
پارت جدید بع مدت ها کلیکلیییی
چند روز گذشته و خبری از بیهوشی ها نیست خداروشکر رابطم با دراکو خوب موند و مثل قبل بود سدریک هم خیلی مواظبمه و همه جا پیشم هست تا بیهوش نشم بیدار شدم و سرم رو خاروندم یکم که اپلود شدم رفتم دستشویی و ردام رو کتاب ور ورداشتم رفتم تو سالن اصلی
سدریک رو یکی از مبل ها نشسته بود و داشت درس میخوند رز: اول صبحی درس؟ سدریک: عزیزم انگار نه انگار امتحان داریم رز: من که خوندم سدریک: اره جون عمت رز: به خدا خوندم فقط میری*نم سدریک: بحث همونه عزیزم از رو مبل بلند شد و باهم تو راهروی کلاس ریاضیات جادوی قدم ورمیداشتیم تا به کلاس برسیم
سرکلاس بودیم که یهو سرم درد گرفت رز: اخ... سدریک: چیزی شده رز: نه سرم یکم درد میکنه سدریک: مطمئنی خوبی؟ معلم: اقای دیگوری! سدریک: بله معلم: صحبت نباشه سدریک: ببخشید پرفسور یکم سعی کردم باهاش کنار بیام ولی خیلی درد میکرد اصلا نمیتونستم
به درس گوش بدم چند دقیقه برام کلاس تار شد و دوباره اوکی شد ولی سر دردم کم نشد دیگه خیلی داشت درد میگرفت یهو جیغ کشیدم و افتادم زمین همه دورم جمع شدن صدا: سلام وارث هافلپاف خوبی البته با این جیغ هات معلومه حالت خوب نیست رز: ولم کن بهت میگم ولم کن صدای سدریک اون لابه لا ها می امد سدریک: رز! صدام رو میشنوی رز! صدا: از این به بعد جلو راهت اتفاق های عجبی می افته مواظب خودت باش هلگا یهو همه چی تموم شد! نه سر دردی وجود داشت نه دور و ورم تار بود
معلم: خوبی خانم مالفوی رز: بله پرفسور سدریک: میخوای بریم بیرون؟ رز: اره بهتر بریم بیرون معلم: اوکی میتونید برید سدریک وسایلم و وسایل خودش رو جمع کرد کمکم کرد بلند بشم و باهم رفتیم بیرون رز: میخوام برم پیش دراکو سدریک: الان سر کلاسه رز دو ساعت دیگه میرم تمیرن کوییدچ اونجا باهاش صحبت کن رز: باشه رفتیم ی جا نشستیم و سدریک برام ابمیوه گرفت رز: ممنون سدریک: چی گفت رز: چی؟ سدریک: صدا رز: بهم گفت تو راهم با چیز های عجیبی مواجه میشم مواظب خودم باش بعد بهم گفت هلگا
سدریک: وارث هافلپاف... هلگا...جام طلایی با علامت گروکن چی میتونه باشه؟ رز: خسته شدم از این وضع سدریک: شاید وارث هلگا هافلپافی؟ رز: سدریک دیوونه شدی؟ من ی مالفویم! سدریک: رز مطمئنم همه اینا به هم ربط دارن از سال اول تا الان افتادن تو هافلپاف با اینکه مالفویی باید تو اسلیترن بیوفتی اخلاقات برخلاف مالفوی هاست شاید بچه شون نیستی رز: سدریک تو عقلت رو از دست داری با شناختی که من از مالفوی ها دارم این غیر ممکنه بچه ای که از خونشون نیست رو به فرزندی قبول کنن
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگه حتما ادامه بده من خیلی دوست دارم داستانتو
مرسییی
:>>>