پارت 13 ناظر پلیز منتشر:)♡
کار اونه اون عجیب غریب این بلا رو سرش اورده!! ایزابل : نگاه خشمگین و تحقیر آمیز خیلیا روی من قفل شده بود و من هیچ جوابی براشون نداشتم × آره...خب معلومه وقتی یه آدم عجیب غریب تو این مدرسه باشه این اتفاقا عادیه چیزی نشده فقط ویولته که قربانی این مالفوی عجیب شده ایزابل : من کاری نکردم هیچکدوم از این اتفاقا تقصیر من نیست × جدی؟ کی به تو اعتماد میکنه؟ کی حرفای تو رو باور میکنه؟ ایزابل : علاقه ای ندارم هر کسی که تازه به دوران رسیده بهم اعتماد داشته باشه....× باشه ولی اگه تا حالا بهت لبخند زدیم فقط از سر ترحم بوده ایزابل : ترحم؟ اگه تحقیر کردنم ترحمه پس چرا اسمش تحقیره؟ از همتون متنفرم....از زندگیم گم شید نمیخوام یکیتون و ببینم از این آدم پشت چهره همتون متنفرم × جواب بلایی که سر ویولت اومده رو کی میده؟ ایزابل : همون کسی که این بلا رو سرش اورده! × پس میخوای دروغ بگی ایزابل : ( با داد ) بسه دیگه ولم کنید...چرا دست از سرم بر نمی دارید چرا نمیزارید به حال داغون خودم بمونم بغض توی گلوم شکست و گریه و هق هق وجودمو پر کرده بود رو زمین افتادم واسم مهم نبود کیا دورمن...کیا با ترحم و نفرت بهم خیره شده بودن یکی منو سمت خودش کشید و بلندم کرد متیو : ایزابل گریه نکن...آروم باش لازم نیست جلو هر کسی غرورتو زیر پا بزاری بلند شو ایزابل : همراه متیو از رو زمین بلند شدم و دنبالش راه افتادم ولی وسط راه دستشو ول کردم و از پله ها رفتم بالا وارد اتاق شدم و در و محکم بستم رو تخت نشستم و سرمو انداختم پایین سوالای زیاد و عجیبی فکرمو درگیر کرده بود اگه لوسیوس پدر و مادرمو کشته اگه اون گردنبند و میخواست پس چرا از همون موقع که پیدام کرد گردنبند و بر نداشت چرا این همه سال بزرگم کرد؟ چرا دراکو بازیم داد چرا این کارو کرد سرمو روی بالشت گذاشتم و چشمامو رو هم گذاشتم.....
ایزابل؟ ایزابل بیدار شو.....کمی لای چشمشو باز کردم چیه؟ تو اتاق من چکار میکنی؟ متیو : داشتی کابوس می دیدی صورتت خیس اشکه ایزابل : ولی واسم عادی شده نیازی به نگرانی کسی ندارم متیو : ایزابل خوبی؟ ایزابل : پوزخند تلخی گوشه لبم نشست خوب؟ اگه اینکه کسی که دوسش داری بهت پشت کنه و تنهات بزاره...اگه هر اتفاقی میوفته همه میگن تقصیر منه اگه تحقیر شدنم اگه همه اینا نشونه خوب بودنه آره عالیم! متیو : آروم باش چیزی تقصیر تو نیست ایزابل : چرا همه چی تقصیر منه اگه اون گردنبند لعنتی مال من نبود همه بد بختیا رو سر من خالی نمیشد متیو : ایزابل! دراکو رو فراموش کن ایزابل : نمیتونم میفهمی؟ فکرش از سرم بیرون نمیره تو درک نمیکنی متیو : ولی اون بهت بد کرد ایزابل : آره بد کرد....ولی قلبم هنوز اونو میخواد..آره نمیخوام ببینمش ولی نمیتونم الانشم دلم واسش تنگ شده باید اول از شر این حس مسخره خلاص بشم بعدش میرم سراغ انتقام متیو : انتقام! همینه...اون زندگی تو رو به این روز انداخت ایزابل : منم همین کارو باهاش میکنم متیو : کمک میخوای؟ ایزبل : نه فقط تنهام بزار...... کم کم به اواخر امسالم نزدیک میشدیم قضیه ویولت معلوم شد خودش مسموم شده و دیگه همه منو فراموش کردن سر خیلی از کلاسا حاضر نشدم فقط میخوام امسال تموم شه و از هاگوارتز برم باورم نمیشه من همون بچم که دلش میخواست تا ابد تو هاگوارتز بمونه ولی حالا میخوام زودتر تموم شه.......چمدونم و توی دستم فشردم و روی پله ها وایستادم جهت پله ها در حال تغییر بود نگاهم فقط به یه نفر بود که کمی اونطرف تر ایستاده بود بازم غرق موهای یخی و چشمای خاکستریش شدم ولی نگاهمو ازش گرفتم دریغ از یه نگاه چهره سردی به خودش گرفته بود و با پانسی حرف میزد پوزخندی زدم پله ها از حرکت ایستادند...رفتم پایین و از در اصلی خارج شدم متیو رو ندیدم دراکو دستشو دور گردن پانسی انداخته بود و ازم دور شد وارد قطار شدم و تو یه کوپه تنها نشستم.....
حالا کجا رو دارم برم به محض اینکه برسم عمارت وسایلمو جمع میکنم و میرم نمیدونم کجا...ولی جایی که هیچکس نباشه بعد از چند ساعت قطار وایستاد پیاده شدم نسیم خنکی موهامو نوازش میکرد دراکو به پانسی نزدیک شد و ازش خدافظی کرد نگاهمو به زمین دوختم دراکو جلوتر از من حرکت کرد بین راه ایستاد و بدون اینکه برگرده با صدای سرد و بی احساسی گفت بیرون میمونی یا میای داخل؟ ایزابل : به محض اینکه وسایلمو بردارم میرم دیگه چیزی نگفت و رفت سمت در با قدم های آروم بهش نزدیک شدم در و باز کرد و با چهره خوشحال نارسیسا خانم روبه رو شدم کاش همیشه خوشحال میموند زیر لب سلامی کردم و از پله ها رفتم بالا رو تخت نشستم و اون یکی چمدونم و برداشتم و بقیه لباسام و همه وسایلمو جمع کردم بلند شدم و از آینه نگاهی به خودم انداختم دیگه یه لحظه هم نمیتونم اینجا بمونم در اتاق و باز کردم و رفتم پایین لوسیوس و نارسیسا خانم رو مبل نشسته بودن رفتم سمت در نارسیسا : عزیزم کجا میری؟ ایزابل : من دیگه....نمیخوام اینجا بمونم! لوسیوس : جایی رو داری بری؟ ایزابل : نمیتونم جایی بمونم که منو یاد خاطرات بدی که داشتم میندازه لوسیوس از رو مبل بلند شد و اومد سمتم روبه روم وایستاد و دستشو بلند کرد و ضربه محکمی روی صورتم نشست چشمامو بستم و با تنفر باز کردم لوسیوس : این جواب این همه سالیه که بزرگت کردیم؟ ایزابل : واسه همه چی ممنون بله قبول دارم زحمت زیادی واسم کشیدید مثل دختر خودتون ازم مراقبت کردید شاید اگه هنوزم حقیقت آشکار نمیشد اینجا میموندم ولی دیگه نمیتونم آقای مالفوی ممنون نارسیسا خانم مرسی برگشتم سمت در و از خونه رفتم بیرون هوا تاریک بود ماه کامل توی آسمون می درخشید ستاره ها یکی یکی چشمک میزدن برگشتم و به بار دیگه به عمارت خیره شدم خدانگهدار تمام خاطراتی که قراره باهاش زندگی کنم! با قدم های آروم دور شدم....
رسیدم کنار یه پارک رو نیمکت نشستم و نفس عمیقی کشیدم و به آسمون چشم دوختم باورم نمیشه دراکو به این زودی فراموشم کرده دود سیگار و ادکلن تلخ آشنایی توی فضا پیچید کم کم بهم نزدیک تر شد نگاهمو بهش دوختم متیو : سلام اینجا چکار میکنی؟ ایزابل : انتظار که نداشتی تو همون عمارت بمونم؟ متیو : خب الان کجا میمونی؟ ایزابل : نمیدونم متیو : بیا خونه من ایزابل : نمیخوام پدرتو عصبانی کنم متیو : یه خونه جدا دارم!....
ناظر عزیز لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:)💚☺تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه:)♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد ممکنه امروز بزارم شایدم نزارم آخه فردا امتحان ریاضی دارم😐💔
عالییییییی
ممنوون
پارتبعد؟...راستیبینظیرزیادیبینظیره😅♥️🪐
تنککک لاومم لاو یو:)♡
سلام مثل همیشه عالی ولی لطفا غم انگیزش نکن
پارت بعد لطفاااااا
مرسیییی کیوتم:)💚
خوبهههههههههههههههههههه
یعنیییییییییییییییییییییییی
خیلییییییییییییییییییییسیس
خوب بود در. این
ممنووووون لاوممم تنک یو بیب:)💙
پااااارتتتتت بعددددد
ممنوون امروز ممکنه بزارم💚
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوب بوودددددددددددددد
تنکککک کیوووتممم:)💙
لوسیوس با حقی زد تو صورت بچم عیش😂💔
خخ لوسیوسه دیگه😂💔
🤣🤣
خیلی خوب بود پارت بعدی پلیز😃😃😃
مرسیییی لاومم:)💚