پارت 2 ناظر پلیز منتشر:)♡
پانسی : هی عجیب غریب یه چیزی بگو ایزابل : اهمیتی به حرفش ندادم و به دراکو چشم دوختم اما چیزی نگفت همیشه پیش متیو ازم دفاع میکرد ولی حالا ساکت بود و فقط جواب حرفای پانسی رو میداد قطار از حرکت ایستاد از قطار پیاده شدم یه مرد با قد خیلی بلند و هیکل تنومندی جلوی قطار وایستاده بود و بچه ها رو سمت دریاچه هدایت میکرد دراکو از کنار گوشم گفت : این هاگریده! ایزابل : اوکی رفتم سمت دریاچه ای قشنگ که با سیاهی شب تیره شده بود و ماه توی آب دیده میشد تصویر قشنگی بود قایق هایی روی آب به حرکت در اومده بودن و بچه ها یکی یکی سوار میشدن رفتم تو یه قایق پیش دراکو و متیو و پانسی نشستم از دور نمای قلعه بزرگی که به چشم قصر می دیدمش دیده میشد چقد قشنگه....بعد از چند مین قایق کنار قلعه بزرگ ایستاد و پیاده شدیم تمام نگاهم به هاگوارتز بود تا جایی که چند بار نزدیک بود بخورم زمین دنبال تمام سال اولی ها حرکت میکردم انقد محو قلعه بودم که دراکو رو گم کردم داخل قلعه با شمع های زیادی روشن شده بود و خیلی از بچه ها که معلوم بود بزرگترن دور میز هایی نشسته بودن بالای سالن صندلی بزرگی بود که پیرمردی با موها و ریش بلند و نقره ای نشسته بود ظاهر جدی و در عین حال مهربونی داشت زنی کمی اونطرف تر ایستاده بود و لبخند محوی میزد که با صدای تقریبا بلندی گفت پروفسور مک گونگال : سلام سال اولیا به مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز خوش اومدین بعد از ورودتون به اینجا به چهار گروه مختلف تقسیم میشید گروه های هافلپاف، گریفندور، ریونکلا و اسلایترین....وقتی این کلاه روی سر شما قرار بگیره شخصیت شما رو می شناسه و با توجه به ویژگی هاتون توی گروهی قرار می گیرید شما میتونید مثل هلگا هافلپاف مهربان و در عین حال قدرتمند باشید یا میتونید مثل گودریگ گریفندور شجاع و نترس باشید یا مثل روونا ریونکلا باهوش باشید و مثل سالازار اسلایترین جاه طلب و بسیار قدرتمند باشید حالا با توجه به اسمایی که می خونم یکی یکی بیاد اینجا تا کلاه گروهتون رو مشخص کنه ایزابل : نگاهم سمت کلاه قهوه ای کهنه ای که روی صندلی ای قرار داشت بود
مک گونگال : هانا آبوت کلاه : هافلپاف مک گونگال : پانسی پارکینسون کلاه : اسلایترین مک گونگال : رون ویزلی کلاه : ویزلی...شجاعت...مهربانی وفاداری گریفندور مک گونگال : هری پاتر....کلاه : شجاعتی بسیار زیاد مثل گودریگ...زبان ماری که در وجودته... هری : استرس تمام وجودمو گرفته بود چشمامو رو هم گذاشته بودم کلاه : گریفندور! چشمامو باز کردم لبخندی روی لبم نشست و رفتم سمت میز گریفندور مک گونگال : دراکو مالفوی ایزابل : تازه بین جمعیت زیاد دراکو رو با چشم پیدا کردم کلاه : قدرتی در وجودته جاه طلبی....اسلایترین مک گونگال : هرماینی گرنجر کلاه : گریفندور مک گونگال : متیو ریدل کلاه : پسر تامی نه؟ بی شک اسلایترین متیو پوزخندی زد و رفت پیش دراکو و پانسی مک گونگال : ایزابل مالفوی ایزابل : قلبم تند تند می تپید و هیجان و استرس زیادی داشتم کلاه : عجیبه خیلی عجیبه....جاه طلب؟ باهوش مثل روونا...اما قدرت و جاه طلبی سالازار! اسلایترین! ایزابل : نگاه همه روی من خیره بود شاید به خاطر ظاهر عجیبم بود از رو صندلی بلند شدم و رفتم سمت میز اسلایترین دامبلدور : گوش کنید...سال جدید و تبریک میگم بعد از اینکه غذا خوردید برید به خوابگاه های مشخص شده ایزابل : لبخندی روی لبم بود و غذا میخوردم × دراکو؟ این عجیب غریب نسبتی باهات داره؟ دراکو : دوستمه ×آخه فامیلیش مالفویه دراکو : گفتم دوستمه.......از اینکه همه بهم میگفتن عجیب خوشم نمیومد و احساس بدی داشتم نگاه شخصی رو روی خودم احساس میکردم سرمو برگردوندم که چشمم به یه مرد با موهای بلند مشکی و چشمای مشکی با بینی عقابی خورد نگاه خشک و سردی داشت کم کم همه غذا خوردن و از سر میز بلند شدن همه دنبال پسری که مدام میگفت سرگروه ما عه راه افتادیم + بیاید بچه ها دختر ها از اون طرف و پسر ها از این سمت ایزابل : بعد از چند قدم دراکو دیگه از دیدم پنهان شد
وارد اتاقی بزرگ شدیم که تخت هایی با رو تختی های سبز یشمی داشت هر کدوم از بچه ها تختی واسه خودشون برداشتن اتاق کم نوری بود و همین حس خوبی بهم میداد همه یه جوری بهم نگاه میکردن و ازم دور میشدن رو تخت دراز کشیدم و به سقف سبز رنگ بالای سرم خیره شدم_____________ دراکو چرا همش ازش دفاع میکنی؟ دراکو : متیو....ایزابل دوست منه کسی که از وقتی چشم باز کردم کنارم بوده متیو : ولی اون آدم عجیبیه! درضمن بهش نمیخوره اصیلزاده باشه دراکو : تنها چیزی که تو این دنیا واسه تو مهمه اصالته متیو : چون مهم ترین چیزه پدرم میگه باید بهش اهمیت بدی دراکو : تام ریدل خودش توی اسلایترین بوده اون از نوادگان سالازار اسلایترینه خب معلومه اصالت واسش مهمه پوزخندی زدم و از پنجره به بیرون چشم دوختم سیاهی شب همه جا رو فرا گرفته بود رو تخت دراز کشیدم و چشمامو رو هم گذاشتم ایزابل : صبح از خواب بیدار شدم و بلوز سفیدم و با دامن مشکی کوتاه پوشیدم کراوات سبز و ردامو پوشیدم موهامو شونه کردم و از اتاق رفتم بیرون مثل اینکه خیلی زود بیدار شدم چون هیچکس توی سالن نبود و همه جا توی سکوت فرو رفته بود از پله ها پایین رفتم خوشبختانه پله ها مثل دیشب جا به جا نشدن رفتم نشستم پشت میز توی سالن غذاخوری و یه کاسه حلیم خوردم و از رو میز بلند شدم کم کم بچه های بزرگتر و سال اولی از پله ها پایین میومدن کلاس معجون سازی داشتیم با قدم های آروم سمت کلاس روانه شدم وارد کلاس بزرگی شدم از پنجره های بزرگش نور درخشان خورشید توی فضا می پیچید نشستم رو یه صندلی کنار پنجره مدتی گذشت و در باز شد دراکو اومد داخل و کنارم نشست دراکو : سلام ایزابل : سلام دراکو : کِی اومدی؟ ایزابل : یکم پیش امروز زود بیدار شدم
دراکو : باشه...پشت سرش متیو و پانسی اومدن داخل کم کم کلاس شلوغ میشد و مردی با موهای مشکی بلند وارد شد چهره بسیار جدی به خودش گرفته بود و با قدم های محکم رفت بالای کلاس ایستاد اسنیپ : خب دلیلی نداره چون سال اولی هستین بهتون سخت نگیرم....باید طبق قانون های من تکالیفتون رو انجام بدین بعد از چند ساعت کلاس حوصله سر بر تموم شد خواستم از کلاس برم بیرون که صدای جدی پروفسور اسنیپ باعث شد سر جام بایستم اسنیپ : دوشیزه مالفوی شما بایستید!....
ناظر عزیز لطفا لطفا منتشر کن رد نشه پلیز:)💚☺تنک لایک و کامنت فراموش نشه:)♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دورود. بنده سرپرست دکان ضدبشریت هستم😍
برای کسب اطلاعات بیشتر به نظرسنجی اخرم سر بزن😍
تستت لایک شد صوییطیح،مایل به پین؟😘
😍😍🌸🌸🌸🌸
😗💙
خیلی خوبهههههههههههههههه نمی دونم چی بگم عالیه
ممنوووون خفنمم:)💚♥
بعدیییی
تنکک لاو گذاشتم بررسیه:)♡
😘😘😘😘
💙🌙😍😍
ذوقمرگ؟من...جهحرفاااا...عااالیهههه
خدانکنه لاومم:)💚تنککک