حالم خیلی بد بود.آدرین اومد اتاقم و بعد ی مدت آرومم کرد.لباسم و عوض کردم و رفتم پایین.کنترل بغذم خیلی سخت بود.رفتم آشپزخانه خاله هم اونجا بود.میوه هارو ازش گرفتم و بردم به مهمونا تعارف کردم.داشتن برای مراسم آماده میشدن.دستی رو شونم قرار گرفت.آدرین بود.《مراسم》کنار درختای چناز نشسته بودم و گریه میکردم._عمه پاشو بریم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
کجاست پارت بعد؟
به خدا فسیل شدم انقد تو پروفایلت گشتم
داستان تمام شده😐😐😐
اصلا اسلاید آخر رو خوندی؟؟؟😐
این و آددین بچه دار شدم مارکو گفت مامان این داشتان واقعیه مرینتم گفت معلومه داستان منو باباته و تمام😐
چراااااا کم بود
داستان های من کلا کمه
عالییی
مرسی