چی بگم؟ چیزی ندارم بگم
من هر روز چن ساعت میرفتم اونجا و منتظر بودم تا بیدار شه.. یه روز از همین روزا نشسته بودم رو صندلی که یهو دیدم یه انگشتش تکون خورد... من هم خوشحال و شگفت زده سریع رفتم پیش دکتر.....
دکتر اومد و گفت: این اتفاق خیلی خوبیه و نشانه پیشرفت در هوشياريش رو نشون میده. امید هممون بیشتر شده بود
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
27 لایک
اونی اگه میشه داستانمو بخون ممنون عخشم💞
اشکم در اومد خیلی قشنگ بود
میسی
داستان فصل 2 هم داره
عالی بود 👌👌😊