
یک بار...چیزی که دلم گفت رو گوش کردم کار های زیادی داشتم ولی به اتاق رفتم روی تختم خوابیدم میتوانم بگویم ۵ دقیقه نشده بود که با صدای مادام فلارا از خواب پریدم=یعنی چی که خوابه؟؟کل کاراش موندههه)سریع روی تخت نشستم و ادای جمع کردن پتو و مرتب کردنش را در اوردم با امدن مادام فلارام به در چشم دوختم او گفت=چرا سر کارت نیستی؟؟ها؟؟؟)با داد و بیداد گفتم=سر کارمم دیگر...دارم تختم را مرتب میکنم)گفت=منظورم اشپزخانه است!کلی کار مانده!!!)گفتم=میتونید به مکس یا فلور بگید اونا تو باغ دارن بازی میکنن منو گیر اوردید؟)وای این حرفا چی بودن که میزدم؟؟؟مادام فلارا خیلی عصبی شد
با داد و بیداد=اونا کارشون رو خیلی خوب انجام دادن!بعدشم...تو کارت به بقیه نباشه!!پاشو کارتو بکن)نمیدانم چم شده بود بلند نمیشدم او دوباره گفت=پاشو!!!)گفتم=من هرکاری بخواهم میکنم و از کسی دستور نمیگیرم!)نمیدانم اینها از کجا میایند!!مادام فلارا خیلییی عصبی شده بود گفت=بیرون!!وسایلت را جمع میکنی و ازینجا میری!!!جدی ام!)چی؟کجا بروم گفتم=جایی ندارم!)گفت=چه بهتر!)کلی پشت بقیه دختر ها اسیتاده بود و با قیافه ی نگارنی نگاه میکرد ولی بقیه لبخند شرورانه ای زده بودند
.....وسایلم را جمع کردم بغضی راه گلویم را بسته بود در اتاق باز شد وکلی داخل امد گفت=کجا میروی؟)گفتم=نمیدانم)گفت=مادام فلارا خیلی زیاده روی میکنه)امدم سمتم وسایلای کمی داشتم پس زود تموم شد داخل یک کوله کوچک طوسی کهنه ریختم...به سمت در رفتم کلی گفت=امیدوارم یروز دبواره ببینمت...)رفتم
عجیب بود برام چون اولین بارم بود بعد از اون موقع که اومدم اینجا تاحالا بیرون نبودم...همه چیز عوض شده بود؟نه همه چیز عین همون موقع بود...راه میرفتم جایی رو بلد نبودم و جایی نداشتم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بوس بوس بوس عالی💚
مرسی مرسی مرسی متچکرم
عیوللللل
مرسی
عاولیییی:)♡
مرسییی💜💜💜