
های گایز🐍💚 داستان«ملکه ی اسلایدرین🐍»قسمت 2🐍💚
دومین سال تحصیل ام در هاگوارتز رسیده بود.ساک و چوبدستی ام را برداشتم و سوار ماشین شدم.به ایستگاه قطار رسیدیم و مالفوی رو دیدم اون هم من را دید،وقتی هم را دیدیم لبخند زدیم و رفتیم.از دیوار رد شدم و به قطار رسیدیم و نشستم.رسیدم هاگوارتز و روی صندلی کنار دراکو نشستم.(میز هامون دوتایی بود و جدا از بقیه بودیم).دامبلدور بلند شد و گفت:{به دومین سال تحصیلتان در مدرسه ی سحر و جادوی هاگوارتز خوش آمدید،مراسم را شروع میکنیم.}و کلی غذا روی میز ظاهر شد.وقتی خوریدیم دامبلدور بلند شد و گفت:{حالا همه ی دانش آموزان به خوابگاه هاشان بروند.}و رفتیم.لباس خوابمان را پوشیدیم و خوابیدیم.صبح شد و رفتیم صبحانه خوردیم و بعد رفتیم در اتاق هایمان استراحت کردیم.۳٠ دقیقه.نوبت کلاس هامان بود.همه را رفتیم.نوبت آخرین کلاس یعنی معجون سازی بود.وقتی تمام شد از کلاس رفتیم اما تا وقتی رفتیم هری و رون و هرماینی رو دیدیم که یه گوشه جمع شدند.دستم دراکو رو کشیدیم و پشت دیوار قایم شدیم.پرسید:{داری چکار میکنی آدریانا؟}گفتم:{هیس ساکت باش!}یواشکی به حرف هاشون گوش دادیم.🐍
هرماینی گفت:{امروز یه چیزی توی کتابخانه پیدا کردم ببینید(کتاب را نشان داد)نوشته تالار اسرار در طبقه ی 3}هری گفت:{در طبقه ی ممنوعه ی هاگوارتز است هرماینی}هرماینی گفت:{باید اینجا بریم!}و رفتند.به دراکو گفتم:{تالار اسرار مرکز ما اصیل زاده هاست دراکو من میگم بیا بدون اینکه بفهمن جاسوسی شان کنیم و وقتی وارد تالار شدند بترسونیمشون.با مار تالار که در خدمت ماست.}دراکو قبول کرد و رفتیم.نامرئی کرده بودیم خودمان را.رسیدیم به در و بالاش نوشته بود«تالار اسرار»وقتی هری و رون و هرماینی رفتند داخل تالار ترسوندنشان را شروع کردیم.🐍
با قدرتمان در را یکهو محکم بستیم.هری و رون و هرماینی سریع نگاه به در کردند،وقتی روشون را برگرداندند از پشت ترساندیمشان.خندیدیم،هری و رون و هرماینی چوبدستی شان را در آوردند ولی ما با جادو چوبدستیشان را شکستیم.با زبان مارم ماره تالار را آوردم و بهش گفتم به هری و رون و هرماینی حمله کنه اما نکشتشون.مار همش دنبالشون میکرد و وحشت زده بودن.انقدر با دراکو خندیدیم بهشون و وقتی عذابشون دادیم ولشون کردیم.در باز شد و با ترس فرار کردند.ماهم برگشتیم توی اتاق.زنگ حرف زدن با پدر و مادر ها بود.رفتم داخل اتاقک و با تماس تصویری باهاشان حرف زدم گفتم:{سلام پدر و مادر}مادرم گفت:{دومین سال تحصیلت چطور بوده است عزیزم؟}گفتم:{عالی بود مادر هری و دوستاش را حسابی ترساندیم به کمک ماره تالار اسرار یعنی تالار ما اصیل زاده ها}مادر و پدرم گفتند:{عالیه عزیزم پس بلاخره به آنجا رفتی آفرین بهت}لبخند زدم و زمان تمام شد خداحافظی کردیم و رفتیم توی تخت خواب خوابیدیم.🐍
صبح شد و صبحانه خوردیم. دامبلدور بلند شد و گفت:{امسال یعنی سال دوم تحصیل شما دانش آموزان مسابقات کوییدیچ میکنید اسامی ای که از هر گروه گیریفیندور و اسلایدرین میگم بیایند:{گیریفیندور:{هری پاتر}{اسلایدرین:{دراکو مالفوی}.همه دست زدند.مسابقات کوییدیچ بود. هری انقدر که تند داشت میرفت کنترل جارو اش را از دست داد و دراکو برد.همه تشویقش کردیم و جشن اسلایدرینی ها گرفتند.پایان🐍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)