
سلااااممم:/ اینم از پارت جدید💙 واقعا ببخشید دیر شد😔 و عید همگی مبارک❤❤ سال خوبی داشته باشید
اون من بودم!! صدای خنده از پایین شنیده میشد. لحظه ای بعد رامونا وارد اتاق شد، منو بغل کرد و گفت_ اوه عزیزم وقت رفتنه! هری کوچولو خدانگهدار! رامونا از اتاق بیرون رفت. دقیقا چند لحظه بعد از رفتن رامونا صدای فریاد به گوشم رسید. از اتاق بیرون رفتم که با ولدمورت روبه رو شدم. از ترس همونجا خشکم زده بود _نه نه نه!! من داشتم بر میگشتم. من باید بفهمم باید بفهمم! و دوباره به جای قبلی برگشتم. یعنی کار رامونا بود؟ چه اتفاقی افتاد؟! انقدر گیج و خسته بودم که نمیتونستم به چیزی فکر کنم. فقط به خوابگاه رفتم***
بعد از کلاس تغییر شکل، هری برای تمرین کوییدیچ به زمین بازی رفت. منم طبق عادت همیشگی اونجا بودم. وود به طرفم اومد و گفت_ نلی! خوب شد که اینجایی میخواستم بگم ما به یک مهاجم نیاز داریم تو میتونی بیای؟ _حتمااا این...این خیلی عالیه! بعد از تموم شدن تمرین توی حیاط مدرسه بودیم. کاتلین منو دید و بهم نزدیک شد. _اوه نلی تو سالمی! خیلی نگرانت بودم! اخه دیدم فیلچ تورو به دفترش برد خیلی بد تنبیه شدی؟ _نه این مال خیلی وقت پیشه. _بگو دیگ خجالت نکش _بسه! بهش نزدیک شدم و اروم گفتم_تو که نمیخوای درمورد اون نامه کسی بفهمه؟ رنگ کاتلین پرید. _منظورت از نامه چیه؟ _خودت میدونی چی میگم. من اونجا بودم وقتی... ناگهان کاتلین چوبدستیش رو چرخوند.
افسونش انقدر محکم بهم خورد که انگار ماهی تابه به سرم کوبیدن. پام لغزید اما حالم خوب بود! منم وقتو تلف نکردم، چوبدستیمو به سمت کاتلین نشانه گرفتم و فریاد زدم_ ریکتوسمپرا. کاتلین روی زمین افتاد و من اونو با یک ورد قلقلک اورد جادو کردم
فکر کنم جادو کردن اون توی این وضعیت کار درستی نبود. اما من کاملا در اشتباه بودم. کاتلین در حالی که نفس نفس میزد گفت_تارانتالگرا! و بعد پای من بی اختیار شروع به حرکت کرد. همون موقه پروفسور لاکهارت از لای جمعیتی از دانش اموزان که در حال تماشای دعوا منو کاتلین بودن جلو اومد و گفت_بسه دیگه بسه! فاینیت اینکانتاتم! و حرکت پاهام متوقف شد. لاکهارت_اوه بچه ها اینجا که جای دعوا نیست ما همه یه خانواده هستیم نباید باهم اینطوری رفتار کنیم. اگه دوباره تکرار بشه مجبور میشم از گروهتون امتیاز کم کنم. حالا زود برین سر کلاستون! خیلی خوشحالم که کلاس داریم وگرنه لاکهارت همینطوری برامون سخنرانی میکرد.....امروز متوجه شدم دفتر نیست. همه جارو دنبالش گشتم اما نتونستم پیداش کنم. وای نه اون دفتر جینی بود اگه بفهمه خیلی ناراحت میشه!
+++هری رو میبینم که با عجله داره به سمتم میاد و دفتر جینی توی دستشه. همه چیزو درمورد تام ریدل و هاگرید میگه. ما در سرسرا هستیم که پروفسور مک گونگال به همراه رون به طرفمون میاد. _بچه ها دنبال بیاید. اتفاق بدی افتاده. ما به درمونگاه خانم پامفری میریم. رون_هرمیون!! اون اتفاق برای هرمیون هم افتاده بهش حمله شده! پروفسور مارو تنها میزاره که ناگهان رون شروع به حرف زدن میکنه_همش کار توعه میدونم کار تو بود!! من_چی؟! هری_ولش کن خب بیاین بریم. _صبر کن ببینم درمورد چی حرف میزنی. رون_خودت میدونی هری_رون!! بس کن الان وقتش نیست. رون_اتفاقا الان بهترین... هری با عصبانیت به رون نگاه میکنه و اون دیگ ادامه نمیده.
من و هری به سالن گریفندور رفتیم. هری_ما امشب قراره بریم پیش هاگرید. _برای... _اره. _هری! کار هاگرید نیست اخه اون چطوری میتونه... _خودم میدونم فقط میخوام مطمئن بشم...خب حالا باهامون میای؟ _معلومه که نه! _خیلی خوب باشه. هری و رون پیش هاگرید رفتن و من همونجایی که به خانم نوریس حمله شده بود رفتم. هری میگفت صداهای عجیبی میشنوه صداهایی که بقیه نمیتونن بشنون و همون لحظه به یک نفر حمله میشه. این خیلی عجیبه. به دیوار زل زده بودم که صدایی پشت سرم اومد.
وقتی برگشتم با یک عنکبوت بزرگ روبه رو شدم. اوه خدای من یعنی این همون موجوده! خیلی ترسناکه من همیشه از پاهای عنکبوتا میترسیدم واقعا چندشه😐😑 همون لحظه عنکوبت له شد!! _رون! تو...تو حالت خوبه؟! رون عنکبوتو با یک چوب بزرگ له کرد و به نظر میرسید حالش اصلا خوب نیست. _یه شب پر از عنکبوت😒😧 _چوبدستیت کجاست؟ هری باهات نیست؟ ینی ما الان اون موجودو نابود کردیم؟ _فقط بیا از اینجا بریم🤢 ما از اونجا دور شدیم. من_چرا از دیدن اون عنکبوت تعجب نکردی؟! رون_باید بریم هریو پیدا کنیم اون همه چیزو میدونه! _باشه
من به سالن اجتماعات رفتم. طبق معمول دیدم که الیزابت در حال مطالعه یکی از کتابهای لاکهارته و ناچار شدم کشفیات جدید الیزابت رو تحسین کنم و اماده شنیدن مطالب اخلاقی و پیش پا افتاده و قدیمی شم. ولی آگاهی های لیدیا و جین از نوع دیگری بود: چهارشنبه گذشته در هاگوارتز حوادث زیادی رخ داده بود و کارهای جدید زیادی انجام شده بود. به زودی تمام جادو آموزانی که بهشون حمله شده درمان میشن و ....نواده ی اسلیترین جینی رو با خودش برده!!!
انچه خواهید خواند... _باسیلیسک اونو کشته! _اون مرده! و همش تقصیر منه. _ازت خواهش میکنم دیگ بهمون کمک نکن! میدونم خیلی دیر شد واقعا ببخشید🙏🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اجی به تست هام سر بزن 💛💖💜💚❤
چرا نمیاد چشم انتظار هستیم
ببخشید پارت بعدی کی میاد؟
نمیدونم واقعا
ولی خب شاید ادامه ندم.....
نهههههههههههههههه النا آخه چجوری دلت میاد ذهن جوونای مردمو درگیر این کنی که تهش چی میشه
اگه می خوای حداقل یه خلاصه بزار بگو تهش چی میشه
چی شد؟؟😨😨😨😨😨😨😨😨
سرم خیلی شلوغ شده واقعا😞
ولی خب سعیمو میکنم
وااییی🍓🍓😍😍😍
خیلییییییییییییییییییییی عالللللللللیییییییییییی بود عاجی مهلبونم، 😍🥺💙
مرسییی اجی جونممم😍😘
لونا جونم عالی بود
ببخش تو رو خدا وقت نکردم زود بیام بخونم
مرسی عزیزم❤
خیلیییی عالی بود لونا جونم 🤩💚
بیصبرانه منتظر پارت بعدی هستم 😁💚
فقط اگه میشه بعدی رو بیشتر و زود تر بنویس تا تستچی زود منتشر کنه 😊💚
مرسییییی عزیزم 💋💚
مرسییی ریحانه جونمم😍💕
عالی بود
فقط خواهشا بعدی نشه 4 هفته دیگه
چشم ممنون
بالاخره اومددددد یهوووو
عالیییی بود عاجی جونمممممم 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙😘😘😘😘
خیلییی خوب بود عاجییی✨
پارت بعدی رو زود بزار جون ب لب شدم عاجیی😂😐
چشم😅
مرسی اجی جونم😍❤
مث همیشه عالی بود فقط لطفا پارت بعدیو بیشتر بنویسو زود وارد آخه تستچی جدیدا خیلی دیر منتشر می کنه
اره خیلی دیر منتشر میشه
ممنون ❤❤