
سلام✨ این اولین ناولیه که دارم پخش میکنم🤗 اصلا زانرش ترسناک نیست و میشه گفت یه جورایی ژانر فانتزی و عاشقانه داره🌙☁ امید وارم خوشتون بیاد💜
آلن ،یه کارمند جوون توی یه شرکت بزرگ، با کفش های کتونیش زیر بارون تو پیاده رو برای فرار از خیس شدن، به سمت آپارتمان کوچیکش توی یه شهرک نسبتا سرسبز داره می دوه. همین طور که با عجله قدم برمی داره زیر پاش برآمدگی نرمی رو حس میکنه. پاش رو سریع از رو برامدگی برمی داره و زیر نور ماه کامل با دقت به اون برامدگی نگاه میکنه، اون یه عروسک 20 سانتی خیس با چهره ترسناک و کثیفه که یکی از چشم های دکمه ایش کنده شده و از سوراخش پنبه زده بیرون ، موهای آبی تیره کامواییش گره خورده و لباس خاکستری پاره شده ای به تن داره و یکی از دست هاش پاره شده و از قسمت پاره گیش پنبه های کثیف شده ای بیرون زده.
آلن با پاش دختر عروسکی خیس رو کنار میزنه تا پای کس دیگه ای روش نره ، دلش برای اون عروسک میسوزه و یاد بچه گی های خودش میوفته که با خواهر کوچیکش تو شب، رو زمین سرد، کنار یه کارتن منتظر نشسته بودن . یه دور دیگه به عروسک نگاه میکنه و با یه لبخند از سر ترحم به عروسک میگه "امید وارم یه روز یه صاحب پیدا کنی که به خوبی ازت مراقبت کنه" به قم هاش ادامه میده اما این دفعه هر قدمشو با شک و تردید بر میداره و بعد از سه قدم برمیگرده سمت عروسک و با دست های خیسش عروسک رو برمیداره. به چشم دکمه ایش زل میزنه و با یه لبخند گرم که عروسک تا حالا تو عمرش ندیده میگهه "من یه خواهر کوچیک تر دارم...فکر کنم اگر یکم بهت برسم و تمیزت کنم خواهرم ازت خوشش بیاد" و بعد دوباره به قدم های تندش ادامه میده و عروسک رو تو جیب پلیور سرمه ایش می ذاره تا دیگه خیس نشه.
عروسک مدتیه که تو جیب هودی یه پسر نا آشنا جا خوش کرده و بعد مدت های طولانی کسی حاضر شده بهش دست بزنه و این براش هیجان انگیز و زیادی ناخوشاینده ، درسته اکثر آدما وقتی کسی بهشون دست کمک دراز میکنه کلی از فرد کمک کننده تشکر میکنن اما عروسک کوچولو ما فرق داره... اون از وقتی که یادشه یه عروسک ترسناک شناخته میشده و همه بچه ها ازش میترسیدن ، پس اونم تقدیرشو پذیرفته و همیشه در تلاشه تا همرو بترسونه و عاشق ترس آدما عه . مثلا وقتایی که چراغارو روشن خاموش میکنه تا آدما ها جیغای بنفشی بکشن یا وقتایی که تو تاریکی شروع میکنه راه رفتن تا بچه ها به سمت اتاق پدر و مادرشون بدون و برای شب خوابیدن پیش والدینشون کلی بهشون اصرار کنن، درسته کسی شبا بغلش نم کنه یا مثل عروسک های دیگه کسی موهاشو با مهربونی شونه نمی کنه اما با اینا کنار اومده و جزعی از تقدیرش میدونشون.
حالا نوبت یه صاحب جدیده. صاحبی که عروسک کوچولومون دلش میخواد کلی بترسونتش و آزارش بده ، پس با ذوق تو جیب صاحب جدیدش جا خوش کرده و کلی سناریو شوم برای ترسوندن صاحبش با چهره ترسناک و حرکت های شومش ، داره طرح میکنه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی باحال بود
بی صبرانه منتظر پارت بعدی ام قشنگم
خوشحالم که خوشت (≡^∇^≡)
ممنونم ازت💜🫂
فالویی بفالو
*اکانتامو ب علت فلش کردن گوشی از دست دادم
حتما 🫂💜
نایص بود لایک شد پلیز به تستم سر بزن[:
ممنونم3>
حتما همسن الان سر میزنم🫂
چه داستان جالبی....
منتظر پارت بعد هستم....
همین الان میرم بنویسمش💜🫂
پارطح بعد🥺🥺🥺
ممنون که خوندیش💜
حتما3>