
( سلام علیکم بعد از یه نیم قرن پارت دادم چطورین ؟😅 خب دیگه درسام زیاد بود تقصیر خودمم نیست معلمم زیاد درس میده و تست می گیره 😐😂) یهو پام از پله ها لیز خورد .....منتظر سوزش دردناک بعدش بود و صحنه ی وحشتناک زخمش ....دستم توسط کسی لمس شد ..نه گرفته شد و جلو حرکتم رو گرفت رو خودم وایستادم آدرین :پس حواست کجاست پس ...کم مونده بود با مخ بخوری زمین حالا بیا عجله کن .....اما حرکت نمی کرد ....الو مرینت وقت نداریما ...مرینت.....یه کاری نکن مجبور شم بلندت کنما.....مرینت ! مرینت : دست خودم نبود اما تو افکارم گیر کرده بودم از اون صورت محبوب نمی تونستم خارج بشم اون چشما اون موها ....چرا ....زود باش به خودت بیا کاری نکن بفهمه که یهو یکی منو بلند کرد ..... آدرین :خیله خب بریم مرینت : نهههههههه منو بزار زمین با چه حقی منو بلند کردی آدرین منو بزار پایین کمترت درد می گیره ها آدرین : مگه تو وزنی داری البته کمی داری مرینت : د منو بزار زمین آدرین : که دوباره بخوای تو رشته ابکارت غرق بشی ...اصلا و ابدا ! مرینت : آخه تو .... دیدم دیگه نمی تونستم مقاومت کنم اما خجالت میکشیدم تصور خودم سخت بود تو این حالت ولی کاری هم نمی تونستم بکنم باید ازش پیروی کنم ...... داشتم اطرافو نگاه می کردم هر از چند گاهی هم ادرینو نگاه می کردم که داشت می رفت مثل اینکه از اذیت کردن خوشش میاد موجود فضایی
مرینت : حوصلم سر رفته حتما آدرین هم خسته شده .....آ ....آدرین خ ...خسته نشدی آدرین : یه کم مرینت : منو بزار زمین آدرین : اصلا مرینت : آخه چرا داری خودتو بخاطرم زحمت میدی چرا منو می خوای آخه آدرین: خودت قلبمو دزدیدی مرینت : خودتم بیا برش دار آدرین:نمی تونم بر نمی گرده مرینت : تو از هیچی خبر نداری ...آخه من .......هیچی و سرمو چرخوندم آدرین : نگاه کن مرینت رسیدیم بیرون مرینت : واقعا ................بریجیت : نه نه وضعمون خوب نیست در هارو ببندین اریک : در ها نمی بندن بریجیت : رو میز کوبیدم .....باید خودمون دست به کار بشیم نمی تونیم بزاریم فرار کنن ما باید تو این میدان جنگ ببریم بدو ........ مرینت : بلاخره از اونجا خارج شدیم آروم از روی کمر آدرین اومدم پایین و با تمام سرعت دویدیم آدرین : چرا داریم می دویم مرینت : فکر کنم دارن میان دنبالمون .....همینجا بیا قایم شیم ....داشتیم سمت راست رو نگاه می کردیم ....که گلوله ای به سمت دیوار رفت برگشتم ....با کسی که دیدم شک همه ی بدنم رو گرفت .....نه دختر خاله خودم بریجیت : کجا با این عجله .....بازی داره هیجانی می شه بیاین توش شرکت کنین اریک : موافقم به نظرتون نباید ادامه دارش کنیم مرینت : اما .....چرا بریجیت : اما چرا ههه چه سوال مسخره ای درست مثل خودت 😏 بهتره تسلیم شین مرینت : هرگز ..... بریجیت : چرا عزیزم 😏 یک موقع ترس نخورتت ....با تو کاری ندارم موجود فضایی رو بده همون کنارین مرینت : نه بریجیت : چرا .....اون که برات مهم نبود چی شد یهو .....
مرینت : از یه جهت راست میگه من که ازش متنفر بودم اما دلم نمی ذاشت بره .... نمی تونستم تحویلش بدم نمی دونم چرا ....مگه اون کسی نبود که چاقو زد بهم ......ولی با این مهربونی آخه مگه میشه ....شاید اینا یه نقش باشه اما اون علامت رو دستم ....نمی تونم کاری کنم اما مغزم بهم این حکم رو داد که دست و پام رو جلوش بگیرم ...و گفتم : هرگز حتی فکرشم نکن بریجیت : ..... آخه نازی چه شجاع مرینت این مسخره بازیا رو تموم کن و زود بدش بهم وگرنه مجبورم بهت بزنم ......پس چی شد اینهمه بهت گفتم می خوای یا نه خودت بهم دادیش مرینت : یهو دست و پام شل شد راست می گه اگه از اول این حرف رو نمی گفتم همچین چیزی نمی شد اینا همش تقصیر منه بریجیت : 😈 اریک زود بگیرش مرینت :دست و پام گرفته شد ....اما من الان نباید تسلیم بشم ....نه نه ..... اما نمی تونستم انگار کاملا تحت فرمان اون بودم با تاسفی به آدرین نگاه کردم ......نمی تونستم بهش خیانت کنم این همه خاطرات خوب و بد باهم ساختیم .......... گفتم : اما من الان دوسش دارم ..... آدرین: چی واقعا مرینت : درسته اما به عنوان دوست بریجیت : چه قانع کننده بود .....خب آدرین آخرین کلامت رو بگو مرینت : نهههه ....اریک : تکون نخور وگرنه بهت شلیک میشه مرینت : نه نه ولم کن آدرین نه چشمام پر از اشک بود نمی تونستم طاقت بیارم که لحطه ای صدای گلوله تمام فضا رو پر کرد
( کاش اینجا تموم می شد 😐 این اسلاید اینسری واقعا رو مخ بود 😐) مرینت : اما اون از بریجیت نبود از اریک هم نبود پلیس : دستا بالا ..............۱۰ دقیقه بعد ........... مرینت : سرم پایین بود تو اداره پلیس بودیم دقیقا هم کنار آدرین نشسته بودم آدرین: هیچی بهم نمی گفت ساکت ساکت بود همین سکوت دلمومی لرزوند که نکنه ازم متنفر شده باشه ! مرینت : نکنه فهمیده باشه ........می خواستم باهاش ارتباط کلامی بگیرم اما نمی تونستم و همینطور اصلا نمی دونم چطوری باید بدون کلام هم با کسی ارتباط بگیرم آدرین : دستمو سمت دستش بردم مرینت : دستم رو سمت دستش بردم که بهش بفهمونم نمی تونم که یهو دستامون به هم برخورد کرد ....... آدرین :محکم گرفتمش..... مرینت : سفت ترش کردم .......قرمز قرمز بودم .......مارک : داشتم تو اداره پلیس قدم می زدم که مرینتو با اون ادرینه دیدم رفتم نزدیکشون مرینت : یهو مارک اومد و گند زد تو موقعیتم.....ای بابا ما دوتا رو دزدیده باهم تنها نمی زارن ( فردا ) مرینت : دیروز ازم آدرین خواست که امروز یکم باهم بیرون صحبت کنیم اما نمی دونم چیکار کنم استرس دارم ....اما چرا .....بیخیال مرینت فقط یه صحبت معمولیه آره مثبت باش که گوشیم زنگ خورد ..........( و تموم شد 🙂 کم کم داریم به پارت اخر نزدیک می شیم خب بسه دیگه برای بعدی لایک ها و نطر ها باید بالا ۱۵ باشه و بازدید هم هر چقدر شد چالش : اگه قرار باشه که رنگ شلوارت بشه اسمت ......لایک ها بشه سنت و مارک شامپوت بشه شهرت الان مشخصات تو چی می شد 😂 خودم میشم : زرد هستم ۰ ساله از شهر گلرنگ 😂)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آبی آسمانی هستم ، ۱۱ ساله از شهر گلرنگ سلام علیک هم شهری
سلام زرد جان مشکی هستم هفت ساله هم شهریم 😂
😂
عالییییییی بودددد عقشمم♥️😄😍😍
مرسی عزیزم🙂
وای یه هفته نبودم همه پارت دادن😅
😂💘
.....۱....فقط......😉......