
به خونه که رسیدم خونه سوت و کور و ساکت بود شاید بخاطر همین فیلیکس ع.ش.ق بچه بود این خونن سوتو کور رو تبدیل به یک خونه شاد و پر انرژی با رنگ های روشن کنه...به اشپز خونه رفتم میز رو جمع کردم و ظرفا رو شستم یه گرد گیری مختصر کردم و برای ناهار پاستا بار گذاشتم همین که زیر گاز رو روشن کردم صدای چرخیدن کلیدتودر اومد و بعد از صدم ثانیه قیافه نفس زنان و عصبی فیلیکس معلوم شد با عصبانیت و نفس نفس زدن اومد تو اشپز خونه درمقابل اون سر و وضعش قابل تهی کردم و با نع.ره ای که زد چار ستون ت.ن.م لرزید فیلیکس_مرینت از صبح کجایی تو میدونی چقد نگرانت شدم و دنبالت گشتمممم؟؟؟ ترسیده بودم و این لگ.نت همه چیز رو بدتر میکرد.. مرینت_خ...خخ....خب م...من..من.....من رف....ت....ته بود....د....دم.... فیلیکس(دوباره د.ا.د میزنه)_درست حرف بزن مرینت....درسسسسستتتتتت. بغضمگرفته بود صداشانقدر بلند بود که گلوم رو لرزوند و بغضم رو شکست و این حکم ریختن اشک هایم را نیز صادر کرد. فیلیکس_حرف میزنی یا نههه؟ این فیلیکس بود که هنوز اروم نشده بود و سعی داشت با داد زدن اروم شود اما کی اروم میشود....صورتش رنگ ترحم و پشیمانی میکند....بغلم میگند.....ارامم میگند.....و... انگار خدا صدام رو شنیدم که در صدم ثانیه نگاه فیلیکس رنگی از دلسوزی و ترحم گرفت اومد و بغ.ل.م کرد فیلیکس_ببخشی مری....واقعا متاسفم....عصبی بودم و سرت داد زدم....ببخشی....خب؟ پریدم بغ.ل.ش و تا میتونستم و جا داشتم گریه کردم....من میترسیدم از صداش صدایی که ت.ن صد ها نفر رو به لرزه مینداخت و متاسفانه اون صدا....صدای فریاد هم.سر من هست که وقتی عصبی میشه حتی خودشم نمیتونه کنترلش کنه...
فیلیکس_میشه بگی کجا بودی....؟میدونی از صب چقد زنگ زدم...؟میدونی چقد نگرانت بودم؟ میدونی چقد دنبالت گشتم؟ میدونی چقد ترسیدم؟هوم؟ حق بااو بود اما حالا که روی مهربونش رو دیده بودم دلم میخواست یکم خودم رو ل.و.س کنم پس گفتم... مرینت_ولی خب تو هم سرم داد زدیو تلافی کردی دیگه.... تک خنده تو گلویی کرد از بغ.ل.ش درم اورد و منو به سمت پذیرایی برد رویکاناپه نشوندم و کنارم نشست:یهو بگو دلم میخواد نازمو بکشی... مرینت_دلم میخواد نازم رو بکشی. و ازاون لبخند های لوس زدم...چونم رو تو دستاش اس.یر کرد و گفت:الهی من قوربون اون دل کوچولوت برم...
(حالا فک کنین فیلیکس با اون جذ.به و اب.ه.ت داره قربون صدقه مرینت میره😂)اون قربون صدقم میرفت و من کیلو کیلو ، کامیون کامیون قند تو دلم اب میشد ودر اخر فیلیکس سرش روروی پام گذاشت و چشماش روروش هم گذاشت منم موهاش رو نوازش کردم که گفت فیلیکس_خستم......بد.ن.م درد میکنه مرینت_منم خعلی خستم....بریم بخوابیم. بلند شد و دستی به صورتش کشید و موهاشو با انگشتاش مرتب کرد. فیلیکس_ولی یادت باشه ها......نگفتی کجا رفته بودی؟؟ لحنش سوالی بود و نشانه از این بود که باید میگفتم..... مرینت_د...دکت..ر😶
اخماش رو کشید تو هم فیلیکس_دکتر برای چی؟ بیا دوباره از فرشته مهربون به لولو خورخوره تغیر فاز داد.....عی خِداااا مرینت_ام....خب.... فیلیکس_برای چیییی؟ و این عربدش بود که بغض تو گلوم رو دوباره زنده کرد مرینت_بخاطر دیشب. کمی لحنش اروم تر شد اما هنوز تن صداش کمی بالا بود فیلیکس_مگه دیشب چ اتفاقی افتاد؟؟ مرینت_تو همیشه دوست داشتی پدر شی.....و البته خعلی چیزای دیگه و من نمیتونستم احساساتم رو کنترل کنم....و.....میترسیدم...بخاطر همین وقت روانشناس گرفتم...امروز صبح اونجا بودم،میدونم ازم دلخوری اما من واقعا نمیتونم....واقعا نمیتونم فیلیکس. نمیدونم کِی گونه هام د.ا.غ شد گرمای زیادی بهم هجوم اورد....گرمم شده بود و پالتوی چرمم این گرما رو دو برابر کرد و با ب.غ.ل فیلیکس دیگه رسما داشتم میپختم این گونه هام بود که بر اثر اشک گ.ر.م شدن و گرما به همه جای ب.د.نم نفوذ کرد ناخداگاه ازش جدا شدم پالتوم رو در اوردم و ب سمت اتاق خواب اصلی هجوم بردم پریدم رو تخت و هق هق هام رو تو بالشت خ.ف.ه کردم که تخت بالا و پایین شد موهام رو ن.و.ا.ز.ش کرد و بلندم کرد (فیلیکس) امروز فقط دنبال یه ط.ع.ن.ه بودم تا به طرف ح.م.ل.ه کنم و تمام حرصم رو سر مرینتم خالی کردم صورتش بر اثر گریه قرمز شده بود و بینیش بیشتر از همه اجزای صورتش به قرمزی میزد و صحنه خنده دار و با مزه ای رو ایجاد میکرد،معلوم بود گرمشه و نیاز ب تنها بودن داره اما مگه میشد تو این حال تنهاش بزارم؟اروم ل.ب زدم: فیلیکس_پاشو سرشرو به طرفین تکون داد با ضرب و زور بردمش سمت سرویس سر و صورتش رو اب زدم و اوردمش بیرون پالتوش که گذاشته بودم روی میز رو برداشتم و گذاشتم رو چوب لباسی و گذاشتم تو کمد(بچه ها مرینت الان یه ست چرم پوشیده بزارین توضیح بدم دقیقا چی:پوتین نارنجی چرم،شلوار مشکی ج.ذ.ب چرم،بلیز نارنجی چرم،پالتوی هم رنگ پوتین چرم،کیف نارنجی چرم که همه به یه رنگه فقط شلوارش مشکیه)فیلیکس_لباسات رو عوض کن و بیا پایین با هم حرف بزنیم. سرشو تکون داد از اتاق خارج شدم و نفس عمیقی کشیدم چدی جدی بخاطر من رفته روانشناس؟و من اونجوری سرش داد زدم؟؟رفتم پایین و یه بسته گوشت در اوردم و انداخت تو تابه کمی روغن ریختم و ادویه جات بهش زدم که مرینت با یه شلوار صورتی پیجامه ای شکل(همون ک موقع خواب میپوشه)و یه تیشرت سفید و موهاش گوجه ای شده با کفشایرو فرشی سفید از پله ها اومد پایین لبخند رضایت مندی زدم که بوی سوختن چیزی به مشامم رسید که مرینت با دو اومد تو اشپز خونه و زیر قابلمه ای ک رو گاز بود رو خاموش کرد با این کارش خنده تو گلویی کردم که کسدار گفت:سووووووخت😩😭فیلیکس نخند اهههه😠😭
(فیلیکس)ل.ب.م رو گاز گرفتم که خندم رو مهار کنم اما مگه میشد؟؟ فیلیکس_بیا....!و به سمت کاناپه ها رفتم اومد کنام نشست هر دو سکوت کرده بودم که گفتم:ام.....خب...جالب اینجا بود نمیدونستم چی بگم!ریز خندید که دستم رو تو موهام فرو کردم:خب حرف بزن دیگه. مرینت_خب چی بگم؟هوم؟ راست میگفت....چی میگفتیم؟!بلند شدم زیر گاز رو خاموش کردم یکم غذا خوردیم سمت تی وی رفتیم و افتم سمت تی وی سیدی های فیلم رو از تو کشو در اوردم و از میون اونا یه فیلم درام بیرون اوردم که مرینت گفت:نههه....اون درامه....نمیخواممم.سرمو تکون دادم و یه فیلم با ژانر طنز و عا.ش.ق.ا.ن.ه برداشتم و گذاشتن یه ظرف پاکرن هم اوردم و با مرینت شروع کردیم به فیلم دیدن وقتی به خودم اومدم کمرم درد گرفته بود بلند شد و بدنم رو کش دادم که صدای استخونام لند شد مرینت هم همین اتفاق براش افتاد از پنجره بیرونو نگاه کردم هوا تاریک شده بود به ساعت نگاه کردم ۱۱ شب بود و هنوز نه ناهار خورده بودیم نه شام و با پاکرن خودمونو سیر کرده بودیم ولی واقعا گرسنم بود دو تا پیتزا سفارش دادم مرینت هم داشت پذیرایی رو مرتب میکرد چند دقیقه بعد پیتزا رو اوردن و با هم خوردیم و رفتیم که بخوابیم.
ادرین)بعد از گرفتن هزار تا لایی هنوز اروم نشده بودم چطور میشد؟؟هوم چطور؟نمیشه...ن نمیشهـ←ـچطور ممکنه اخهههههـ،وقتی به مخفی گاهم رسیدم پیاده شدم اینجا همیشه ارومم میکرد هر وقت سر درد میگرفتم میومدم اینجا و یکم حالم بهتر میشد....ولی الان حتی این پ.ر.تگ.اه هم نمیتونه ارومم کنه....اگر من ته توی این اتفاقات رو در نیارم ادرین اگرست نیستم....(ناشناس(منظور از زبان ناشناس))_اقا...ادرشین شاگرست حافظش رو به دست اورده. +(همون فرد ناشناس)پس داستان قراره جالب بشه. _ولی فکر میکردم شما میخوایت ادرین خافظش رو ازدست بده و فیلیکس ب.م.ی.ر.ه. +هنوز خیلی مونده...قراره بازی کنیم و بازنده حکمش م.ر.گ.ه. _هر چی شما دستور بدین قربان. +عکس ها رو اماده کردی؟ _بله +فرستادی؟ _فردا ساعت ۸ به دستش میرسه دم شرکتش. +کارای شرکت رو راست و ریست کردی؟ _بله قربان. +خوبه. گوشی رو قطع کردم جرعه ای از قهوه ام رو نوشیدم و زمزمه کردم_نابودم کردی...نابودت میکنم. و پوزخند گوشه لبم خود نمایی کرد. کلویی_با هم نابودش میکنم. و به منظره رو به رو خیره شدیم و قهوه خوردیم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا بعدی نمیادپس
باااعدی-_-
داستانت نایسه
ادامه بده بیب
بعدی
عالیییئیییییییییییییی بعدببببییییییییییییییی