پارت 19 ناظر پلیز منتشر:)♡
یه دوش گرفتم موهامو شونه کردم امیدوارم اینجام عجیب غریب صدام نکنن! یه پیرهن مشکی کوتاه که تا زانوم میرسید پوشیدم موهام بلند تر شده بود یه کفش مشکی پوشیدم پروفسور دامبلدور گفته بود میتونم ردا نپوشم از اتاق خارج شدم بچه های سال اولی دنبال هم می دویدن و بلند بلند می خندیدن رفتم سمت کلاس معجون سازی بچه ها همه سر جاشون نشسته بودن نگاهم به آلیس افتاد کنار یه پسر با موهای قهوه نشسته بود تا نگاهش بهم افتاد لبخندی زد سلام بچه ها من ایزابلم استاد جدیدتون از دیدن تک تکتون خوشحالم + ایزابل نگفته بودی قراره یکی از پروفسورا باشی ایزابل : آلیس نگفتم چون نمیدونستم پروفسور دامبلدور قبول کنه یا نه آلیس : فکر کنم بهترین پروفسور اینجا باشی هم مهربونی هم خوشگل موهاتم خیلی باحاله ایزابل : ممنون عزیزم خب دوستان این جلسه بیشتر واسه آشناییه من فقط آلیس و می شناسم شنیدم تو اسلایترین افتادی آلیس : آره نکنه تو ام اسلایترینی بودی راستی ایزابل؟ چرا گفتی جز اینجا جایی رو نداری؟ ایزابل : آلیس بهتره منو به اسم صدا نکنی نمیخوام واست دردسر بشه آره گفتم جز اینجا جایی رو ندارم چون از بچگی اینجا بودم × ببخشید دوشیزه مالفوی پس پدر و مادرتون چی؟ ایزابل : اونا مردن وقتی خیلی بچه بودم پیش یکی از دوستام بزرگ شدم × پس اون الان کجاست؟ ایزابل : میشه راجبش حرف نزنیم؟ آلیس : استیو ایزابل و یعنی دوشیزه مالفوی و اذیت نکن شاید دوست نداره جواب بده ایزابل : پس اسمت استیوه
خب بچه ها کلاس امروز تموم شد خسته نباشید از کلاس خارج شدم آلیس بدجور منو یاد دراکو می انداخت! رفتم سمت حیاط آروم قدم میزدم بچه ها دور تا دور حیاط جمع شده بودن و حرف میزدن منم فقط بهشون خیره شده بودم اسنیپ بهم گفته بود ساعت بعد با سال آخریا کلاس دارم باورم نمیشه اونا فقط یه سال ازم کوچیکترن رفتم تو سالن و رسیدم به کلاس همه نشسته بودن و منتظر به نظر می رسیدن سلام بچه ها متاسفم دیر کردم × تو که مالفویی اینجا چکار میکنی؟ ایزابل : من استاد معجون سازیم × همین پارسال از هاگوارتز رفتی ایزابل : به هر حال من از این به بعد پروفسور اینجام × آخه کی حرف تو رو گوش میکنه؟ ایزابل : مارک وینسلت نه؟ از گروه ریونکلا! به خاطر حرفت 10 امتیاز از ریونکلا کم میشه بریم سراغ درس کمی در مورد معجون ها حرف زدم خب... خب کلاس تموم واسه جلسه بعد همتون باید معجون عشق و درست کنید و به علاوه این گروه ریونکلا باید معجون مرکب پیچیده رو هم درست کنید خدانگهدار از کلاس خارج شدم از راه نرسیده دشمن پیدا کردم ولی نه ایزابل آروم باش....تو دیگه اون دختر نیستی که حرفا رو به دعوا میکشید همه چی تموم شد با قدم های محکم رفتم سمت اتاقم رو تخت نشستم و نفس عمیقی کشیدم نگاهم به میز افتاد عکس دراکو؟ تو دستم گرفتمش و به چشماش خیره شدم عکس و توی آتیش شومینه انداختم و به سوختنش خیره شدم دیگه حتی نمیخوام ببینمت عکساتم که آتیش این شومینه شد! نمیخوام هیچکدومتون و ببینم....
سال به سال میگذشت و همه بزرگ تر میشدن و من تنها تغییری که کرده بودم احساساتم بود از آینه نگاهی به خودم انداختم موهای سفیدم تا کمرم می رسید دارم سعی میکنم فراموشش کنم ولی مگه میشه؟ مگه خنده هاش حرفاش غر زدناش از ذهنم پاک میشه؟ دلتنگش بودم از یه طرف حرفاش در مورد ریدل آزارم میداد اون ولدمورت پدر و مادرمو کشته؟ البته عجیب نیست اون آدم بی رحمیه و تنها چیزی که واسش مهمه قدرته همین و بس!! برف روی ردای مشکی بلندم فرود میومد سرما توی قلب یخ زدم فروکش کرده بود وارد قلعه شدم همه جا در حال تزیین بود مراسم یول بال نزدیک بود شبی که تمام احساساتم نسبت بهش آشکار شد + ایزابل؟ ایزابل : جانم پروفسور مک گونگال؟ مک گونگال : امشب قراره بچه های چند سال پیش هاگوارتز بیان ایزابل : همشون؟ مک گونگال : بله! ایزابل : با اینکه دلم میخواست ببینمش ولی حس توی دلم انتقام و زنده میکرد و تنفر و بیشتر میکرد رفتم سمت سالن عمومی و رو صندلی نشستم و مشغول تماشای اطراف شدم که با گل های رز قرمز پر شده بود نور ملایم خورشید توی سالن می تابید و بین سرما و بی احساسی برفا گرمای زندگی رو تازه میکرد الان 22 سالم شده نگاهم به آلیس افتاد که یه گوشه نشسته بود و تو فکر بود رفتم سمتش و لبخندی زدم آلیس چی شده؟ آلیس : ایزابل...یول بال امشبه ولی ایزابل : با کسی دوست داری بری؟ آلیس : دلم میخواست با استیو برم ولی تا الان چیزی نگفته لابد نمیخواد باهاش برم ایزابل : نفس عمیقی کشیدم و به آتیش شومینه خیره شدم میخوای بهش بگم؟ آلیس : این کارو میکنی؟ ایزابل : اگه تو دلت بخواد آره! از کنارش رد شدم و رفتم اونطرف تر و دنبال استیو گشتم باورم نمیشه آلیس کوچولو یکیو دوست داره یاد خودم افتادم....لبخند روی لبم محو شد دیدمش کمی اونطرف کنار یه درخت ایستاده بود رفتم سمتش
استیو پسری با موهای قهوه ای و چشمای مشکی بود از سال اول با آلیس دوست بود رفتم سمتش سلام استیو : سلام دوشیزه مالفوی! از آلیس چه خبر؟ ایزابل : لبخندی زدم چرا دنبالشی؟ بهش فکر میکنی؟ استیو : چ...چی؟ خب...خب یه جورایی ایزابل : با کسی قراره بری یول بال؟ استیو : بهش چی بگم باهام بیاد؟ ایزابل : اون خیلی وقته منتظرته استیو متعجب و کمی خوشحال بهم نگاهی انداخت و رفت سمت سالن عمومی نشستم یه گوشه روی نیمکت دونه های ریز برف روی زمین فرود میومد × سلام دوشیزه مالفوی! ایزابل : صداش تنها چیزی بود که دلتنگش بودم آرامش خاصی توی دلم نشست برگشتم و با خودش رو به رو شدم!!...
ناظر عزیز لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:)💚☺تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه بیاید نتیجه یه کاری باهاتون دارم:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دراکو رو
...
داستانت عالییییه
پارت بعدی رو کی میزاری
ممنووون💚 نصفه نیمه نوشتم به زور تستچیم بالا اومد😐💔
خبلی داستانات خوبه:)میشه پارت بعدیو زود بزاری?
ممنووون عزیزم:)💙آرع امروز میزارم
ادمین ی جوری جواب کامنتا رو میده که اصن نمیفهمی تهش به کی میرسه😂🗿
آرع دیگه😎😂💙 اگه قرار بود بفهمید که دیگه داستان ادامه نداشت:)
میدونی ؟ هر جور فکر میکنم روح آستوریا گرین گرس الان در عذ*ابه که دریکو با ده ها نفر در صد ها داستان ... هعی ....😔😂
😂
آستوریا نمرده تو داستان ولی حرفت واقعا حق بودد😂💔تنککک لاوممم💚
هعییی😔😂💔
واییی حق
پرفکتتتتتتتت
عالیههههه
ممنووون لاوممم:)💙
همیشه رمان هات عالی ان
متیو
میشه پایان خوشی داشته باشه یعنی کسی نمیره.
واییی هارتممم ممنووون کیوتمم:)💚 سعی میکنم😅
یه پیام دارم برای ایزابل:ریونکلایی ها رو رفوزه نکنی یه موقع!
ج.چ:فعلا نمیدونم :)
ممنووون💙🌙نه لاوم اون موقع یه لحظه عصبی شد امتیاز کم کرد خودم بعد اسلایترین گروه مورد علاقم ریونکلا عه:)
عه خب خیالم راحت شد😀
متیوووووو
تنککک💙شاید:)
اکیولیپارتبعددددیالااااا....
ممنووون لاوممم:)💚شاید بزارم امشب ولی احتمال زیاد فردا:)