پارت 5 ناظر پلیز منتشر:)♡
برگشتم سمتش متیو؟! + واقعا ریدل قراره باهاش بری؟ متیو : چرا نرم؟ ایزابل بهترین آدمیه که میشناسم درضمن من با هرکسی که دلم بخواد هر جا دوست داشته باشم میرم نیازی به فضولی شما نیست! ایزابل : فقط متعجب بهش زل زده بودم حرفاش تو سرم تکرار میشد متیو دستمو گرفت و کشید دنبال خودش زبونم قفل شده بود فقط دنبالش میرفتم وایستادم و بهش نگاهی انداختم چرا این حرفا رو زدی؟ متیو : مگه حرف بدی زدم؟ اگه منظورت از اون حرفه که گفتم تو بهترین آدمی هستی که میشناسم بابت اون حقیقت نداشت فقط میخواستم از شر اونا خلاص شیم ایزابل : ولی دروغ گفتی متیو : من دروغ نگفتم هر چی که گفتم عین حقیقت بود! ایزابل : اخمی بین ابروهام نشست ولی من با تو به یول بال نمیام متیو : مطمئنی؟ ایزابل : تنها کسی که دلم میخواد باهاش برم دراکوعه از کنارش رد شدم و برگشتم تو سالن دراکو نبود رفتم کتابخونه کمی اطراف و گشتم پیداش کردم رو صندلی یه گوشه نشسته بود و تو فکر بود آروم رفتم سمتش دراکو؟ دراکو : میخوای با متیو بری نه؟ ایزابل : نه! دراکو : ولی خودش جلو کل بچه ها گفت قراره باهاش بری ایزابل : تو حرفای اونو باور میکنی؟ دراکو : چرا باور نکنم؟ همه باور کردن باشه مشکلی نیست اصلا با خودش برو دیگه باهام حرف نزن ایزابل : بغض توی گلوم نشسته بود از کتابخونه دور شدم و رفتم تو حیاط یه گوشه نشستم اشکی از روی گونم سر خورد چند تا دختر اومدن سمتم × تو؟ میدونی چیه عجیب غریب؟ من اگه جای تو بودم موهامو رنگ میکردم بچه ها باورتون میشه قراره با متیو ریدل بیاد یول بال؟ + کی باورش میشه؟ ایزابل : نگاهی از سر تحقیر بهم انداخت به سمتش هجوم بردم و موهاشو چنگ زدم تنفر جلوی چشمامو گرفته بود × ولم کن دیوونه گفتم ولم کن
همه دورمون جمع شده بودن و مشغول تماشای دعوای منو اون بودن موهاشو ول کردم که روی زمین افتاد با نگاه عصبی بهم زل زد و بلند شد رفت دستی روی شونم احساس کردم برگشتم که با دراکو روبه رو شدم دراکو : انقد باهاشون دعوا نکن دستت زخم شده بیا ایزابل : دستشو سمتم گرفت دستمو توی دستش گذاشتم و بلند شدم و رفتیم سمت اتاق دراکو نشستم رو تختش خودش رفت سمت کشو و یه دستمال برداشت و اومد سمتم دراکو : آخه مجبوری دعوا کنی؟ ببین دستت چی شده ایزابل : متعجب بهش خیره شده بودم دستشو روی دستم گذاشت دراکو ؟ دراکو : جانم؟ ایزابل : لبخندی روی لبم نشست شب یول باله؟ دراکو : آره در موردش حرف نزن ایزابل : ولی من میخوام با تو بیام دراکو : چرا؟ ایزابل : نمیدونم! دراکو : قرار نیست با یکی دیگه بری برو حاضر شو مراسم کم کم شروع میشه ایزابل : لبخند محوی روی لبم نشست از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت در دراکو : می بینمت ایزابل : آره در و باز کردم و از اتاق خارج شدم هیچ صدایی نمیومد قلعه توی سکوت خاصی فرو رفته بود نگاهی به ساعت مچی روی دستم انداختم هفت و نیم؟ ساعت 9 جشن شروع میشد رفتم تو اتاقم و یه دوش گرفتم موهامو خشک کردم از پنجره بیرون و تماشا میکردم همه چی توی تاریکی شب پنهان شده بود رفتم سمت کمد لباسم و دنبال قشنگترین لباسی که داشتم میگشتم یه پیرهن مشکی ( عکس اسلاید ) دیدم برش داشتم موهامو شونه کردم پیرهن و پوشیدم کفش پاشنه بلند مشکی پام کردم و کمی ادکلن زدم از اتاق زدم بیرون چشمم به دراکو خورد که پشت در وایستاده بود و به دیوار تکیه داده بود متوجه اومدن من شد و سمتم برگشت
دراکو : پشت در اتاق ایزابل وایستاده بودم صدای در اومد برگشتم سمتش که با ایزابل روبه رو شدم لباس قشنگی پوشیده بود که رنگ موهاش قشنگترش میکرد ایزابل : دراکو یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود بریم؟ دراکو : دستشو گرفتم و از پله ها رفتیم پایین سالن تزیین شده بود و گل های رز آبی و سفید دور تا دور سالن و گرفته بود همه جا شلوغ بود از چند نفر برگشتن سمتم و متعجب بهم خیره شدن میتونستم نگاه سنگین شخصیو روی خودم احساس کنم اما نمیدونستم نگاه کیه با چشم اطراف و گشتم تا پیداش کنم چشمم به متیو خورد که پشت میزی نشسته بود و مشغول حرف زدن با دختری بود ولی نگاهش به من بود میتونستم تنفر و از توی چشماش ببینم دراکو : انقد اطراف و نگرد بیا یکم نوشیدنی بخوریم ایزابل : دنبال دراکو راه افتادم و کمی آب پرتقال خوردم و لیوان و گذاشتم رو میز رو صندلی کمی اونطرف تر نشستم و به جمعیت چشم دوخته بودم همه می خندیدن دراکو با یه پسر درحال حرف زدن بود حس تنهایی عجیبی توی وجودم پر میزد صدای موسیقی توی فضا جریان داشت و همه دست در دست هم می رقصیدن سرمو انداخته بودم پایین شخصی اومد روبه روم و دستشو سمتم گرفت سرمو گرفتم بالا که با چشمای خاکستری خودش روبه رو شدم لبخند محوی زدم و دستشو گرفتم از رو صندلی بلند شدم و رفتیم بین جمعیت روبه روش ایستاده بودم و همراه موسیقی صدای قلبم به وضوح توی گوشم می پیچید دراکو بهم خیره شده بود و لبخند میزد تو چشماش غرق شده بودم برای یه لحظه فراموش کردم کجام نگاهمو ازش گرفتم موسیقی رو به پایان میرفت و همه می ایستادن از کنار دراکو گذشتم صدایی همراه با پوزخند توی گوشم پیچید به سمتش برگشتم × عجیب غریب پروفسور مک گونگال باهات کار داره!
با من؟ × وقتی دعوا میکنی باید انتظار تنبیهم داشته باشی دنبالم بیا ایزابل : دنبالش راه افتادم و رفتیم تو اتاق پروفسور مک گونگال متعجب و کمی ناراحت به اطراف خیره شده بودم پروفسور با من کاری داشتید؟ مک گونگال : بله دوشیزه ایزابل شنیدم امروز دعوای بدی با خانم وینسلت داشتید ایزابل : درسته پروفسور ولی اون شروع کرد × ایزابل دروغ نگو من فقط حرف زدم ولی تو اومدی سمتم و دعوا رو شروع کردی مک گونگال : ایزابل به خاطر دعوای امروز باید تنبیه بشید ایزابل : ولی پروفسور پس اون چی فقط من باید تنبیه بشم؟ اول اون منو تحقیر کرد مک گونگال : ولی شما دعوا رو شروع کردید دوشیزه مالفوی امشب بعد از جشن به عنوان تنبیه به جنگل ممنوعه میرید ایزابل : تنها؟...... + منم باهاش میرم! به سمت صدایی که از دم در اومد برگشتم!...
ناظر عزیز لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:)☺💚تنک لایک و کامنت فراموش نشه:)♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالی بود💗💙
تنک لاو
عالی بود^^:)
تنکک
چصاافتتتتچقدخوبببمینوسیییی(ناراحتنشیا)...عالیدلممیخوادجیغبزنممم
تنککک لاومم:) وای هارتمم 💙🌙نه چرا ناراحت بشم😂
پارت بعدیییییی
تنک خفن💚♥امشب فک نکنم بزارم اگ نزاشتم فردا حتما:)>