

خب اولا سلام دوما من النام و با تست جدید اومدم😐تو ا/ت هستی و نمادت + هست __________________________________ خب امروز معلمتون نیومده بود و همه زنگ زدن خانوادشون اومدن دنبالشون ولی تو حال نداشتی به قر قر مامانت گوش بدی برای همین پیاده داشتی میرفتی . +اه چه غلتی کردم سر ظهر تو زل افتاب دارم پیاده میرم ، اوف سگ پر نمیزنه اینجا اونوقت من مث اسکلا دارم میرم. همینطوری داشتی قر میزدی که حس کردی کسی دنبالته و برگشتی که دیدی سه تا مرد با ماسک سیاه جلوتن چیکار میکنی ا/ت؟
خب مهم نی چیکار کردی به هر حال گرفتنت و بیهوشت کردن😐خب وقتی بهوش میای میبینی مث فیلما دستاتو به یه صندلی بستن و دهنتم بستس، خب اول سعی میکنی دست و دهنت رو باز کنی ولی نمیتونی که همون موقع در باز میشه و نور میزنه تو چشت که چشماتو میبندی و صدا تق تق کفشای پاشنه بلند رو میشنوی (دقیقا مث رمانا😐)وقتی چشمت به نور عادت میکنه چشماتو باز میکنی که یه زن با کت شلوار زنونه و خیلی شیک و اینجور چیزا جلوت رو صندلی نشسته. -ببین ا/ت از همین الا میگم نظر تو اصلا مهم نیست و چه بخوای چه نه مجبوری قبول کنی پس خوب گوش کن ، ملکه ابشار ها دزدیده شده و به سرزمین اتش برده شده و اگه تا مدت دیگه بدون اب باشه میمیره ، تو تلپورت میشی به اونجا ولی فکر نکن مث قصه هاست و اگه نتونی چیزی نمیشه پس خوب دقت کن... تو چی میگی؟
خب هر چی گفتی مهم نیست چون گفت چه بخوای چه نه باید بری😐رفتین جلوی یه دیوار وایستادین که یهو یه دایره بزرگ باز شد که کشیده شدی توش و یه جیغ بلند کشیدی و دیگه چیزی نفهمیدی(انقد بدم میاد از این جمله😐باید خیلی نفهم باشی که متوجه بی هوشیت نشی)به هر حال وقتی چشمات رو بازکردی یه جای بودی که یه دست برهوت بود و زمینش ترک ترک و چیزی جز این نبود فقط تونستی از دور یه چیزی ببینی شبیه کاخ چیکار میکنی؟
خب مهم نیست چیکار میکنی بازم(کلا هیچی مهم نیست😐😂) داشتی بلند میشدی که دیدی از دور چند نفر سوار اسب دارن میان پس سریع رفتی پشت یه درخت خشک که اونا نزدیک شدن و وایستادن تو هم نامحسوس نگاهشون کردی که اونی که جلوتر بود و به نظر مقامش بالاتر میومد یه گوی گرفت دستش و وردی خوند که یه دود سیاه توی گی پخش شد و نورانی شد که چشمتو زد و یه قدم رفتی عقب که افتادی زمین و اونا دیدنت😐😂همون مرد گوی دست(چه لقبی😐😂) با سر به بقیه اشاره کرد که بیان بگیرنت😐 چیکار میکنی
خب طبق معمول هر کاری داشتی میکردی یهو اون مرد گوی دسته(😐😂)یه وردی خوند که بیهوش شدی...... _هه این ا/ت ؟ این دختر/پسر کوچیک؟ با این صدا ها چشمت رو باز میکنی که دو تا مرد میبینی ، یکی گوی دست و یکی دیگه که احتمالا پادشاه که همون موقع برمیگردن سمتت، پادشاه با سر به اون گوی دست اشاره میکنه بره اونم بعد احترام و اینجور چیزا رفت. تا میخوای دهن باز کنی میگه _ا/ت از دیدنت خوشبختم ، من ارکا هستم امپراطور اتش. حتما بهت چیزای خوبی درباره من نگفت ولی میخوام همه اون حرف ها رو بریزی دور و به حرفای من گوش کنی باشه؟ +باشه _خب اناهید یا همون ملکه ابشار زمانی عشق من بود ، هه اره ولی خانواده هامون قبول نکردن تا یه روز رفتم پیش اناهید تا حرف بزنم ولی اون گفت ، هه یه خواستگار خوب داره و هفته دیگه ازدواج میکنن ، اه من شکستم ولی بازم عاشقش بودم تا زمانی که ملکه شد و اب رو از ما گرفت چون اب تمام سرزمین ها مال ابشار بود و مردم من دونه دونه مردن پس منم اونو دزدیدم چی میگی؟

خب بچه ها این اولین تستم بود امیدوارم دوسش داشته باشین چون کلا پنج پارت داستان و خی قسمت های دیگش خیلی باحال تره پس اگه لایک هاش بیشتر از ده تا شد پارت بعد که سوپرایز هست رو میذارم😐😂💗 راستی اگه تو تست حرفی زدم یا بی احترامی کردم همش شوخی بوده که بخندیم و شاد باشیم پس به دل نگیرید💗💖ناظر لطفا منتشر کن براش زحمت کشیدم (امتیاز نداره)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خب با هم دیگه ملکه رو میکشید😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😂
تو بعد شنیدن داستانش انقدر ناراحت میشی که با دستای خودت ملکه رو میکشی😐وات؟
جرر😂😐🗿
عالی بود😔✅
خیلی خوب بود جالب ترین تستی بود که رفتم واقعا عالی
مرسیییییی💗💗💗💗💗
هیجی دیگ... زنده موندم
👏👏😐😂افرین فرزندم
ارکا چند لحظه بهت نگاه کرد یهو یه فریاد زد که چهار ستون بدنت و لرزوند و همون موقع سربازا اومدن تو.
ارکا: ملکه رو ازاد کنید
_ولی امپراطور....
ارکا:چیزی نمیخوام بشنوم.
یه لبخند بهت زد و گفت
_حق با تو هستش ا/ت کار من اشتباه بود🙂
یه دفعه سرت گیج رفت و بیهوش شدی . با خوردن افتاب تو صورتت چشماتو باز کردی
ارکا دستور داد تا تورو ببرن تو کوره اتیش بندازن.
خدا رحمتت کنه😐
هعی🗿📿
هعیییییی😐😐😂😂😂💔
😐😐😂😂خدا رحمتت کنه
خب مرگ بی دردی داشتی😐👏خدا رحمتت کنه😂
___
خیلیم عالی 😐😂👌🏻
😐😐😐😂😂😂💔
جالب بود
خیلی باحال بود😍💖
خوشحالم که راضی هستی😐😂💗💗💗💗