
سلام بچه ها ، پارت بعدی بلافاصله بعد این پارت منتشر میشه 🙂
سلام بچه ها ، من اول باید یه عذرخواهی بکنم ازتون ، هم پارت ها رو دیر به دیر می ذارم (گش.ادی نمیذاره 😐) هم این که این پارت قبلا منتشر شده بود ، ولی من چون دو ماه بود سری به این داستانم نزده بودم ، یه سوتی دادم توش. از اونجایی که شاید یادتون باشه ، حنا تو پارت قبل گم شده ولی من اومده بودم تو این پارت دوباره آورده بودمش ، انگار چیزی نشده. 😐 ولی این نسخه ویرایش شده اونه. (قبلیه رو حذف کردم ، هم به خاطر سوتی ای که داده بودم ، هم به خاطر اینکه لایکاش کم بود)
«_ برای اینکه بتونین از دیوار ها رد شین و پشت اونا زنده بمونین ، اول از همه باید کار با تجهیزات مانور سه بعدی رو یاد بگیرین.»
«_ البته قبل از هر کاری ، باید یکم درباره تایتان ها اطلاعات داشته باشین. اگه یه بخشی از بدنشون ، چه دست و چه سر قطع بشه ، دوباره رشد میکنه ؛ البته به جز یه نقطه. اگه با شمشیر به گردن اونا ضربه بزنین ، دیگه وقت برای بازسازی خودشون ندارن و میمیرن.» ممد نگاهی یه یجی گنگ انداخت و گفت: «_ پس ، میتونید کار با تجهیزات مانور سه بعدی رو بهمون یاد بدید؟»

«_ البته ؛ برای شروع باید تعادل خودتون رو روی این طنابا حفظ کنین.» ممد و چیتوز ، هم زمان نگاهی به آن تجهیزات انداختند. به نظر می رسید برای استفاده از آنها باید استعداد ذاتی داشت.
دفعه اولی که طناب ها بالا رفتند ، ممد با مخ روی زمین افتاد ؛ اما چیتوز که انگار قبلا با این تجهیزات آشنایی داشت و به خوبی خودش را معلق نگه داشته بود. «_ یه بار دیگه امتحان میکنیم!!»
بار دوم ، برای ممد فرقی نداشت ، فقط این دفعه از پشت به زمین خورد. او که با کمر روی زمین افتاده بود ، نگاهی از روی حسادت به چیتوز انداخت. از روی زمین بلند شد و دوباره امتحان کرد.
این دفعه هم کاری از پیش نبرد. نا امیدانه از روی زمین بلند شد. رزالی که متوجه ماجرا شده بود گفت: «نگران نباش. هر کسی تو این کار استعداد ذاتی نداره. فقط یکم زمان میبره.»
ممد دوباره از روی زمین بلند شد ، اما این دفعه بیشتر از دفعات قبل دوام آورد. یجی گنک به نشانه رضایت ، سری تکان داد و گفت: «برای امروز کافیه. با اینکه دفعه اولتون بود ، کارتون خوب بود. »
رزالی غر غر کنان گفت «آره به نظرم منم خوب بود ؛ حالا بهتر نیست برین یه چیزی بخوریم؟ به نظرم مکس داره از گشنگی هلاک میشه.» سپس به روباه چهار دمش که داشت رو زمین وول می خورد نگاهی انداخت.
چیزی نگذشت که صدایی مهیب ، توجه همه را به خود جلب کرد به طوری که گرسنگی دمش را روی کولش و گذاشت و فرار کرد. «_اون دیگه صدای چی بود؟!!»
«_نمی دونم… اون جارو! داره از اونجا دود بلند میشه!!» ولف گرل با نگرانی فریاد زد: تاااااایتاااان!!!!! این داستان ادامه دارد… 🙂

کاربرایی که تو این پارت بودن: ᴡᴏʟғ ɢɪʀʟ ، اتو خان ، رزا خبیث ، یجیگنگ🔗
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ممد هم داره اتفاقایی مثل ارن تجربه میکنه😔😂
اره 👌🤣
داستان ، داستان
بدون جغد بلاگ هم داستان؟؟
جان؟! 😐
من نبودم که🗿😐
بودی ، ولی تو این پارت با اسم صدا نشدی
اها 🗿
نویسنده منم میاری
اگه بشه اره 🙂
❤️✨
عررررررررر فراوان🗿✨
وای جر فکر کن من ی نینجام که از دنیای ناروتو پرت شدم تو اتک😂💔
😂👌
راستش جالبه اشاره کنم از دنیای ناروتو اومدی. ولی خیلی نمی تونم از ناروتو بگم چون ندیدمش 😁😊
میدونی مثلا من ی پیشونی بنده دهکده برگ دارم اونجا و برای کمک به این دنیا اومدم🦊💪🏻
اوکی 👌
ولی نباید از شدت خوشحالی اینم رو جر میدادم🗿💔
شرمنده 😂👌
پارت جدید اومدهههههههه عررررر خدا خیرت بدههههههه🤧💕💕💕
میرسی 😁😊
عرررررررررررر✨✨✨✨
دنبال میکنی؟
👍
ممنون