خب اینم از آخرین پارت امیدوارم خوشتون بیاد اگه بد بود ببخشید. این اولین داستانی بود که نوشتم و منتشر کردم 😙
از زبان جونگ کوک
بعد اینکه لباسامونو عوض کردیم رفتیم بالا و با کلیدی که بهمون داده بود درو باز کردیم و رفتیم تو تو هال نبود حتما رفته دوش بگیره جین و جیمین رفتن وسایل برای شام بگیرن و ماهم رفتیم و رو کاناپه نشستیم که صدای جیغ زدن شنیدم با ترس به همدیگه نگاه کردیم دوییدم سمت راه پله ها و سمت اتاقش رفتیم با دیدن مردی که نقاب به صورتش زده بود خشکم زد با شنیدن صدای پاهامون فهمید که اومدیم و سریع ا/ت رو از پشت گرفت و چاقورو رو گلوش گذاشت _نزدیک نیاین
با ترس نگاهش کردم _تو کی هستی؟چطوری اومدی؟چیکار داری باهاش ؟؟
_صبر کن بچه اونقدری وقت ندارم که با شما جوجه ها سرو کله بزنم از سره راهم برین کنار وگرنه….
و چاقورو محکم تر رو گردنش فشار داد که از درد آخی گفت از نگرانی یه قدم به سمتش رفتم که یه اسلحه از پشت کمرش در اورد و گذاشت رو شقیقش با وحشت نگاهش کردیم _چرا نیا
رو به ا/ت کرد _بهشون بگو برن وگرنه جنازتو تحویلشون میدم..
ا/ت چیزی نگفت داشت میوفتاد که نگهش داشت با کلافگی رو به مرده گفتم _حالش خوب نیست لعنتی چی از جونشمیخوای مگه چی کارت کرده؟؟اصلا تو کی هستی از طرف اون یه وونگه پست فطرتی؟؟
با تمسخر نگاهمون کردو نقابشو برداشت چشمام ...یه وونگ؟؟؟
_نخیر من خودشم… و یه پوزخند زد
ا/ت با چشمای گرد شده نگاهش کرد
تو گوشش چیزی آروم گفت که نفهمیدم و بعد اسلحشو طرفمون گرفت که ا/ت با داد رو بهمون گفت _برید برید بیرون خواهش میکنم هر کاری میگه بکنین…..
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
سلام بچه ها من واقعا متاسفم که همچین اتفاقی افتاد من پارت هفتمم همزمان با همین پارت گذاشتم ولی به خاطر اینکه باید اصلاح میشد منتشر نشد و اول پارت هشتم یعنی آخریش منتشر شد.😢😭😢😭
لطفا صبر کنین پارت هفتم بیاد بعد اینو بخونین بازم میگم من واقعا معذرت میخوام 😢😢😢😓😓
عالی بود فقط پارت هفتم کو؟
خیلی عالی بود ❤️
یه داستان دیگه درباره تهیونگ مینویسی ؟
قشنگ بود👌🌈
اپارات ۷ کجاست