҉محو‌چشمان‌زیبات

مثل کسی که ناگهان گرفتار صاعقه شده باشد، هنوز باور نمی‌کنم. گیج گیجم") به دور و بر خود نگاه می‌کنم، ببینم چه دارم که زیر پای تو قربان کنم؟دست مرا بگیر با تو می‌خواهم برخیزم-)

کشش فکرها، مرا از نوشتن باز می‌دارد… به چه چیز فکرمی‌کنم؟ شاید به تو. قدر مسلم این است که به هر چه فکرکنم، از «تو» خالی نیست")

می‌خواهم زندگی کنم –به تمام معنا –می‌خواهم با تمام وجودم زندگی کنم، زندگی را بچشم، لمس کنم، در آغوش بگیرم. و طبیعی است که فکر کردن به زندگی، معنی دیگرش فکر کردن به تو است")

بگو که تو هر تپش قلب من هستی. بگو که دوست داشتن تو همه‌ی کار و زندگی من شده است. بگو که جز تو به هیچ چیز فکر نمی‌کنم")

هر چه بیشتر می‌بینمت، احتیاجم به دیدنت بیشتر می‌شود به مهربانیت و به لبخنده‌هایت فکر کردم. به حرف‌هایی که از تو شنیده‌ام و –اگرچه خیلی زیاد نبوده- مرا این طور خوش‌بخت کرده‌اند")

به تو گفتم: «زیاد، خیلی خیلی زیاد دوستت دارم. » جواب دادی: «هر چه این حرف را تکرار کنی، باز هم می‌خواهم بشنوم!»

نفسی که میکشم تو هستی،خونی که در رگهایم می دود و حرارتی که نمی گذارد یخ کنم امروز بیشتر از دیروز دوستت دارم و فردا بیشتر از امروز.‌ این ضعف من نیست قدرت تو است")