دوزتان ببخشید خیلی دیر شد😐 از امروز هفته ای یک روز میزارم خوبه؟😹
وقتی کانر وارد شد ناخودآگاه همه توجهم رفت سمت اون همش با خودم میگفتم اگه بیاد سمتم چیکار کنم؟چی باید بگم؟ تا اینکه اون واقعا اومد سمتم و من دست پاچه شدم، آیوزا تا من رو اینجوری دست پاچه دید سریع سعی کرد تا یکجوری آرومم ولی فایده ای نداشت، کانر هم که از دیدن من شوکه شده بود گفت:《سلام فکر نمیکردم تو هم اینجا باشی راستی یک چیزی برات آوردم》و بعد یک دفتر پر از مطالب رو بهم نشون داد و گفت:《اینا چیز هایی هستن که احتمالا داخل امتحان آخر ماه میاد》فکر نمیکردم که اون به فکر من باشه ولی از شدت استرس تعجب هم نکردم
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
هی..ادامشو نمینویسی؟
ادامه داستانت...خیلی بهم کمک میکنه حسی رو دوباره یادآوری کنم؛)
‿︵‿︵‿ زیبا بود لذت بردم🙂💕🤲🏼
رمانم میـבوستے ؟!!!!!
بیا یـہ رماט با ژانر בرام عاشقانـہ בارم
بـہ پیج بالا سر بزن ‿︵‿︵‿︵
ıllıllııllıllııllıllııllıllııllıllııllıllı
♬ ◁❚❚▷↻
ادمین مایل به پین؟!🤍🥺
اگه دوست داری پاک کن:)
خیلی داستانش عالیه🍡🌟
پارت بعد خیلی زود بزار باشه ؟🐝🐝
اینقدر داستانش هیجانبرانگیزه که ۱۰۰ پارت هم براش کمه🍭🍭
خیلی داستان خوبیه
لطفا اگه میشه زود به زود بزار💜💜
ممنون🙃
باشه اگه شد امشب میزارم🙃