10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Tabby انتشار: 2 سال پیش 149 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این داستان با اون داستان قبلیه فرق داره اونو پاک کردم یه داستان تو یه جا دیه خوندم میخوام همونو اینجا بنویسم ولی با یه مقدار تغییر اولش فقط خودمم ولی حالا رفته رفته اعضای دیگه ی بیت لندم میارم
اون بالارو بخون
(نکته:این داستان کلا ربطی به خط داستانی خود انیمیشن نداره ینی کاراکترا و همه اینا هستنا ولی کلا از اول شروع شده ینی اینکه از فصل ۱ انیمیشن همه چیو تغییر دادم و دارم مینویسم اگرم نفهمیدید دیه نمیدونم چجوری بگم واقعا، انشالله تو ادامه داستان خودتون میفهمید)
تابستون شده بود،مامان گوگولی مگولیمم از دستم خسته شده بود. خب اگر براتون سوال شده من کیم قضیه چیه و اینا، من اسمم تبیه و ۱۳ سالمه. من کلا بچه ی دردسر سازیم و همیشه ی خدا دردسر درست میکنم مامانمم واسه ی همین از دستم خسته شده برای همین تصمیم گرفته که برای کل تابستون بفرستتم پیش یکی از دوستاش توی آبشار جاذبه. دروغ چرا بدم نمیومد برما ولی خب من همیشه اینجا با دوستام دردسر درست میکردم اونجا احساس میکنم اگر تنها باشم یکمی حوصله سر بر میشه. به هرحال ساعت ۶ صبح پاشدم رفتم و فقط سه ساعت تو راه بودم :-: بعدش که رسیدم(وای داشتم مینوشتم بعدش که ر*دم🗿💔)دیدم که عه زارت تو یه جنگلم...هعب زندگی ینی اینکه من جنگلارو دوس دارما ولی آخه الان من چمیدونم کدوم وری برممممممم! با بدبختی راهمو پیدا کردم تا رسیدم به یه کلبه چوبی
مامانم بهم عکس خونه ی همون رفیقش ک اسمش است بودو نشون داده بود واس همین فهمیدم که خونش همینجاست. رفتم در زدم و یه دختر که یه پولیور صورتی که عکس ستاره ی دنباله دار روش بود سریع درو باز کرد. _سلام من میبلم!خیلی منتظر بودم بیای ساعت ۵ صبح پاشدم! ؛-؛ من:ساعت...پنج صب...؟ خیلی پر انرژییا دیشب ساعت چند خوابیدی؟ :| میبل: هفت شب! uwu من:یا حسین چجوری اینقد زود خوابت برده... میبل:دیگه! ؛-؛ من و داداشمم همین یه هفته پیش اومدیم اینجا زود باش بیا تو!😃 میبل دسمتو گرفت و سریع بردم داخل. میبل:خب اینجا خونه ی عمو استنمه! یهو یه خوک اومد:*صدای خوک* میبل خوکرو بغل کرد:اینم جناب شل صورتیه! *-*اوه راستی اسم تو چیه؟ من:تبی... دروغ چرا رفتار دختره عجیب بود واسم حقیقتا :| ینی خب اره میتونم بگم منم سریع با دیگران دوست میشم و اینا ولی این یکی دیگه فک کنم پیش فعالی داره- میبل:راستی همونطور که گفتم من یه داداش دارم اسمش دیپره میخوای ببینیش؟😗 من:ام...حتما...؟ میبل سریع دستمو گرفت و بردم طبقه ی بالا بعدش در یه اتاقو با لگد باز کرد. میبل:دیپری پاشووووو!!! دیپر بدبخت شیش متر پرید هوا بعد از رو تخت افتاد🥲😂 دیپر:آخ سرم!چته میبل؟! میبل:یادته عمو استن دیروز گفت یکی قراره بیاد اینجا؟نگا کن اومدههههه😁 دیپر به من نگاه کرد و سلام کرد. دیپر:میبل میتونستی یکم آروم تر بیدارم کنی لاقل... میبل:همپ! unu خلاصه همینجوری کل روز گذشت و میبل با همین انرژی همینجوری خبر اومدنمو به همه داد. اونجا یه اتاق اضافی بود و اون اتاقو دادن به من چون تو اتاق میبل و دیپر جا واسه یه تخت دیگه نبود. شب شد و همگی رفتیم گرفتیم خوابیدیم.
خواب دیدم که تو جنگل داشتم میدوییدم هیچ ایده ایم ندارم که چرا بعد یهویی خوردم به یه دختره با هودی آبی و موهای سیاه. بعدش نمیدونم چرا یهویی از خواب پریدم دیدم عه ساعت ۶ صبه :| آقا حالا اینش بیخیال ولی خدایی خوابا چرا از وسط شرو میشن؟ اینبار که داشتم از دست یه چیزی که نمیدونمم چی بود تو جنگل در میرفتم خورد به یه دختره بعدش خوابم تموم شد بعد یه دفه ام یادمه یهویی دیدم ده نفر الکی افتادن دنبالم :| خب لام*صبا حداقل بگین قضیه چیه :| از جام پاشدم و رفتم طبقه پایین گفتم بعد از این خواب بسیار زیبایی که داشتم هیچیم نفهمیدم ازش برم یه قدمی بزنم. داشتم از در ورودی میرفتم بیرون که یهو صدای دیپر اومد:تبی؟کجا میری؟ پشتمو دیدم بعد دیدم دیپر رو پله ها وایساده داره چشمشو میمالونه. من:هیچ میرم یه قدمی بزنم. دیپر:میشه منم بیام؟ راستش میخواستم تنها برم واس همین خواستم بگم نه ولی خو گفتم زشته لابد واسه همین مجبور شدم بگم باشه. دیپر رفت طبقه بالا و حاژر شد پشت سرشم دیدم میبل داره میاد خلاصه که اره خواستم تنهایی برم ولی متاسفانه قسمت نبود مجبور شدیم سه تایی بریم
میخواستیم مث بچه های گوگولی مگولی دیه راه بیوفتیم بریم جنگل که دیدیم عه زارت استن اونجا داره گردشگرارو میگردونه و اینا بعدش مارو دید و به گردشگرا گف یه دیقه وایسن و بعدش اومد سمت ما. استن:کدوم گ*و*ری میرید عسلیا؟ میبل:میریم تو جنگل بگردیم! استن:خب قربون دستتون اینارم بگیرید بزنید به درختا*چنتا تابلو از همین تبلیغاتی چرتا داد بهمون* استن:خب من برم دیگه و همه ی تابلوهارم بزنید یکیشم نزارید بمونه! بعدش رف. دیپر:هعی خدایا عجب گیری افتادیما...رفتیم تو جنگل و شروع کردیم به زدن تابلو ها به درختا که من یهو موقع زدن چکش به یه درخت یه صدایی مث صدای اهن شنیدم هرچند به کتفم نبود ولی اخه مگه میخه میرف تو که بتونم تابلوهرو بزنم :| خلاصه که مجبور شدم چکش و این چرت و پرتارو بزارم کنار و دست زدم به تنه ی درخت و نمیدونم چجوری بازش کردم دیدم یه سری خرت و پرتا توشه. من:هی بچه ها بیاید اینو ببینید! دیپر و میبل اومدن سمتم. دیپر:عجیبا قریبا... دیپر شروع که به ور رفتن با دکمه های اون ماسماسکه که تو درخت بود که یهو زمین باز شد. دیپر رفت سمت جایی که باز شده بود و یه کتاب از توش در اورد و بازش کرد و صفحه ی اولشو بلند خوند:باورش سخته که ۶ سال از وقتی که تحقیقاتمو درمورد عجایب آبشار جاذبه شروع کردم میگذره...بعدش صفحه های بعدیو دیدیم و خب چیزای واقعا عجیبی داشت مثل زامبیا کوتوله ها تکشاخا و اینجور چیزا... میبل:واووووو چه باحالللل! دیپر:اینا دیگه چین؟! من:باشه ولی من تنها کسیم که فکر میکنه اینا الکین؟😐💔 دیپر:بیخیال یعنی هیچ اعتقادی بهشون نداری؟ میبل:راستش منم به خیلیاشون اعتقاد ندارم ولی به اون تکشاخا اعتقاد دارم! من:راستش به نظرم عجیبه که اینا بخوان واقعی باشن...منظورم اینه که آخه اگر واقعی بودن یارو نویسندهه چرا اینجوری قایمش کرده؟ :| دیپر:چمیدونم ولی لابد یه دلیلی داشته! دیپر همینجوری ورق زد تا به صفحه رسیدیم که توش نوشته بود:باید هرچه زودتر قبل از اینکه اون این کتابو پیدا کنه قایمش کنم!توی آبشار جاذبه نمیشه به هیچکس اعتماد کرد...(محض اطلاع من دیالوگارو درست یادم نیس واس همین یه چرت و پرتی از خودم در میارم که تقریبا مث دیالوگ اصلیا باشه)دیپر:...این قانعت میکنه که اینا واقعین؟ من:نوچ من احساس میکنم طرف خوددر*گ*یری داشته :|💔 دیپر:عجب😐💔 بعد از اینکه کارمون با تابلوها تموم شد برگشتیم خونه
وقتی رسیدیم خونه پنج دیقه بعد از اینکه رفتیم تو یکی زنگ زد...دیپر:ینی کی میتونه باشه؟ میبل:اوههه چیزی نیس همونیه که من باهاش قر*ار گذاشتمممم ؛-؛ دیپر:چی؟میبل تازه فقط یه هفتس که اومدیم اینجا! میبل:راستشو بخدای حق با توئه...باید زودتر اقدام میکردم :-: دیپر بدبخت با کف دست زد تو صورت خودش:ای خدا همه خواهر دارن مام خواهر داریم T-T صدای زنگ در دوباره اومد. میبل:اومدمممممم! وقتی میبل رفت دیپرم پاشد که بره. من:دیپر یه دیقه وایسا. دیپر برگشت:بله؟ من:میگم مطمئنی میخوای اون کتابو نگه داری؟ دیپر:ام آره خب برای چی؟ من:خب آخه چمیدونم لحساس میکنم کار درستی نیست حس میکنم ممکنه تو خطر بیوفتیم... دیپر:تو که به این چیزا اعتقاد نداری چه فرقی میکنه برات؟ من:خب اره این حرفت درست بود ولی خب من واقعا احساس خوبی به اون کتاب ندارم... دیپر:... من:ببین من نمیگم نگهش ندار چون واقعا به من مربوط نیست، فقط...مراقب باش تو دردسر نیوفتی...دیپر:نگران نباش حواسم هست. بعدش دیپر رفت. وایسا...همین الان بهش گفتم مراقب باش تو دردسر نیوفتی؟پوف باورم نمیشه کسی که خودش یه دردسر بزرگه داره اینه میگه- به هرحال تا شب یه جوری خودمو سرگرم کردم. شب که شد فهمیدیم قرار میبل خیلی خوب پیش نرفته، حالا خیلی وارد جزئیات نمیشم. به هرحال حدود ساعتای ۱۰ و نیم اینا رفتم که بخوابم
ولی هرکاری کردم خوابم نمیبرد...نمیدونم چرا ولی اون کتاب ل*نتی خیلی ذهنمو درگیر کرده بود...باور کنید واقعا خیلی سعی کردم بخوابم ولی اصلا نمیشد. واسه ی همین دیگه تصمیممو گرفتم و یواشکی رفتم تو اتاق دوقلوها و دنبال کتاب گشتم بعدش زیر تخت پیداش کردم...خداییش نمیدونم چرا دیپر اونجا گذاشته بودش ولی به هرحال...برش داشتم و رفتم تو اتاق و شروع کردم به خوندنش
همه ی صفحات معمولی به نظر میومدن...یعنی خب حداقل چیزایی بودن که میشد خیلی راحت بگی یه نفر با ذهنش ساخته...دیگه از خوندن این چرت و پرتا خسته شده بودم تا اینکه رسیدم به یه صفحه ای...این صفحه انگار با بقیه صفحه ها فرق داشت...یهو یه صدایی که اصن نمیدونم صدای کی بود اومد:به نظر میرسه صفحه منو پیدا کردی. بزارید باهاتو صادق باشم، وقتی این صدارو شنیدم شیش متر پریدم هوا...حالا اینش خوبه...بعد از اینکه پریدم هوا با مخ خوردم زمین...اینکه اون یارو صداهه از خنده ترکید حالا به کنار...کلم داغون شد TwT من:تو کیی دیه؟ :-: یهو یه مثلث زرد یه چشم که پاپیون زده بود جلوم ظاهر شد
من:وات ده... به کتاب نگاه کردم بعد به اون نگاه کردم باز به کتاب باز به اون باز به کتاب باز به اون...و خلاصه این روند ادامه داشت تا وقتی که اون یارو گف:آره میدونم نقاشی قشنگی ازم کشیده. من همونجوری نگاش کردم فقط...دروغ چرا ترسیده بودم یکم :-: _هه بیخیال من اونقدرام ترسناک نیستم مگه نه؟ من:...تو چی هستی اصن؟ _اوه واقعا که حواسم نبود خودمو معرفی کنم!اسم من بیل سایفره و توهم تبیی درسته؟ من:از کجا میدون- یهو بیل پرید وسط حرفم:من خیلی چیزارو میدونم... من:به هرحال من نپرسیدم که تو کی هستی، من پرسیدم که تو "چی" هستی؟ بیل:فقط یکی که میخواد باهات دوست بشه همین! من:بابا تو چی هستی اصننننن بیل:خودت چی فکر میکنی؟ من:...نمیدونم راستش بیل:پس مهم نیست! من:منطقی بود، ولی حالا میشه بری؟ بیل:چرا؟ترسیدی؟ من:دروغ چرا یکم... بیل:فقط یکم؟ من:باشه بابا خیلی :-: بیل:باشه ولی قبل از اینکه برم بزار یه چیزی بهت بدم که وقتی پاشدی فکر نکنی همه ی اینا الکی بوده. بعدش مچ دستمو گرفت و محکم فشار داد. من:آخ!چه شکری میخوری؟! بیل:اینم یه هدیه ی کوچیک از طرف من، خب من الان میرم ولی این آخرین بار نیست که منو میبینی. بعدش یهو غیب شد و همه جا سیاه شد...چشامو که باز کردم دیدم رو تختمم. به ساعت نگاه کردم، ۹ و ۲۰ دیقه بود. آستینمو زدم و به مچ دستم نگاه کردم، کبود شده بود...من:وایسا...پس یعنی...همه ی اونا واقعی بود...؟ از جام پاشدم. من:همش واقعی بود... شروع کردم به پریدن من:ایوللللل همش واقعی بودددددد!....مغزم:وایسا نباید ناراحت باشی؟من:چرا باید ناراحت باشم؟(درحال دعوا کردن با مغزم هستم :-:)مغزم:شاید چون الان بدبختی؟من:خب من که خوشم میاد تو اینجور دردسارو بیوفتم به هرحال...مغزم:آره خب ولی این یکی خطرناکه!من:خب که چی قراره باحال باشه!مغزم:واس همینه مامانت از دستت خسته شده دیگه...من:پوففففف برو بابااااا،،،خلاصه که این دعوا یکم دیا ادامه داشت بعدش پایان یافت(برید بعدی چالشه)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عالی بودد :›
ج چ : کارول
تشکور
عالی بید تب تب
تشکور
عالییییی
مرسییی
ببخشید ببخشید ، وایسید ببینم کارول کیه ؟
تبی دختره یا پسر اصن ؟
شما ا کجا میدونین کارول کیه ؟
💔😂
این داستان مربوط به اکیپمونه که اسمش بیت لنده
و هرکسی که مشخصا تو انیمیشن آبشار جاذبه نیس توی اکیپمونه و هممونم دختریم
آهااا ، مرسی 🌹
آیا می دانستید من همون اولین نفر 1 دقیقه بعد انتشار خوندم ولی هیچی نگفتم؟
-بمولا کوهارو چان نیستم
واو
وی درحال نوشتن پارت بعدی میباشد*
بمولا ترنمه
چیزی گفتم مگه؟
ژاولب بود🤝🏻
جواب چالشم که خیلی تابلوئه کاروله
تشکور
صحیح است
چالش:خب گوگولی مگولیای عزیز به نظرم تابلوئه ها ولی اون یارو دختره که تو خوابم بود اگ گفتید کیه؟ضایع بود به نظرما ولی خو به هرحال...ناظر جان من ثبت کن چیزی نداره...
موهای سیاه هودی ابی-
کارول سانمه
اوهوم گفتم ضایس دیه
بنده با میبل هم تایپم...
تایپت چیست؟
Enfp
هعب تایپ من کلا هیچیش جز p معلوم نی
تایپم:
XXXP
😂🤝
زیباست
و بالاخره شیپ تبی بیل به وجود اومد :-
بروووو
شیپ نیس باو توام
میخواد بخبخم کنه
هووویییی بیل مال منهههههه•----•
جر حال میده خودش بیاد الان
به علاوه من هیچوقت بیلو با خودم شی*پ نمیکنم
نمیخواستم اسپویل کنم ولی خب باید بگم تو داستان من توام هستی و مشخصا با بیل شی*پی
البتهههه یه وقت میبینی ویلو بیارم تو داستان اونو با خودم شی.پ کنم
خیلی کیوتههههه دوسش دارمممم :----:
الان واقعا بین سواپ و ویل موندم :")))))
دیگه دیره 😹
چرا منن ؟!
موکشلی داری؟
الان که فک میکنم بد نیست از سینگلی در بیام ...