ناظر جانم منتشر کن همه چیزو رعایت کردم از بی تی اس ولی داستانه
ا.ت : تو کی هستی ؟ اینو گفتم ولی بازم صدایی نیومد و کسی دور و برم نبود شونه هامو بالا انداختم و رفتم تا اینکه خاله اومد جلوم : اووو عزیزم اینجایی همه جا رو دنبالت گشتم پس کجا بودی ا.ت : عا خاله جون من همینجا بودم داشتم اتاقمو مرتب میکردم. خاله : باشه عزیزم اومدم بگم اماده باش امشب یه مهمونی تو اینجا گرفته میشه برات لباس گرفتم گذاشتم رو تختت ا.ت : واقعا ؟ به چه مناسبت؟ خاله : عزیزم مناسبت نمیخواد فقط خواستن دور هم باشن تو هم باش ولی ... حواست باشه با غریبه ها زیاد حرف نزنی ا.ت : باشه خاله جون حواسم هست . خاله جون : آفرین . اینو گفت و رفت هر چی فک میکردم نمیفهمیدم خاله چرا اینقدر اصرار داره بغیر از خودش با کس دیگه ای حرف نزنم اما بهرحال سعی میکردم به حرفش عمل کنم رفتم تو اتاق بالاخره بعد از چند روز بارون بند اومده بود رفتم سمت پنجره و بازش کردم از منظره قشنگی که دیدم به وجد اومدم باورم نمیشد دهنم باز مونده بود این خونه واقعا قشنگ بود _____________خورشید کم کم داشت غروب میکرد و نزدیک مهمونی بود من لباسامو پوشیدم تو حیاط قدم میزدم که چشمم به باغچه افتاد گل هایی که تو دستم بود رو بردم طرفش
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
45 لایک
خدایی جای عرررر زدن داشت👍
پارت بعدددددد
محشرهههه...
عاااام
میشه تو مسابقه اگه حیوان ها قادر به حرف زدن بودن به من رای بدی؟
به این رای نیاز دارم اگه رای بدی ۲۰ امتیاز میدم
مرسیییییی
اسمم ونزدی چند تا از آخر مال منه 🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍