(خطای دید) پارت 1

گاهی توی زندگی با یه خطاهایی مواجه میشیم که ممکنه این خطا یه تغییر بزرگ توی زندگی مون ایجاد کنه گاهی این تغیر خوب،گاهی بد و گاهی هم هیچ تغییری نمیکنه.این ماییم که انتخاب میکنیم تغییر چجوری باشه.

ملودی یه دختر خوشگل با موهای خرمایی بلند.خیلی مهربون وباهوشه البته اینا تا قبل از،از دست دادن مادرش بود. ملودی مادرش رو توی یه تصادف از دست داده و حالا به یه دختر عصبی و کم حرف با موهایی کوتاه که مثل پسرا بود تبدیل شده

ملودی دیگه دانشگاه نمیره و تنها داخل یه واحد از اپارتمان عموش زندگی‌میکنه. خونه ای تاریک که پنجره هاش با پرده مشکی رنگ پوشیده شده بود و انگار همه ی لامپ هاش ترکیدن‌ و هیچ چیزی از خودش نور تولید نمیکرد

حبس توی یه خونه ایی که تنها کسی که در اونو میزد،پیک موتوری بود که اونم هر روز ادمای متفاوتی توی ایفون تصویری دیده میشدن

تنها صدایی که شندیده میشد صدای اهنگ های غمگین روسی رئوف و فایک بود که حتی با اینکه معنیشو متوجه نمیشد صدای قطره های اشک ملودی همراهش میشد

یه روز یکی در خونه ی ملودی رو زد از چشمی در که نگاه کرد یه پسر بلند و با چشم و ابرو مشکی و که با تیشرت سفیدش تضاد داشت رو دید. در رو باز کرد: ناشناس:سلام ببخشید میشه اهنگتونو کمی کم کنید.من همسایه طبقه پایینتونم. قبل اینکه کل حرفشو بزنه ملودی درو خیلی محکم بست و صدای اهنگ رو بیشتر از قبل کرد.دوباره صدای در اومد و.........