سرزمین کاتریس پارت ۳(آخر)

آن چه گذشت: یهو چشم جانسون تسخیر گر به من خورد...... منو به آزمایشگاهش برد............. کتی نجاتم داد ..........بمب ها زودتر از فرار ما ترکیدند .............................. یهو یک سوراخ عمیقی ایجاد شد پارت سوم یا پارت آخر

یهو سوراخ مارو به سمت پایین کشوند من و کتی جیغ کشیدیم ولی این پایین جای زیبایی بود

یهو یک پری کوچک به شکل کاموا جلوی ما آمد و گفت:

به سرزمین کاترسون خوش آمدید و شما ها باید ماریا و کتی باشید

من و کتی از تعجب به همدیگر نگاه کردیم و گفتم: تو اسم مارو از کجا میدانید گفت. توی گوی اسرار آمیز دیدمتون و میدونم که تو میخوای به خونت برگردی من میتوانم کمکت کنم

خوشحال شدم ولی کتی یجورایی ناراحت بود بهش گفتم چی شده گفت هیچی بیا به راهمون ادامه بدیم

به دنبال پری کاموایی رفتیم یه وردی خوند و پورتالی بوجود آمد

پری گفت حالا وقتشه که به خونت برگردی

از کتی حسابی خداحافظی کردم و به راه افتادم یهو زلزله ایجاد شد و پورتال ناپدید شد به پری گفتم چرا یهو پورتال ناپدید شد؟

گفت پورتال بر اثر لرزش ناپدید میشه باید تا ۲۰ ساعت صبر کنی تا دوباره پورتال فعال بشه

یهو سقف بالامون شکست و من و کتی جاخالی دادیم کار جانسون تسخیر گر بود ومن از دستش خیلی عصبانی شدم و به او هجوم آوردم و بهش گفتم ای بوق ( سانسور ناظر رد نکن جنبه شوخی داره), آی بدجنس تو باعث شدی نتونم به خونم برگردم و حالا باید تاوانشو پس بدی

جانسون گفت تقصیر من نیست میخوای بدونی چطوری اومدی اینجا من یهو خشکم زد وکتی عرق از صورتش میریخت

جانسون گفت کتی بود که تورو آورد اینجا اون توی یه گوی یک ورد خوند و تورو آورد اینجا و یه خنده شیطانی میزد

وقتی اینو شنیدم خیلییی عصبانی شدم یه سیلی بهش زدم و گفتم تو یه هیولایی چطور تونستی این کارو کنی یهو زد زیر گریه و گفت ازت معذرت میخوام فقط به یه هم بازی نیاز داشتم من خیلی تنهام 😭 جانسون به کتی حرکت جانانه ای زد و کتی خیلی آسیب دید منم ناراحت شدم و گفتم حالت خوبه ولی اون جوابی نداد یهو چشمم به چند تا بمب افتاد به جانسون پرتاب کردم و اون نابود شد کمی بعد کتی به هوش آمد و از اینکه سالم هستم خوشحال شد چند ساعت بعد حالش خوب شد

۲۰ ساعت گذشت پورتال باز شد و وقت خداحافظی بود من و کتی از هم خداحافظی کردیم و اون از کارش شرمسار بود گفت چطور میتوانم کار بدم رو جبران کنم گفتم دیگه هیچ کسی رو تو خواب یا بیداری وارد دنیای دیگه نکن اونم گفت قول میدم و بعد وارد پورتال شدم دیدم وارد ده شدم که همانجا محل زندگی من بود با خوشحالی به سمت خانم روانه شدم پایان