* به عمارت رسيديم ، همون طور كه انتظار داشتم جلوي در پر از خبرنگار بود . بعد از پشت سر قرار دادن خبرنگار ها وارد عمارت شديم . به به همه هم كه منتظر بودن .
قيافه هاشون شبيه سكته اي ها بود . با حرف اوپا خندم گرفت ، اوپا : ( بايد بيشتر وقت ميداديم تا به خودشون بيان بيشتر شبيه تسخير شده ها اند تا انسان سالم . ) * : ( حالا كي گفته اصلا انسانن ؟؟ )
مباشر جانگ ( همون دستيار رئيس )
: ( رسيدن بخير ، همون طور كه ميدونيد رئيس حال خوبي ندارند براي همين در اتاقشون منتظر شما هستن . ) مثل دوران بچگي هايم گفتم * : ( سلام بر مباشر اعظم ، من شما برادر ها رو تنها ميزارم حتما كلي حرف داريد . عمو جان اول به پدربزرگ سر ميزنم و بعد به ديدن شما ميام تا اون موقع يكم آب بخوريد ، رنگ به رو نداريد . ) و با خنده به سمت اتاق پدر بزرگ رفتم . عجب روز خوبيه امروز .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
خیلی قشنگ بود،ولی عکس نوه ها رو نزاشتی
ممنون 💜
تو تست بعدي كه وارد داستان ميشن ميزارم.