معمای عشق..: p3

پاهام ام از شدت خوشهالی میلرزیدن بعدر از ظهر شد رفتم پیش تهیونگ +سلام قربان ببخشید میشه.._باز که گفتی قربان(خنده).+ببخشید آقای تهیونگ میشه برای امشب بهم مرخسی بدید فردا ساعت ۱۲برمیگردم_برای چی اما تو تازه استخدام شدی+میدونم ولی مسئله شخصیه _اوکی برو_ممنون.{تهیوگ ویو} از اینکه میخواست بره ناراحت شدم قلبم میخواست از سینه دربیاد وایی باز دارم چی میگم اگه عاشقه اینم بشم چی؟ نکنه اونم مثل چه یونگ گولم بزنه وایی تهیونگ بس کن تو عاشقش نشدی. خودمو جمع جور کردم از مرخصی ا.ت ۲ساعت گذشته.

جمع کردم و سوار ماشین شدم دیگه شب شده بود ماشین رو روشن کردم و راه افتادم که برم خونه.{ا.ت ویو} از شرکت خارج شدم خواستم سوار ماشین بشم دیدم بنزین تموم کرده تاکسی هم گیر نیومد دیگه مجبور شدم پیاده برم تا خونه. توی راه خونه بودم یه دفه یکی پارچه گذاشت پشت دهنم چشام سنگین شدن از هوش رفتم.

{تهیونگ ویو} با ماشین داشتم میرفتم صدای جیغ یه زن رو شنیدم رفتم ببینم چیه که دیدم ا.ت از هوش رفته _ا.تتتتتتتت(داد) سریع بلندش کردم گذاشتم توی ماشین خودم نمیدونستم راه خونش کجاست بردمش خونه ی خودم بهش یه سری دارو دادم بردمش توی اتاق دراز کشید خودمم پیشش دراز کشیدم فقط به صورتش خیره شده بودم چرا گذاشتم خودش تنها بره؟ چرااا؟(گریه)

(صبح شد){ا.ت ویو}چشامو آروم باز کردم چشام به سقف خورد امیدوار بودم که خونه خودم باشه نگاه به دور ورم کردم دیدم اینجا خونه ی من نیست (تصویر بالا اتاق تهیونگ) بلند شدم که تهیونگ رو پیش خودم دیدم خیلی جا خوردم هیچی یادم نمیومد امروز مرخصی داشتم منتظر بودم تهیونگ بیدار بشه باهم بریم شرکت رفتم توی آشپزخونه که صبحانه درست کند که یکی منو از پشت گرفت ~

پایان منتظر پارت بعد باشید🎤🎤

بای بای🎧💝💝💝💝