پارت 14 ناظر پلیز منتشر:)♡
یه خونه جدا دارم! ایزابل : ممنون ولی متیو : بیا دیگه ایزابل : فقط همین یه شبو فردا باید یه خونه پیدا کنم متیو چمدونم و تو دستش گرفت و دستشو سمتم گرفت با تردید دستشو گرفتم و از رو نیمکت بلند شدم بدون هیچ حرفی فقط تو سکوت شب قدم میزدیم متیو : خب...خب رسیدیم ایزابل : مرسی متیو کلید و تو در چرخوند و در باز شد متیو : بفرمایید ایزابل : وارد خونه شدم همه جا تاریک بود متیو لامپ و روشن کرد یه خونه شیک و مدرن بود کف خونه پارکت بود و دیوار با کاغذ دیواری طوسی و سبز پوشیده شده بود یه پنجره بزرگ روی دیوار بود که با پرده های سبز یشمی پوشیده شده بود دور تا دور خونه با مبل نسکافه ای چیده شده بود و بین مبلا میز بزرگی بود متیو : خب چطوره؟ ایزابل : خونه قشنگیه متیو : اتاقت طبقه بالاس ایزابل : خونه دو طبقه بود از پله های مارپیچ طلایی رنگ بالا رفتم و وارد اتاقی که بهش اشاره کرد شدم یه تخت با روتختی تختی سبز گوشه دیوار کنار پنجره بود یه کمد اونطرف اتاق بود و یه میز کنار تخت.....رو تخت نشستم و نفس عمیقی کشیدم متیو : اگه چیزی خواستی بهم بگو ایزابل : ممنون....رو تخت دراز کشیدم حس خوبی نداشتم دلم واسه دراکو تنگ شده بود خاطراتی که باهاش داشتم تو ذهنم تکرار میشد اما حالا فقط یه خاطرس که تیکه به تیکش قلبم و میخکوب میکنه تیکه به تیکش خواب و ازم میگیره ولی باید این احساس لعنتی تموم بشه چشمامو بستم و بعد از چند مین خوابم برد..............ایزابل کجاست؟ نارسیسا : رفت دراکو : رفت؟ کجا؟ لوسیوس : واقعا دختر قدر نشناسیه! دراکو : کجا رفت؟ نارسیسا : نمیدونم....چیزی شده؟ باهاش دعوا کردی؟ دراکو : سرم درد میکنه.....از رو صندلی پشت میز بلند شدم راستی غذا خوشمزه بود از پله ها بالا رفتم و بین اتاق خودمو ایزابل ایستاده بودم نگاهم به اتاقش بود رفتم سمتش و در و باز کردم!
تنها چیزی که به جا مونده بود بوی عطرش و خاطراتی که تو گوشه به گوشه اتاق موج میزد اون روزایی که بچه بودیم آفتاب مستقیم توی اتاق می تابید اون روزایی که دنبال هم می دویدیم و با هم خاطرات شیرین و رقم می زدیم اما این خاطرات شیرین حالا تلخه خیلی تلخ!.....جای خالیش توی اتاق حس میشد ذره ای نور توی اتاق نبود همه جا سرد و بی احساس بود کمی رفتم جلوتر یه کاغذ رو میز بود برش داشتم و بازش کردم یه نامه بود نوشته بود ( ازت انتظار نداشتم چرا همچین آدمی شدی چرا گفتی دوسم داری اصلا چرا این همه سال منو پیش خودتون نگه داشتین میخواستی خاطرات خوب و رقم بزنی که حالا همه چی بد بشه میخواستی فقط قلبم بشکنه؟ اوکی دراکو ولی بهم بد کردی ولی ، سلامتی همونی که به من بد کرد!) نامه رو توی دستم فشردم تقصیر خودته نباید بهم اعتماد میکردی نباید دوسم میداشتی نباید این اشتباه بزرگ و مثل من میکردی وقتی همه قدرت و میخوان من چرا دنبالش نباشم؟ از اتاق خارج شدم و در و پشت سرم بستم وارد اتاق خودم شدم و رو تخت دراز کشیدم...........متیو من دیگه باید برم ممنون واسه دیشب متیو : کاری نکردم که نمیشد بازم میموندی؟ ایزابل : نه دیگه باید یه خونه پیدا کنم متیو : هر وقت بهم نیاز داشتی هستم ایزابل : لبخند بی جونی رو لبم نشست ممنون! از خونه خارج شدم حالا من موندم و این چمدون همرام تک و تنها تو خیابونای لندن بین همه آدما که منو به چشم یه آدم عجیب می بینن ولی با همین عجیب بودنم انتقام می گیرم باید انتقام این قلب شکسته رو ازش بگیرم!.....
بارون روی موهام فرود میومد چمدون و دنبال خودم میکشیدم راه میرفتم توی سکوت این شهر سکوتی که خیلی حرفا در اون پنهان بود رسیدم به یه مغازه و رفتم داخل سلام دنبال یه خونه میگردم + چقدر پول داری دخترم؟ ایزابل : قیمتش مهم نیست ...........روبه روی خونه نسبتا بزرگی با در قهوه ای شکلاتی ایستاده بودم نگاهی به کلید توی دستم انداختم در و باز کردم و رفتم داخل حیاط تقریبا کوچیکی بود بیشتر حجم و ساختمون اصلی گرفته بود نگاهی به گل های خشک و پژمرده توی باغچه انداختم دو تا پله دم در بود رفتم داخل و کنار پنجره وایستادم پرده دودی رنگ و کنار زدم و رو کاناپه نشستم چشمامو برای چند ثانیه رو هم گذاشتم وارد اتاقی شدم و لباسام و تو کمد گذاشتم و وسایل نقاشیمو روی میز گذاشتم یه دوش گرفتم و موهامو خشک و شونه کردم رفتم سمت کمد لباس و یه بلوز مشکی با شلوار جین پوشیدم از اتاق رفتم بیرون و رفتم سمت آشپزخونه یکم پیراشکی گوشت درست کردم و دور میز چهار نفره کنار آشپزخونه نشستم به صندلی روبه رو خیره شده بودم نگاهمو گرفتم و کمی غذا خوردم خودمو رو کاناپه انداختم و کنترل تلویزیون و توی دستم گرفتم و شبکه ها رو یکی یکی عوض کردم بعد از چند مین بی خیال شدم و کنترل و رو میز رها کردم رفتم سمت اتاقم و یه کت جین برداشتم و پوشیدم از خونه خارج شدم کلید و توی جیبم گذاشتم راه افتادم فقط میخواستم یکم قدم بزنم بدون هیچ فکری بدون اینکه فکرم درگیرش باشه نگاهم به مردمی بود که دست تو دست هم قدم میزدن و میگفتن و می خندیدن برای یه لحظه حسودیم شد.....سرمو انداختم پایین و آروم آروم قدم میزدم به خودم اومدم تو یه کوچه بن بست ایستاده بودم هوا تاریک شده بود قلبم تند تند می تپید صدای قدم های محکمی اطرافمو پر کرد
برگشتم که با یه نفر رو به رو شدم خواستم رد شم جلو مو گرفت و اومد سمتم می...میخوام برم × نه خانم کوچولو باید با من بیای ایزابل : ت..تو ک...کی هستی؟ × یه غریبه سوزش عجیبی توی سرم احساس کردم و چشمام سیاهی رفت و سیاهی مطلق! _________________کمی لای چشمشو باز کردم سیاهی اطرافمو پر کرده بود کمی تکون خوردم که فهمیدم به صندلی بسته شدم با صدای بلندی گفتم کسی اینجا نیست؟ چی از جونم می خواید؟ در باز شد و کمی نور روی زمین افتاد و باعث شد کمی چشممو ببندم صدای قدم های محکم و آرومی توی سرم می پیچید صدا بهم نزدیک تر شد!!....
ناظر عزیز لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:)💚☺تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه نتیجه چالشه:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چ : ولدمورت 🙂🙃
عامم..نه
آره
رفتم خواندم آخه دراکو !!!
اینقدر کنجکاو شدم همین امروز تا آخر خوندمش
وای تا آخر؟ خداقوتت😂💚تنکک یوو لاوم
Nazanin
| 2 ساعت پیش
وای منم شنبه داشتم . امیدوارم موفق بشی عزیز دلم خیلی هم ممنونم بابت داستان های قشنگت عزیزم💐💐
ممنون عزیزم همچنین هعیی امتحان نگرفت😂😐 مرسی قشنگمم لطف داری:)💙ممنون از شما ک لایک و کامنت میزارید:)🌙
بد موقع تموم شد😬
ولی احتمالا متیو و ولدمورت گرفتنش...
😂💔اهوم:) شاید...الان دارم پارت بعد و می نویسم:)
عامشایدببیندراکورفتهتوتیمولدمورتبعداونامیرنکعلیهایزابلومتیوباشناونایی کایزابلوگرفتنمرگخوارابودنکبادراکوعوولدمورتن..
هومم ممکنه:)معلوم میشه
عجیبقشنگه..عجیب...پارتبعدددد
ممنووون قشنگمم:)💙
300 تاییی شدنت مبارکککککک❤️❤️❤️
ممنوووون لاومممم لاو یو لیدی:)❤😍
❤️❤️
بدجا تموم کردی و ازین بدم میاد🤣🤣🤣
ولی خیلی خوب بود
یکم بدی دریکو رو بیشتر کن اخه همیشه خوب بودنشو دیدم😂
ممنووون 💚آرع دیگه باید منتظر پارت باشید😂💔حتما😂💚
عمو ولدی گرفتتش 😅
ولی ای کاش دراکو ادم بده نبود😢
تنککک بیب😂
:)☺
دریکوئه ... تصوراتم از دریکوی گوگولی به هم ریخت :/
حق...میدونی پروفت خیلی خوبه؟سوروس محشره
تنکس آره
ممنوووون عزییزم هعیی☺
خیلی عالی ولی بد جا تموم شد☹😕
مرسییی 💙اهوم باید منتظر پارت بعد باشید😂💔