تردیدعشق!p²

تهیونگ ویو}ا.ت به سمت در خروجی پشت حیاط رفت دستمو از بالای سرش رد کردم و در رو بستم_جایی تشریف میبردید؟{ا.ت ویو}نقشه داشتم فرار کنم با چانگ هماهنگ کرده بودم ک تهیونگ از راه رسید هف فک کنم زیاد دقیق نبودم+عا..من،صدای ضربه های پشت سره هم از پشت در و صدای چانگ به گوش میرسید~ولش کن{داد}،تهیونگ در رو باز کرد_بفرمایید؟،چاولونگ بازوم رو گرفت،درحالی ک تهیونگ بازوی چانگ رو گرفته بود_بهتره دستاتو ازش بکشی~چرا اینکارو میکنی؟_گفتم دستای کثیفتو ازش بکش{داد}چانگ بازوم رو ول کن ک تهیونگ منو بغلش گرفت_دیگ نبینمت~خیلی خب،سریع دویید سمت ماشینش و رفت،تهیونگ محکم در رو کوبید

منو هل داد روی دیوار کتفم درد گرفتم ولی جیک نزدم دستاش رو روی دیوار پشت سرم گذاشت_لابد فک کردی نقشت جواب میده،با هر کلمه جلو تر میومد_خدتو اذیت نکن ا.ت شی!+معلوم هس چته،نمیخوام اینجا باشم،نمیخوام پیش تو باشم_نه انگار من از خدامه،تقریبا یک سانت باهام فاصله داشت،جوری نزدیک بود ک نفس هاشو ک با قدرت بیرون میداد حس میکردم سرشو کنار گوشم برد_اینجا،حرف حرف منه،بدون من کاری نمیکنی.‌..ا.ت شی!سرشو عقب کشید_بریم،دستمو گرفت و به طرف عمارت حرکت کردیم،همین ک رسیدیم سریع رفتم داخل اتاقم،هف حصله هیچی رو نداشتم با همون لباس ها خابم برد،صب از خاب با صدای یکی از نگهبانا بیدار شدم^آقا کارتون دارن+هف بگو خابه^باید برید+ایش باشه،بلند شدم و سریع ب سمت اتاقش رفتم درشو باز کردم_یاا،در زدم بلد نیسی؟+نه،چی میخوای_وقتشه یاد بگیری خوب نقش بازی کنی،امشب یه مهمونی دعوتیم،حواست باشه چیکار میکنی+نکنه باز میخوای بیایی لباسامو پاره کنی؟_لابد میخوای لباسی ک من بهت میدمو نپوشی؟+حالم ازت بهم میخوره{کاملا برعکسه}از اتاقش بیرون اومدم و به سمت اتاق خدم رفتم

بدونه توجه به حرف های تهیونگ درباره مهمونی باز هم خابیدم،چشمام رو باز کردم ک با چهره جدی تهیدنگ روبه رو شدم+هاا_بهتره بیدار بشی ا.ت شی وقت رفتنه+نمیخوام جایی با تو بیام

_عا عا نشد،دستمو گرفت و کشید جوری ک هیچی نفهمیدم،_گفتم وقت رفتنه،از اتاق رفت بیرون،با تعجب به در ک کوبیده شد خیره شدم و به لباس هام نگاه کردم،هف اونقدر ها هم بد نبود