"تکه ای از ماه" داستانی از عمق روشنایی ها!هنگامی که سولار کوچولو به مروارید آسمان شب دل میبندد!اما...مگر ممکن است آن مروارید را برای خود کنیم؟!
با تعجب سرمو برگردوندم و ناگهان با چیزی که دیدم ماتم برد ذوق زده داد کشیدم +داداش تهیونگ! با دو پریدم توی بغلش خب کاری نمیتونستم بکنم من واقعا داداشمو خیلی دوست داشتم حالا که بعد مدت ها از سربازی برگشته بود با دیدنش قند تو دلم آب شد تهیونگ که تعجب کرده بود خندید-هی آروم باش دختر خفم کردی! خندیدم و فشارش دادم +دلم خیلی برات تنگ شده بود داداشی! بازم خندید از اون خنده های جادویی که باعث میشد ادم به هیچی جز اون صدای خنده فکر نکنه-منم دلم برات تنگ شده بود آبجی کوچولو! بعد از یه عالمه قربون صدقه بلاخره نشستیم تو ماشین تهیونگ و راه افتادیم سمت خونه-راستی چجوری منو پیدا کردی؟!+داشتم میومدم سمت خونه یدفعه یه نفر برام آشنا اومد! خندیدم و خلاصه رسیدیم خونه وقتی داشتیم پیاده میشدیم یواش گفتم +من یه فکری دارم بیا مامانو سوپرایز کنیم!-چجوری؟براش نقشه رو توضیح دادم و سر تکون داد. کلید انداختم پشت در با یه چرخ صدای تقش بلند شد و در باز شد با خستگی و عصاب خورد درو باز کردم و رفتم داخل مامان روی مبل دراز کشیده بود و داشت تلوزیون نگاه میکرد با تشر گفتم+سلام! بازم که لم دادی رو مبل! سرشو برگردوند و با تعجب نگاهم کرد: اوووو چه خبرته سلام باز چی شده؟+اخه یه بار نشد من بیام خونه تو لم نداده باشی رو مبل این چه وضعشه خب منم خستم نمیتونی حداقل یه شیرینی و چایی بزاری بیام بخورم بعد دانشگاه جون بگیرم؟: هی سولار صداتو برا من بالا نبر کلاهمون میره تو هما!+پسرتم بود اینجوری تحویلش میگرفتی دیگه نه؟: صد دفعه گفتم شما دوتا هیچ فرقی برای من ندارین +اره دیدم چقد فرق نداریم!: سولار اعصاب منو نریز بهم!+اوووو ببین چه دادیم میزنه: سولاااااررر!+اصلا این خونه جای من نیست من میرم توهم بمون تا وقتی پسرت بیاد! با عصبانیت پامو کوبیدم زمین و با قدم های بلند راه افتادم سمت در و بازش کردم بعدشم تهیونگو که پشت در وایساده بود و میخندید رو کشیدم اوردم تو مامان شوک زده نگاه کرد کلاه هودیشو از سرش کشید و با خنده نگاه کرد-سلام مامان! منم با لحن دوستانه و صدایی که رگه های خنده توش موج میزد گفتم+بیا بگیر اینم پسرت! مامان که تازه متوجه ماجرا شده بود ناگهان زد زیر خنده و اشک شوق از چشماش سرازیر شد پرید و تهیونگ و بغل کرد: الهی قربونت بشم من پسر خوشگلم! منم که حسودیم شده بود گفتم+اووو حالا انگار رفته بوده سفر قندهار نگاه کن چه قربون صدقه ایم میره! تهیونگ که متوجه حسودی من شده بود خندید-چیه حسودیت شده؟ صبر کن تازه اولشه! تعجب زده نگاش کردم+تازه اولشه؟ مامان من میرم بخوابم! تهیونگ و مامانم با خنده دستمو کشیدن و دوتایی گفتن: بیا بشین بابا شوخی کردیم و منم با اعتماد به نفس گفتم+حالا که اصرار میکنید باشه!
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
هایگایز🧸محلیوناام:)نیوایدولتیپاپ🌝💛قبلنماکداشتماکمپریده🥲🌱 بهحمایتاتونخعلینیاز دارم🫂💜خشحالمیشمفنمشین🧁🍭*بکمیدم🐻🫀مایلبپینبیبی؟!
میدونی چقد منتظر پارت جدید بودم؟؟؟؟
نمیدونیییی عالیععع داستانتتت
مرسی عزیزممم😍♥️
...:)♡