ناظرر تورو خدا منتشر کن لطفااااا😭😭😭😭😭😭😭😭😭💔💔💔💔
Adrian💚: چند ساعتی از ملاقات عجیبم با مامان گذشته بود و حالا دیگه هوا تاریک شده بود.. طبق معمول روی صندلی نشسته بودم و از پنجره بیرون اتاقم رو نظاره میکردم.. سعی کردم عمیق نفس بکشم، اما این چیزی بود که مدت هاست ازم دریغ شده بود.. یه نفس عمیق بدون درد و سوزش.. به آسمونی که به تیرگی هر روز زندگیم بود خیره شدم.. نمیفهمم چرا اطرافیان حسی که دارم رو درک نمیکنن؟ چرا فکر میکنن من دارم فیلم بازی میکنم؟ یعنی واقعا نمیفهمن که من عاشق اون دختر چشم آبی بودم؟ درک عشق انقدر سخته؟ یه وقتایی دلم میخواد از خدا بپرسم.. که آخه مگه عاشقی جرمه؟ مگه گناهه؟ اگه هست چرا آفریدیش؟ اگه نیست پس چرا انقدر درد داره؟ چرا بدنم با تمام وجود داره تو آتیش عشق میسوزه؟ چرا نفسم بالا نمیاد و یاد و خاطرش لحظهای رهام نمیکنه؟! آخه چرا نمیتونم فراموشش کنم؟ اصلا.. اصلا چطور شد که عاشقش شدم؟ عاشق دختری که مدت ها تلاش کردم دستگیرش کنم.. ولی انگار حالا من بودم که اسیر چشمای اون شده بودم.. نالهی بلند و کشداری کردم و آروم از جام بلند شدم.. (نمیدونم چرا جدیدا هرچی مینویسم ته مایه های انحراف داره😐😂) کش و قوسی به بدنم دادم وتلاش کردم افکار بی نتیجم رو از خودم دور کنم.. سرم انقدر درد میکرد که حاضر بودم برای خلاصی ازش پونصد تا استامینوفن رو باهم قورت بدم.. مغزم سوت میکشید و چشمام تار میدید.. به ساعت اتاق نگاهی انداختم.. (۱۰:۳۰) با تردید سرمو کج کردم.. نه نمیتونم اینکارو بکنم! من به نینو قول دادم.. قسم خوردم دیگه سمت این چیزا نرم.. ولی حالم.. حالم خیلی بده.. از روی بلاتکلیفی دستی روی موهام کشیدم.. 🌼آدرین: بگو ببینم تو مشکلت با موهای من چیه؟ / مرینت: امم.. مشکلی باهاشون ندارم / آدرین: اها.. پس چرا انقدر باهاشون ور میری؟ / مرینت: خب راستش، فکر کنم از موهات خوشم میاد.. کلا از موی پسرا خوشم میاد🌼 قطره اشکی روی گونم سر خورد و روی یقه لباسم نشست.. اون از موهام خوشش میومد.. آره خیلی خوب یادمه.. (خب معلومه یادته دیگه آسم داری فراموشی ک نگرفتی😐) دیگه چی برای از دست دادن دارم؟ اشکامو پاک کردم و به طرفم کمد لباسم رفتم.. بدجوری عصبانی شده بودم و هیچی واسم مهم نبود.. تو تاریکی اتاق در کمد رو باز کردم و اولین لباسی که اومد دستم برداشتم.. با بی حوصلگی پوشیدمش و لباسای تنم رو با کلافگی روی تخت پرت کردم.. به طرف در خروجی اتاقم رفتم.. توی تاریکی درست نمیدیدم (خب برقو روشن کن، نکنه اونجام برقا قطع میشه؟😐😂) اما یه لحظه حس کردم مرینت رو دیدم که جلوی در وایساده و دست به سینه بهم خیره شده.. چند بار چشمامو باز و بسته کردم اما خودش بود! واقعی بود! زبونم بند اومد.. لب باز کردم که چیزی بگم اما فقط صدای نامفهومی از ته گلوم خارج شد.. مرینت با قیافهی اخموش نگاهی به سرتاپام انداخت.. مرینت: نگا کنا توروخدا.. ببین خودشو به چه روزی انداخته! خجالت نمیکشی؟ / با بغض زمزمه کردم: مرینت.. / مرینت: تو قصد آدم شدن نداری نه؟ اگه پاتو از در این اتاق بیرون بزاری جوری میزنم تو دهنت که تا عمر داری یادت نره / آدرین: تتتو اینجایی؟ واقعا؟🥺 / مرینت: پس نه زادهی تخیلاتتم.. کجای من به نظرت الکی اومد؟ / آدرین: م.. من.. مرینت ترکم نکن! / مرینت: چی میگی پسر خل شدیا؛ چرا باید ترکت کنم؟ / آدرین: اخه.. تو.. رفتی.. الان.. چطوری اینجایی؟ / مرینت: نخیر انگار خل بودی توهمی هم شدی.. خدا شفات بده
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
39 لایک
داداش تو داری مارو دق مرگ میکنی بعد میگی یه سوتی تعریف کنیم؟🤣🤣🤣) شوخی کردم ) والا الان یادم نمیاد
عالى بود ❤️
اومم عالی ول وجدانا هیجان ندع ب داستان ک این هیجان دادنای تو ب معنای بدبخ کردن خیلیاس😐😂💔🥂
😂
منظورت از با زودی خرداده دیگه😐
یا خیلی به خوای زود بدی بعد عید تا ما دق کنیم😐
میشه لطفا ع..ز.ی.م از کرم ریختن دست برداری قربونت بشم تورو خدا😴
نه جدی😂 نوشتمش فقط دارم روش کار میکنم کامل و دقیق باشه چون پارت مهمیه😁
ایولللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل
بعدی رو نوشتی؟😐💔
آره نوشتم فقط دارم ویرایشش میکنم با اجازتون😂🙏
هرموقع گذاشتی بررسی بگو منم بزارم😐😂😔💔✌🏻
😑😂
شوخی ندارما😐😂✌🏻
پارت بعدو میدی یا میدی؟
میدم😂
عرررر بالاخره اومدددددد
وی خرذوق است*
😂❤
عالی بود فوق العاده دارم بالشتو گاز میزنم منتظر پارت بعدم
مرسی😂💜
مدرسه ها چه ماه امتحان ها باشه چه نباشه باز امتحان میگیرن لامsب😃✌🏻
سه شنبه کنفرانس پیام های اسمان داریم
چهارشنبه مطالعات
شنبه خط(فرهنگ و هنر)
یکشنبه علوم
دوشنبه قران
بقیشم خدا کریمه😃😂💔
زورم میگیره بخدا😐✌🏻
هعی وحشتناکه🙂😂😐
ما ک این هفته و هفته پیش کامل فقط امتحان و پرسش داشتیم فرداهم امتحان فارسی داریم😐💔
منم ۲ روز پیش امتحان جامع دادم دیروز امتحان فارسی امروز مطالعات فردا هم علوم دارم دیگه تا ببینم بقیش چی میشه😐
یعنی بدبخت تراز من هم هست آیا؟😃💔
فردا قراره هفتمی ها رو ببرن اردو من مامان و بابام اجازه ندادن🙂 (150تومن باید میدادیم واسه یکساعت)
فردا گفتن هرکس نمیاد اردو باید بیاد مدرسه اگر نیاد از نمره انضباطش کم میشه ولی من همچنان نمیرم مدرسه😃✌🏻
ای بابا چه بد😐💔
خیلی حس بدیه همه برن اردو تو بمونی خونه😕😂💔
حالا عیب نداره غصه نخور