پارت 16 ناظر پلیز منتشر:)♡
اگه مراقب نباشم چی؟ دراکو : اونوقت واست بد میشه! تا چند دقیقه دیگه لباستو عوض کن و بیا بیرون ایزابل : لباس دیگه ای دارم؟ دراکو : بهتره کمد و ببینی ایزابل : با این حرفش نگاهم تمام اتاق و زیر نظر گرفت یه کمد بزرگ سفید گوشه اتاق بود رفتم سمتش با کلی لباس خفن و قشنگ روبه رو شدم واو....رو تخت نشستم اخم بین ابروهام بود رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون سشوار کجاست؟ صدایی نیومد هوفف خودم باید دنبالش بگردم کشو ها رو یکی یکی گشتم پیدات کردم...در کل اتاق مدرن و قشنگی بود ولی من از اینجا متنفرم موهامو خشک کردم و رفتم سمت کمد در و باز کردم و یه تیشرت سفید با یه دامن مشکی ( عکس اسلاید ) پوشیدم از آینه نگاهی به خودم انداختم چه استایل خفنی! در اتاق باز شد و دراکو اومد داخل بهم زل زده بود نگاهمو ازش گرفتم و رفتم سمت در دراکو : لباسه بهت میاد! ایزابل : اخمی بین ابروهام نشست از اتاق خارج شدم دراکو : کجا ایزابل : باید تو اتاق بمونم؟ دراکو : آره ایزابل : اجازه دستور دادن به منو نداری دراکو : اجازه ای از تو نمیخوام اوکی برو پایین ایزابل : از پله ها رفتم پایین و رو مبل نشستم صدای در خونه سکوت و شکست دراکو : مراقب رفتارت باش ایزابل : نمیخوام.....دراکو رفت سمت در و لبخندی زد در باز شد و دو تا پسر با یه دختر مو کوتاه وارد شدن پانسی؟ پانسی : سلام موطلایی جون چطوری دراکو : سلام پانسی تو خوبی خوش اومدی سلام الکس چطوری بلیز؟ ایزابل : پانسی تا نگاهش بهم افتاد لبخند روی لبش محو شد و قیافش تو هم رفت پانسی : موطلایی؟ این عجیب غریب اینجا چکار میکنه؟ دراکو : اون باید اینجا بمونه تا وقتی که من به هدفم برسم! پانسی : اوکی ایزابل : حوصله هیچکدوم مخصوصا خنده های رو مخ پانسی رو نداشتم از رو مبل بلند شدم و از پله ها بالا رفتم
صدای خنده های دراکو و پانسی تو گوشم می پیچید تشنم بود از اتاق رفتم بیرون نگاه همشون سمتم برگشت اهمیتی ندادم و رفتم تو آشپزخونه عجیبه که همه جای این خونه رو بلدم دراکو : گفتم نباید همه جا بری ایزابل : از آشپزخونه رفتم بیرون نگفتی آشپزخونه هم ممنوعه دراکو : ولی همه جا نباید بری ایزابل : ولم کن پانسی : دراکو با آدمای زبون نفهم نباید حرف زد ایزابل : لابد واسه همینه دراکو زیاد باهات حرف نمیزنه! پانسی : فضولیش به تو یکی نیومده عجیب غریب ایزابل : انگشتمو به نشونه تهدید روبه روی پانسی گرفتم دفعه آخرت باشه منو به این اسم صدا میزنی پانسی : مثلا چکار میکنی؟ ایزابل : گفتم دهنتو ببند! پانسی : به تو ربطی نداره هر چقدر دلم بخواد حرف میزنم دراکو : بسه!! یه کلمه دیگه حرف نزنید پانسی : ولی دراکو : هیس با تو ام بودم ایزابل دیگه با دوست من دعوا نمیکنی ایزابل : دوست؟ باشه آقای مالفوی ولی اگه دنبال اون گردنبندی بدون هرگز بهش نمیرسی من اون گردنبند و به کسی که از پشت بهم خنجر زده نمیدم تا وقتی قدرت هست چرا خودم قدرت و نداشته باشم؟ دراکو : آخرش می بینیم به کی میرسه ایزابل : آره می بینیم الکس : وای دیوونه شدم دراکو؟ واقعا باورم نمیشه ایزابل و گرفتی دراکو : چرا؟ هیچوقت کامل به کسی اعتماد نکن ایزابل : این حرفت واقعا حق بود دراکو : میدونم پانسی : تا کی قراره پیشت بمونه؟ دراکو : باز شروع شد تا وقتی که اون گردنبند و به دست بیارم ایزابل : وارد اتاقم شدم و در و بستم رو تخت دراز کشیدم و پتو رو ، روی سرم کشیدم و چشمامو بستم....
( آواداکداورا!!....دیدی گردنبند و به دست اوردم!!! ) نهههه! قلبم تند تند می کوبید صورتم خیس اشک بود به نفس نفس افتاده بودم در اتاق باز شد و دراکو اومد داخل و رو تخت کنارم نشست دستشو برد سمت صورتم ازش دور شدم و سرمو انداختم پایین دراکو : بازم کابوس؟ ایزابل : زبونم قفل شده بود صدای نفس نفس های دردناکی توی سرم می پیچید و اشک روی گونم فرود میومد دراکو : ایزابل؟ ایزابل خوبی؟ جوابمو بده چیزی نمیگفت و فقط گریه میکرد بهش نزدیک شدم و کشیدمش سمت خودم ایزابل : بغ...ل..م کرد و موهامو نوازش میکرد یکم آروم شده بودم آرامش عجیبی تو وجودم بود دراکو : آروم باش چیزی نیست...خوبی؟ عزیزم خوبی؟ ایزابل : ازش فاصله گرفتم و تو چشماش خیره شدم دراکو : بخواب ایزابل : می...میترسم دراکو : از چی؟ انقد ترسو نباش دختر فقط خواب بود بهش فکر نکن ایزابل : دراز کشیدم و پتو رو تا گردنم کشیدم چشمامو رو هم گذاشتم ولی هنوزم اون فریاد دردناک توی سرم تکرار میشد قلبم به شدت می تپید دراکو : پیشت میمونم بخواب ایزابل : چشمامو رو هم گذاشتم دراکو : دستمو روی موهاش کشیدم و بهش خیره شدم حس بدی وجودمو پر کرده بود اگه واقعا کارم اشتباه باشه چی؟ این حسی که هنوز دارم چی؟ هنوزم فکرم ، قلبم درگیرشه ایزابل چشماشو رو هم گذاشته بود و آروم به خواب رفته بود از کنارش بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون و سمت اتاق خودم روانه شدم.....
ایزابل : نور خورشید توی صورتم می تابید و درخشش خاصی رو توی وجودم زنده میکرد از بیدار شدم و از اتاق خارج شدم.......تو حیاط قدم میزدم ایستاده بودم و اطراف و نگاه میکردم صدایی از پشت سرم اومد برگشتم و با یه سگ بزرگ روبه رو شدم تنها چیزی که به ذهنم رسید فرار بود با قدم های سریع دور حیاط و می دویدم صدای خنده ای توجهم و جلب کرد + مایک سگ خوبی باش ایزابل : رفتم سمت دراکو و پشت سرش پنهان شدم وای خدایا مرسی لبخندی روی لبم نشست دراکو : انقد از این سگ نترس اگه بشناست دنبالت نمی افته راستی حالت بهتره؟!
ناظر عزیز لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:)💚☺تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه:)♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دراکو بچه خوبیه از اولم مطمئن بودم😔🤝
شاید هومم:)☺تنکک💙
بچمتووجدوشهیچبدینیستتتت...دراکو>>>>🙃🖤
هومم:) تنکک لاو💙
دراکو داره بچهی خوبی میشهههههه
پارت بعدددددد :]]]]]
ممکنه:) تنکک💚
میشه آخرشو جوری کنی که ایزابل انتقامشو بگیره و دیگه برنگرده با دراکو؟
تنکک لاوم آخرش فعلا معلوم نی چی بشه:)💚
۰عالییی
مرسیییی کیوتمم:)💙
پارت ١٧ رو هم بزار پليز
مرسی لاومم:) از مدرسه اومدم میزارم💚
ممنون خيلي خوبي!!!!!
داستان هاي كه مينويسم خيلي قشنگ ان💚❤️❤️❤️❤️
ممنوون عزیزم لطف داری قشنگم:)💙
دتس گود
تنککک بیب:)💚♥