یک بار...چیزی که دلم گفت رو گوش کردم کار های زیادی داشتم ولی به اتاق رفتم روی تختم خوابیدم میتوانم بگویم ۵ دقیقه نشده بود که با صدای مادام فلارا از خواب پریدم=یعنی چی که خوابه؟؟کل کاراش موندههه)سریع روی تخت نشستم و ادای جمع کردن پتو و مرتب کردنش را در اوردم با امدن مادام فلارام به در چشم دوختم او گفت=چرا سر کارت نیستی؟؟ها؟؟؟)با داد و بیداد گفتم=سر کارمم دیگر...دارم تختم را مرتب میکنم)گفت=منظورم اشپزخانه است!کلی کار مانده!!!)گفتم=میتونید به مکس یا فلور بگید اونا تو باغ دارن بازی میکنن منو گیر اوردید؟)وای این حرفا چی بودن که میزدم؟؟؟مادام فلارا خیلی عصبی شد
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
بوس بوس بوس عالی💚
مرسی مرسی مرسی متچکرم
دلم براش سوخت:")))
اره🥲💔
عیوللللل
مرسی
عاولیییی:)♡
مرسییی💜💜💜