پارت 12 ناظر پلیز منتشر:)♡
نمیخواستم از من بشنوی!! ایزابل : چیو؟ متیو : تا حالا دقت کردی چرا دراکو همش دور و برته خیلی نزدیکته؟ ایزابل : خب...اون...دوسم داره متیو : ساده نباش! اون به خاطر اون گردنبند بهت نزدیکه ایزابل : گردنبند؟ ولی اون که گردنم نیست متیو : بالاخره پیش تو که هست.....چرا بهش اعتماد کردی؟ خانواده اون پدر و مادرتو کشت!! ایزابل : لبخند روی لبم محو شد بغض گلومو چنگ میزد امکان......امکان نداره متیو : تا حالا واست سوال نشده چرا از وقتی چشم باز کردی تو خونه مالفوی بودی؟ لوسیوس پدر و مادر تو رو کشته فقط به خاطر قدرت....فقط به خاطر گردنبند ایزابلا! ایزابل : نه...نه امکان نداره چطور متیو : خیلی وقتا باید از همه انتظار هر چیزی و داشته باشی تو این دنیا نباید به هیچکس اعتماد کرد! ایزابل : اشک روی صورتم نمایان شد تو شوکه بدی فرو رفته بودم....ا..از کجا میدونی؟ چرا...چرا باید حرفاتو باور کنم؟ متیو : اگه شب خوابیدی و دراکو اومد بالا سرت یعنی میخواد ببینه گردنبند گردنته یا نه! مواظب باش ایزابل : مط...مطمئنم اینطوری که تو میگی نیست....من به دراکو اعتماد دارم متیو : امیدوارم....ایزابل : فکر اینکه دراکو فقط به خاطر اون گردنبند لعنتی داره نقش بازی میکنه عذابم میداد برگشتم تو چادر و یه گوشه نشستم سرم درد میکرد بعد از چند ساعت دراکو با لبخندی روی لبش اومد داخل دراکو : پیداش کردم....رز سیاه و پیدا کردم ایزابل : جدی؟ آفرین دراکو : خب...کی بر میگردیم؟ متیو : امشب و بمونیم ایزابل : آره...امشب و بمونیم دراکو : اوکی....ایزابل : من خوابم میاد شب خوش.....رو زمین دراز کشیدم و پتو رو روی خودم کشیدم بغض بدی تو گلوم نقش بسته بود همینطور چند دقیقه گذشت اصلا دلم نمیخواست امتحانش کنم چشمام و بستم و خوابم برد ( آواداکداورا! نور سبز سیاهی مطلق رو ظاهر کرد ) صدای تند ضربان قلبم توی گوشم می پیچید عرق سردی روی پیشونیم نشسته بود پتو رو کنار زدم و نشستم با چیزی که دیدم فقط دلم میخواست از اینجا محو شم!
دراکو دقیقا کنارم وایستاده بود و وقتی دید از خواب پریدم اومد و کنارم نشست دراکو : خوبی؟ بازم کابوس دیدی؟ ایزابل : زبونم قفل شده بود سرمو انداختم پایین....چرا...چرا بالا سرم بودی؟ دراکو با تعجب گفت : خب میخواستم ببینم خوابی یا نه! ایزابل : ولی میدونستی خوابم دنبال اون گردنبندی نه؟ دراکو : چ..چی؟ گردنبند؟ چرا باید دنبالش باشم ایزابل : تو این دنیا همه دنبال قدرتن دراکو : درسته گردنبند ایزابلا قدرت زیادی داره ولی ایزابل : از کجا انقد مطمئنی؟ چرا بازیم دادی؟ میخواستی از اعتمادم سو استفاده کنی؟ مگه چکارت کردم؟ چرا اون بابات پدر و مادرمو کشت؟ چرا همتون تشنه قدرتین؟ خب از همون اول گردنبند و بر میداشتین و از زندگیم گم میشدین دراکو : ایزابل چی داری میگی من کِی تو رو بازی دادم؟ ها؟ ایزابل : هیچوقت نمیخوام ببینمت معلوم شد چه آدمی هستی ازت متنفرم تو باعث مرگ مامانم، بابام شدی دراکو : ایزابل بسه..بسه ایزابل : چی بسه؟ تقصیر شماهاس من الان هیچکسو ندارم...خانواده ای ندارم که کنارم باشن تقصیر شماس هر شب کابوس می بینم! دراکو : دیگه داری زیاده روی میکنی متیو : صدای داد و بی داد ایزابل و مالفوی تمام جنگل و پر کرده بود نفس عمیقی کشیدم و سیگار و توی دستم چرخوندم و دود و هوا فرستادم بالاخره ایزابل حقش بود حقیقت و بفهمه! ایزابل : دیگه بهم نزدیک نشو باورم نمیشه فقط با احساساتم بازی کردی کوله پشتیمو برداشتم و از چادر رفتم بیرون دراکو : کجا میری؟ ایزابل : جایی که تو نباشی متیو : ایزابل کجا ؟ این وقت شب نرو خطرناکه ایزابل : هیچی خطرناک تر از این نیست که یه نفر کسی که با تموم وجودت دوسش داری با قلبت بازی کنه....از پشت بهت خنجر زده....اشک جلوی چشمامو گرفته بود روی دو زانو روی زمین افتادم گریه هام تبدیل به هق هق شده بود دستی روی شونم احساس کردم متیو : وایسا باهات میام ایزابل : ترحم کسی رو نمیخوام از رو زمین بلند شدم و با قدم های آروم و خسته شروع به راه رفتن کردم......
بارون آروم روی شونه هام فرود میومد و همراه اشکام روی گونه هام می نشست هاگوارتز از دور به چشم میخورد تحمل سر پا ایستادن و نداشتم رو زمین افتادم تنها چیزی که دیدم سیاهی مطلق بود! آروم چشماشو باز کردم نور توی چشمم افتاد صدای قدم های محکمی بهم نزدیک شد کنارم نشست + خوبی؟ ایزابل : متیو کنارم رو تخت نشسته بود و لبخند کمرنگی میزد ایزابل : من کجام؟ متیو : تو اتاق من ایزابل : چرا اینجام؟ متیو : دیشب دنبالت اومدم ولی تو جنگل بیهوش افتاده بودی بردمت سمت اتاق خودت ولی در اتاق قفل بود واسه همین اوردمت تو اتاق خودم ایزابل : از جنگل اومده؟ متیو : دراکو بعد از من اومد....ایزابل : با یادآوری اینکه متیو و دراکو تو یه اتاقن سریع از رو تخت نشستم دراکو رو تخت اونطرف اتاق دراز کشیده بود و چشماشو رو هم گذاشته بود از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت در اتاق متیو : خوبی؟ ایزابل : نمیخوام اینجا بمونم از اتاق رفتم بیرون و بعد از چند قدم وارد اتاق خودم شدم و در و بستم باورم نمیشه....دراکو باهام اینکار و کرده....باورم نمیشه لوسیوس پدر و مادرمو کشته قلبم درد میکرد رو تخت دراز کشیدم و به به سقف بالای سرم زل زدم چی میشد همه آدما مثل این سقف ساده و بدون هیچ نقابی باشن؟ ولی همه پشت یه نقاب پنهان شدن نقابی که فقط خودت باید بفهمی نقابه باید بفهمی کیا بهت خنجر زدن....کیا زندگیتو نابود کردن یکم دیگه کلاس معجون سازی شروع میشد آروم بلند شدم و لباسمو عوض کردم از اتاق رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین و پشت در کلاس ایستادم قلبم آروم می تپید اونقدری آروم که با صدای باد ملایم هم نوا شده بود رفتم داخل و روی صندلی آخر کلاس نشستم سرمو روی میز گذاشتم و چشمامو بستم اسنیپ : سر کلاس من کسی حق خوابیدن نداره ایزابل : و منم نخوابیدم اسنیپ : گستاخی ممنوع دوشیزه مالفوی ایزابل : صدام می لرزید....من... من مالفوی نیستم علاقه ای ندارم کسی به این اسم صدام کنه نگاه سنگین دراکو رو روی خودم احساس میکردم اسنیپ : دوشیزه ایزابل رز سیاه و پیدا کردید؟ ایزابل : بله....پیش آقای مالفویه اسنیپ نگاهی به دراکو انداخت و دراکو رز سیاه و توی دست اسنیپ گذاشت
حالم خیلی بد بود بغض توی گلوم خفه بود و اشک توی چشمام قفل! اسنیپ : کلاس تموم ایزابل : از رو صندلی بلند شدم و از کلاس خارج شدم باد سردی می وزید و اشک هامو با خودش میبرد توی سالن قدم میزدم بیشتر بچه ها دور یه نفر جمع شده بودن با قدم های آروم رفتم سمتشون یه دختر با موهای مشکی روی زمین افتاده بود همه برگشتن سمتم + کار اونه اون عجیب غریب این بلا رو سرش اورده!!.....
ناظر عزیز لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:)💚☺تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه:)♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیبودلاوووممم
ممنووون کیوتمم
عالی بود :)
ولی نمیدونم چرا حس میکنم متیو اینو از خودش درآورده😶
زندش نمیزارمممم!
مرسییی لاومم معلوم میشه
خیلی خوب بود:)
به رمان منم سر بزنید:)lttile castleتموم شد:)
یه رمان جدیدم به اسم beauty نوشتم جدیده:)
ممنووون لاو حتما:)
💜
هق خیلی خوب بود😢💗💗
تنککک بیب