
ناظر جانم منتشر کن همه چیزو رعایت کردم از بی تی اس ولی داستانه
تهیونگ به ا.ت نزدیک شد آروم سرشو آورد جلو و پوز خندی زد و گفت : حواسم بهت هست دوسنگ . و رفت رنگ ا.ت پریده بود حتما اونو با کوکی دیده بود و همه چی الان سخت میشد و داستان تازه شروع میشد ا.ت کتابشو جمع کرد به سمت عمارت رفت اون سعی میکرد که باهاشون حرف نزنه ولی نمیتونست و بین دوراهی بزرگ گیر کرده بود صاحب خونه بیشتر شبا مهمون دعوت میکرد و عمارت هر شب شلوغ بود ا.ت بعد از چند روز کم کم داشت عادت میکرد (شب بود ) و کلی آدم تو خونه اومده بودن و مهمونای مادر جونگ کوک بودن جونگ کوک یه گوشه کنار میز پیش مادرش وایساده بود مادر جونگ کوک : عزیزم این چند روزه خیلی کم میبینمت خوشحالم که الان پیشمی. جونگ کوک با شنیدن حرفش لبخندی ملیح زد مامان : کم کم دیگه باید به ازدواجت فک کنم . جونگ کوک : چی؟...... ولی مامان الان زود نیست ؟ مامان : نه چه زودی دیگه وقتش رسیده میخوام نوه دار بشم و عروسمو ببینم . جونگ کوک چیزی نگفت و خجالتشو پنهان کرد . مامان : خب اینطور که میبینم انگار خودت کس خاصی رو در نظر نداری بنابراین خودم یدونه برات انتخاب کردم .... از اون خوباش
جونگ کوک با حرف مادرش از تعجب چشماش گرد شد و به صورت مامانش خیره مونده جونگ کوک : ک... کی ؟ مامان با خنده بلند : الان میفهمی اتفاقا تو همین مهمونی هم هست و ازت میخوام که باهاش برقصی جلو همه . جونگ کوک هر چی فک کرد فقط ا.ت به ذهنش اومد و ذوق کرد اما سعی کرد پنهونش کنه تا مادرش متوجه نشه اما بعدش که همه پا شدن مامانش یه دختر دیگه رو صدا زد مامان جونگ کوک : امیلی عزیزم بیا اینجا . جونگ کوک با اسمی که مامانش آورد تمام تصوراتش بهم ریخت ا.ت اونطرف بود ولی به جونگ کوک نگاه میکرد تو دلش اضطراب عجیبی بود وقتی که دختره اومد جلو ا.ت طوری شد که انگار دنیا رو ازش گرفتن امیلی به طرف مادر جونگ کوک و کوک سرشو به نشانه تعظیم فرو آورد و لبخندی با غرور زده بود مامان کوک : پسرم این همون دختریه که گفتم برو و باهاش برقص . جونگ کوک برای چند لحظه به دختر نگاه کرد چشمای ا.ت پر از اشک شده بود از اونطرف تهیونگ که کنار جونگ کوک بود به ا.ت نگاه میکرد طوری که ا.ت متوجه نبود جونگ کوک دید چاره ای نیست و دستشو به طرف امیلی برد و امیلی هم لبخندش بیشتر شد خواست دستشو برای اینکه بگیره بالا بیاره اما اونطوری که میخواست پیش نرفت
و جونگ کوک مسیر قدم هاشو عوض کرد و جلوتر رفت و چیزی اتفاق افتاد که مادرش هیچوقت انتظارشو نداشت تهیونگ چشم غره ای رفت و دستشو محکم کوبید به صندلی و محل رو ترک کرد جونگ کوک سمت ا.ت رفته بود *ویو جونگ کوک که تو مهمونی وسط جمعیت دستشو طوریکه ازش درخواست رقص کنه به سمت ا.ت برده بود و اون یکی دختره اخم کرده بود و ناراحت شده بود چون قرار بود با اون برقصه ،همه جا پر از پچ پچ شده بود * مامان کوک: ج.. جونگ کوک ! چند تا از آدما 1: نگاه کنین چیکار کرد 2 اون دختره کیه 3حتما همو میشماسن . ا.ت با نگرانی به صورت جونگ کوک نگاه میکرد ولی کوک طوری بود که انگار از کارش مطمئن بود با اینکه از دستور مادرش سرپیچی کرده بود . جونگ کوک : ترجیح میدم با این دختر زیبا برقصم . ا.ت دید هیچکاری نمیتونه بکنه و دست جونگ کوکو گ ر. ف. ت و باهاش رقصید با وجود حرف هایی که پشت سرشون بود اما ا.ت به هیچی فک نمیکرد و مادر جونگ کوک که ماتش برده بود خاله ا.ت وقتی رسید که دید داشتن میرقصیدن و از دست ا.ت عصبانی شده بود __________ بعد از تموم شدن مهمونی همه چی بهم ریخت خاله ا.ت دستشو محکم گرفت و به سمت اتاق برد و در و بست ا.ت(با گریه ) : خاله جون منو ببخش اون... اون ازم خواست . *ویو اتاق ا.ت که تاریک بود و ا.ت روی زمین نشسته بود و هعق هق میکرد * خاله : من چند بار گفتم اما تو گوش ندادی چرا اینکارا رو میکنی الان من جواب مادر اونو چی بدم آبروی اون دختر بدبخت رفت. ا.ت : خالهه منو ببخشش من نمیتونستم کار دیگه ای بکنم . خاله : خب پس یعنی میگی اون بهت علاقه داره ؟؟ تو هیچی رو نمیدونی برای اون یه دختر دیگه در نظر گرفتن به هیچ عنوان نباید سمت تو بیاد . تو ذهن ا.ت : هر حرف خاله مثل گلوله ای به سرم میخورد من به خاله حقیقت و نگفتم که منم واقعا بهش علاقه مند شدم اون هیچیو درک نمیکرد . خاله : خب هر چی بوده دیگه تموم شده چون اون بزودی قراره ازدواج کنه و دختر مورد علاقش اونه
مادر کوک : واقعا بهت چی بگم آبروی دختره کامل رفت .... میدونی اون از چه خانواده ای بود ؟؟؟!(با داد ) جونگ کوک : مامان چه فرقی داره یعنی شما بخاطر پول میگین . _: هر چی باشه اون دختریه که من در نظر گرفتم و بهتره دور ا.ت رو اصلا خط بکشی چون اون اصلا برات مناسب نیست چون چیزی هست که من هنوزم نگفتم جونگ کوک : چه چیزی ؟ ها مامان ؟ جونگ کوک : هر چی باشه من به اون علاقه دارم و شما نمیتونین جلومو بگیرین . مامان : من با اون مخالفم امیلی بهترین دختره اینجاس و از تو خوشش اومده پس اون بهترینه جونگ کوک : مادر جون .... مامان کوک که صداشو بالاتر آورد : همین که گفتم !! کوک با حرف مامانش سکوت کرد و کتشو از روی صندلی برداشت و با عصبانیت از اونجا دور میشد مامان کوک : جونگ کوک کجا داری میری صبر کن . کوک در محکم بست و مادرش از شدت اتفاقایی که افتاد چشماشو بست تا یکم تمرکز کنه .
بقیش پارت بعد ممکنه یکم طول بکشه
لایک فالو کامنت نیاز به حمایت ^^
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
https://abzarek.ir/service-p/love1/1712704 بزن رو لینک
مایل به پین
ببخشید اما میشه این فیکو جایی جز تستچی بزاری ؟ یا همینجا تو تستچی بزاری ؟ آخه خیلی قشنگیه میخوام ادامشو بخونم 🥺💕
عالی بودددددد
ولی چرا ادامش نمیدیی
یه سواالل نمیخوای ادامهش بدی؟؟
نمیتونم چون تستچی فیکشنو ممنوع کرده ولی تازه داستانش داشت شروع میشد 🥲
بزاااررر لینکشم بزار کجا گذاشتی ،من منتظرممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
عالیههه پارت بعددد
تنکت که :)
عالی بود و اینکه
.
.
.
.
پارت بعدییییییییییییییی
مرسیییی
چشمم
پارت بعدیو بزار:)))))
چش
عر زوقق پارت بعديشو زود بزاررر:)))
مرسییی چشمم
خیلی قشنگ بود:)
مرسیییی
عالی
تنکس