میراکلس زندگی جدید 2

بعد از اینکه همو شناختیم من مثل یخ شده بودم رنگم قرمز شده بود ادرین گفت مارینت میای باهم بستنی بخوربم منم گفتم خب پننپه گته یعنی باشه رفتیم روی پل بعد اندره بستنی فروش ان جا بود اندره منو دید گفت مارینت دیدی تو هم با یکی اومدی گفتم اره اندره بهمون بستنی داد

آندره دقیقا رنگ خودمون بهمون داد رفتیم رو نیم کت کنا پل نشستیم ادرین گفت مارینت فردا مهانی بالماسکه است که برای خانواده ما سنت خاصی هست تو هم میای؟

من گفتم فقط یعنی نه یعنی شاید (😶🤪) میشه بچه های کلاسم بیان؟ ادرین گفت حتما مارینت میبینمت تو جشن

رفتم خونه خوابیدم تو تختم گفتم تیکی باورت میشه ادرین من اصلا میشه تیکی گفت بله اون موقع رو یادته گفتم اره تیکی وای چه زیبا و دل انگیز بود از خستگی همون جا ولو شدم و خوابم برد

ساعت هشت صبح بود رفتم اماده شدم رفتم مدرسه ادرین رو دیدم گفتم سلام ادرین تو جشن منتظرتم از همین الان اونم گفت حتما بانوی من

خب پارت بعدی بهتر خواهد بود

ولی پر شروره

هیجانی هم هست

بگو چطور بود

یادت نره