
در jyp قدیم چه گذشت؟ بم بم و جکسون داشتن باهم حرف میزدن که ناگهان لینو با گریه به جعمشون پیوست: هیونگ نیم... چان رگشو زده.... داره میمیره.... تروخدا کمک کنین..... جکسون با ترس بلند شد گفت: کجاست؟ لینو: خوابگاه بم بم و جکسون بدو بدو وارد خوابگاه اسکیز شدنو با هول وارد شدن.... جکسون داد زد: چانا هیونگکگگ؟ چان: چیه چیشده؟ بم بم و جکسون رفتن سمت اشپزخونه صدا از اونجا میومد رفتن دیدن چان رو صندلی نشسته بم بم جلو رفتو با دستاش صورته چانو قاب گرفتو با گریه گف: چیکار کردی چان؟ زندگی ارزش اینکارو نداشت... چرا اینکارو کردی؟ جکسون اشکاشو پاک کردو گف: حالا کدوم خ. ر. ی رو اذیت کنم؟ چان با بهت گفت: چی میگید؟ زندگی ارزش چی رو نداره؟ چرا یجور حرف میزنید انکا رو به قبلم؟ جکسون اشکاشو پاک کردو گفت: همیشه همینطوری بودی.... سعی میکردی بقیه رو نگران خودتت نکنی.... دیوونه.... نمیخواد خودتو به اون راه بزنی.... لینو گفت رگتو زدی و داری میمری....
چان با حالت سوالی به لینو نگاه کرد بعد با حرص چشماشو بست و نفسشو سر داد و انگشت اشارش که بهش چسب زخم بود بالا گرفتو گفت: داشتم برا ناهار سیب زمینی درست میکردم که دستمو بریدم. بم بم به انگشت چان نگاه کرد. بلند شدو لگد محکمی بش زدو گف حالا نمیشد حالا که دیدی ما داریم عر میزنیم یه بلایی سر خودتت بیاری اشکامون هدر نره؟ جکسون یه نگا به اینو کردو گف داره میمیره اره؟ وایسه ببینم.....(سانسور اسلامی 🌚) و افتاد دنبال لینو و کل خوابگاه رو دنبالش دویید... لینو گفت: هیونگ نیم.... راس گفتم دیگه.... سر تاسر بدن انسان از رگ تشکیل شده.... چانم رگشو بریم بخاطر همین داشت ازش خون می اومد.... اگه خون ریزی زیاد بود میمرد.... دروغ نگفتم.... جکسون سر جاش وایستاد و گفت راس میگی.... منطقیه.... قانع شدم.... ببخشید... بیا ب. غ. ل. م.... لینو هم رفت ب. غ. ل. ش چان: گ. م. ش. ی. د بیرون همتون لینو هم خیلی نامحسوس داشت پست سره بم بم و جکسون میرفت که چان داد زد: نه اقای لی مین هو.... شما تشریف داشته باش تا به خدمتت برسم.... لینو: نه... پی دی نیم (میدونم رئیسه قلبی هایب بود🌚) یکاری بم سپرده باید برم انجام بدم... فعلا باید تنهات بزارم... بای!... و زد به چاک...
بقچه های مینهو: مینهو:کسی بقچه لباس های منو ندیده؟ چانگبین: تو کمدته -نبود جیسونگ: وقتی کشو داری چرا از بقچه استفاده میکنی؟-اخه راحت تر میشه دسته بندیشون کرد چان: بقچه لباسات چه رنگی بود؟ -همون زرده چان سرفه ای کردو گفت: نه من ندیدمش.... مینهو نگاه مشکوکی کردو گفت: چیکارش کردی؟ چان: گفتم که...من نه دیدمش نه بهش دست زدم....-هیونگگگ.داشت میرفت سمتش که یهو.... فلیکیس: اخخخخ سوختمممم هیونجین بدو بدو رفت سمتش: چیشده بیبی؟+چایی چپ شد رو پام #وایسا الان دستمال میارم.... هیونجین سمت اشپزخونه رفتو یه دستماله قرمز چارخونه از کمد برداشت و تا چشمش به دستمال افتاد گفت: عه... مینهویااا این لباس چارخونه تو نیس؟ مینهو: چانا.... چان:فک کردم لازمشون نداری-چانا.... @ به شلوارات دست نزدم....-چانا..... @ غ. ل. ط کردم....-میکشمت.... @ غ.ل.ط کردم.... به گفته ی اعضا، کارکنان کمپانی و استف ها ازون روز به بعد هیچ کس کریستوفر بنگچان رو مشاهده نکرده 🙂
چشم هایی به زیبایی 💩: یروز هیون میخواس برا مینهو که داشت کتاب میخوند دلبری کنه....هانم یکم اونورتر نشسته بود داشت لیریک مینوشت... هیون جلو مینهو زانو زدو گفت: هیون میدونی چرا اسمونامروز خاکستریه؟ چون همه ی رنک ابیش تو چشمای تو جمع شده...مینهو با حالت پوکر و حرصی جواب داد-چشمای من قهوه ایه ا. ح. م. ق! #او... پس اصلاح میکنم.... میبینم چرا امروز ع. ن. ا رنگ ندارن.... چون همه ی رنگه قهوه ایشون تو چشمایه تو جمع شده.... یهو هان زد زیر خنده.... مینهو کتابو زد تو سر هیون و گفت: هجب ادمه ع. و. ض. ی هستی! هیونم زد زیر خنده مینهو هم برگشت سمته هانو گفت: میخندی اره؟خجالت نمیکشی؟ یکم غیرت تویه وجودت نیس؟ من این ر. ا. ب. ط. ه رو کات اعلام میکنم... الان توییت میکنم... نه توییت چیه؟ همنجا لایو میگیرم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی باحال بوددددد .