داستان ناگهان p2

همون لحظه افتادم روی پای سوجیا درسته که من آدم جدی بودم و راحت غ.ش نمی‌کردم اما اون دفعه راحت غ.ش کردم. خلاصه رفتیم بیمارستان و من بستری بودم و دکتر گفت به سوجیا گفت که به من هیجان زده شدم.

سوجیا از بیمارستان رفت بیرون که دید همون اقائه که تو نیمکت پیشمون بود و من غ.ش کردم و.... دید رفت پیش گفت:«شما دوست منو میشناسید؟» اقائه گفت:«نه.چون اون خانم تا منو دید غ.ش کرد اومدم که اگه لازم باشه بگم.» سوجیا اسم اقائع رو پرسید و خودش هم متعجب شد. بله اون آقا کسی نبود جز کسی که ۲ سال آرزوی دیدنش رو داشتم

خلاصه که سوجیا به اقائه گفت که بره. بعد اومد پیش من.من دیگه به هوش اومده بودم.سوجیا پرسید :«چرا به خاطر یک آدم جون خودتو به خطر انداختی؟» گفتم:«تو که اون آدم رو به اندازه من نمیشناسی.»

مرسی که همراهی میکنید🌙 فالو=فالو فالوم کنی که چیزی ازت کم نمیشه! 💜برای پارت بعد ۴ کامنت و ۸ لایک❤️