پارت 17 ناظر پلیز منتشر:)♡
خوبم....از دراکو فاصله گرفتم و وارد خونه شدم دراکو : من دارم میرم بیرون وای به حالت اگه فکر فرار به سرت بزنه! ایزابل : اهمیتی به حرفش ندادم صدای بسته شدن در اومد از رو مبل پا شدم و دور تا دور خونه رو زیر نظر گرفتم اول رفتم تو آشپزخونه و در یخچال و باز کردم یه بطری شیر کاکائو دیدم برش داشتم و همش و خوردم از بچگی عاشق شیر کاکائو بودم یکم دیگه خوراکی خوردم و رفتم بیرون در خونه قفل بود اَه از پله ها بالا رفتم نگاهم به اتاقش افتاد لبخند مرموزی زدم و دستمو روی دستگیره فشردم حتی قفلم نیست! وارد اتاق شدم بوی ادکلن تلخ و سیگار اتاق و پر کرده بود رو تخت نشستم و اطراف و نگاه کردم نگاهم به میز کنار تختش افتاد در کشو رو باز کردم چند تا کاغذ به درد نخور روی هم انباشته شده بودم و کشو رو پر کرده بودن زیر کاغذا یه دفتر بود یه دفتر مشکی با نوار های سبز یشمی دفتر و باز کردم بهش میخورد خیلی قدیمی باشه صفحه اولش با خط درشت نوشته شده بود (مو طلایی مالفوی) تازه فهمیدم این دفتر چیه خاطرات شیرین دراکو! یعنی منم تو این دفتر هستم؟ صفحه بعدی با خط ریزی نوشته بود ( خیلی خوشحالم یه دوست و همبازی جدید دارم همه مخصوصا متیو بهش میگن عجیب غریب ولی من دوسش دارم دختر باحالیه! متیو دوستمه البته همش دستور میده ولی در کل یکم مغروره عجیب نیست چون یه ریدله! )چند صفحه ورق زدم با خط قشنگ تری نوشته بود ( الان نمیدونم چند سال ولی دو یا سه سال گذشته و من 13 سالمه هاگوارتز باحاله ولی نه واسه ایزابل وقتی همه بهش میگن عجیب غریب دلم میخواد همشونو بزنم ایزابل چیزی نمیگه و بعضی وقتا گریه میکنه)
رفتم صفحه بعدی ( متیو دیگه داره میره رو مخم خیلی دور و بر ایزابله ایزابل بیشتر با اون وقت میگذرونه خب دلم واسش تنگ شده امشبم با متیو رفته مهمونی حالم خوب نیست از وقتی فهمیدم پدرم واسه اینکه اون گردنبند لعنتیو به دست بیاره ایزابل و بزرگ کرده و نگهش داشته حالم واقعا داغونه هر شب کابوس می بینم باورم نمیشه بهش علاقه دارم فکر نکنم هیچوقت بتونم فراموشش کنم با اینکه میدونم اگه بفهمه چرا بهش نزدیکم هرگز منو نمی بخشه ولی هنوزم دوسش دارم ) نفس های داغی پشت سرم احساس میکردم برگشتم که با چهره عصبی و چشمای سردش رو به رو شدم دراکو : گفته بودم اینجا نیا چرا...چرا این دفتر و برداشتی؟ ایزابل : من...من دراکو : هیچی نگو من بهت اعتماد کردم تنهات گذاشتم و از خونه رفتم بیرون ولی تو...تو ایزابل : دراکو تو...نمیخواستی اون گردنبند و تو به خاطر گردنبند منو نگرفتی! دراکو : چی؟ ایزابل : دراکو...بگو...کی مجبورت کرده ها؟ دراکو : کسی منو مجبور نکرده اون نوشته ها مال خیلی وقت پیشه من دیگه اون آدم نیستم ایزابل : چی باعث تغییرت شده؟ چه چیزی باعث شده عوض شی؟ دراکو : تو!! ایزابل : سرمو انداختم پایین و از اتاق خارج شدم داخل اتاق خودم رفتم و در و بستم بغض دردناکی توی گلوم نشسته بود و شکست اشک روی گونم فرود میومد قلبم شکسته بود کاش... کاش میتونستم دراکو رو ببخشم ولی نمیتونم...واقعا نمیتونم! اون نوشته ها چی بود؟ دراکو از خیلی سال پیش بهم فکر میکرده باورم نمیشه....فقط یه سوال ذهنمو درگیر کرده بود متیو اصلا نگرانم شده؟ چرا تا الان دنبالم نگشته؟ رو تخت دراز کشیدم و پتو رو روی سرم کشیدم....
با صدای موسیقی ملایمی از خواب بیدار شدم رو تخت نشستم صدای پیانو بود چه آهنگ قشنگی قلبم با آهنگ هم نوا شده بود از اتاق رفتم بیرون از بالای پله ها سالن پایین و نگاه کردم دراکو پشت میز پیانو رو صندلی نشسته بود و پیانو میزد با قدم های آروم رفتم پایین دراکو چشماشو بسته بود و انگشتاش روی کلید های پیانو! بهش نزدیک شدم و لبخند محوی زدم و کنارش نشستم قشنگه دراکو : چرا از اتاقت اومدی بیرون؟ ایزابل : اگه قراره اونجا بمونم فقط باید بخوابم خسته شدم دراکو : نیومدی که اینجا زندگی کنی ایزابل گردنبند کجاست؟ ایزابل : جاش امنه دراکو : گفتم کجاست؟ ایزابل : تو قلبمو خورد کردی احساساتم و زیر پات له کردی دراکو : من این کارو نکردم ایزابل : چرا تو همه چیو خراب کردی اصلا یه لحظه درک کردی دوسِت داشتم؟ دراکو سرشو انداخت پایین و دوباره شروع کرد به پیانو زدن دستمو بردم روی کلید پیانو دراکو دستمو گرفت و با کمک خودش با هم پیانو میزدیم نمیدونم چش شده یه بار خوبه یه بار عصبی دراکو : هیچوقت پیانو نزن ایزابل : چرا؟ دراکو : با همین نوای پیانو قلبم شکست و باعث شد قلب تو ام بشکنه ایزابل : چطور ممکنه چرا حرف الکی میزنی؟ دراکو : وقتی به کاری که میخواستم انجام بدم فکر میکردم انگشتام...روی پیانو و قلبم درگیر تو بود! هروقت میخوام از موسیقی و پیانو دور شم همش جلوی چشممه میدونی؟ وقتی پیانو میزنم یاد تو میوفتم ایزابل : یادته وقتی کوچیک بودیم یه پیانو داشتی و بعضی وقتا باهم آهنگ میزدیم؟ تو پیانو میزدی و من میخوندم کاش هیچوقت عوض نمیشدی! دراکو : بهتره برگردی تو اتاقت و زود تر بهم بگو گردنبند کجاست ایزابل : از کنارش بلند شدم و از پله ها بالا رفتم وارد اتاق شدم و آروم شروع به قدم زدن کردم صدای زنگ در توی گوشم پیچید....
کمی لای در و باز کردم و بیرون و نگاه کردم با کسی که دیدم قلبم شروع به تپش کرد مت..متیو؟ × مالفوی گفتم به ایزابل بگو بیاد دراکو : واسه چی؟ اصلا از کجا مطمئنی پیش منه؟ ایزابل : میخواستم داد بزنم و متیو رو صدا کنم ولی زبونم قفل شده بود و قلبم اجازه گفتن یه کلمه رو نمیداد شاید نمیخواستم تنهاش بزارم شاید هنوز قلبم درگیرشه شاید نمیخوام ولش کنم و دنبال متیو برم!!
ناظر عزیز لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:)💚☺تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه:)♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
پارت بعدی
مرسیی💙 بعدی بررسیه:)
ما پارت بعدی میخوایم
ما پارت بعدی میخوایم
ما پارت بعدی میخوایم
ما پارت بعدی میخوایم
ما پارت بعدی میخوایم
ما پارت بعدی میخوایم
ما پارت بعدی میخوایم
ما پارت بعدی میخوایم
ما پارت بعدی میخوایم
ما پارت بعدی میخوایم
ممنووون:)💚
چشم فردا میزارم:)
از طرف من به ایزابل:
ببین دختر گل تو دیگه خودت دیدی که اون متیو بنده خدارو هرکاری کردی بازم دوست داره ولی چرا باز میگی میخوای پیش دراکو بمونییییییییییییییی🗿🗿
ایزابل هنوز دراکو رو دوس داره دیوونه شده😂💔نمیدونه داره چکار میکنه😂اوکی بش میگم
بگو که به مولا دراکو نمیخوادت
عرررفوقالعادههههه....
واییی هارتممم تنکک لاوم:)💚
بابا تروخدا یکی این ایزابلو به راه راست هدایت کنه
خخ💔😂چرا
عالیییی بود
مرسیییی:)