
فهمیدیم اون سه تا خونه خونه ی ماست خونه وسطی با سقف بنفش/سفید خونه ما بود و خونه با سقف سبز/ابی خونه الیا و خونه باسقف قرمز/زرد خونه زویی و کلویی با این تفاوت که این خونه ها با دیوار از این ملک جدا شده بودن و بجز خونه ما انگار جزوی از این ملک بود هیچ دیوار یا حتی خطی هم نشونه جداکننده بودنو نداشت و یه بالکن بزرگ و یه پنجره ی بزرگ هم داشت ولی ما که پشت خونمون چیزی نداشت ولی به یاد اوردم هیچوقت پشت خونمونو ندیدم
وارد حیاط پشتیمون که هنوز مطمئن نبودم واسه ماست یا نه شدم به یه تاپ بزرگ و یه عالمه صندلی و چراغ و درختای قشنگ مواجه شدم که همشون خاک گرفته بودن اما انگار درختا بخواطر بارون زیادی که اینجا میومد زنده بودن و دورشونم چراغای سوزنی وصل بود که روشن نبود بعد دیدن چراغا که عین چراغای بقیه ی ملک بودن کاملا مطمئن شدم این ملک ماله ماست ملک به این بزرگی چطور مامان بزرگم نمیدونه یاشایدم میدونه و به من نگفته
نمی دونم همه چیز اونجا سفید بنفش بود به یاد اوردم خونمونم یه موقعی وسایلش همه سفید بنفش بود که مامان بزرگم همشونو عوض کرد* تا اینجارو که خوندم دیگه قدرت خوندن دوباره رو نداشتم چون بدنم سنگ شده بود ولی هر لحظه بود که بیوفتم شُکی که بهم وارد شده بود خیلی محکم بود... از زبان مری🖤:الان یه ساعته منو بچه ها داریم ادری رو صدا می کنیم که دفترمو پس بده اما اون عین یه تخته سنگه بلند و بزرگ شده که خیلی سفته و از جاش تکون نمیخوره
هرچی دفترمو میکشم یا لگدش میزنم همونطوریه و ری اکشنی نداره نینو گفت💙نکنه سکته کرده و با تمام سرعت جعبه کمک های اولیه رو اورد و معاینش کرد و گفت 💙خداروشکر چیزی نیست ولی شُک خیلی بدی بهش وارد شده همون لحظه حالت چهره ادرین تغییر کرد رفتم بالای یکی از صندلیا و از پشتش دیدم داره درمورد پدر و مادرم میخونه «اسم یکی از فصل های دفتر مری» اهمیت ندادم چی میخونه از زبان ادری💚:هنوزم دست وپام سنگ بود و نمیتونستم تکون بخورم و کنترل بدنمو نداشتم که یهوووو...
یوها ها خوب خوب لایک فراموش نشه چند وقتیه دارم زود پارت میدم که ایام امتحاناتو که نتونستم پارت بدم جبران کنه خوب بعدی چالشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قشنگ بود اورین
تنکس🙂🖤
عالی
نمدونم
میفهمی منتها اخر این فصل😂😐😁😁
هعی نامرد