10 اسلاید صحیح/غلط توسط: کارول انتشار: 2 سال پیش 39 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
با بخبختییییی دارم تست میسازم از محویت در بیاید.__.و با تشکر از کلر برا اینکه برام تایپش کرد•-•🤝🤝
صدای زنگ دبستان بچه ها خورد ولی اونا هنوز توی صف بازرسی بودن. تبی:اه بسه دیگه آقا دیرمون شد! بازرس که داشت کیف کارول رو میگشت: نمیشه همه باید با دقت چک بشن! . تبی:دلم میخواد ف۰وش بدم=---=. با بی صبری گفت:کارول یه چیزی بگو خودت! کارول با خونسردی گفت:خب داره کارشو انجام میده. حس از خود راضیی گرفت و ابروهاشو حالت اخم گرفت ولی لبخند زد و با لبخند قیافه "گودرت"گرفت:منم که چیزی همراهم .... بازرس کیفشو خالی کرد و محتویاتش رو ریخت رو میز. بازرس یه ابروشو داد بالا و گفت:چاقو؟مانهوا هنتای؟چی هست ؟و شکر خام؟ میبل:شکر خام؟!میگم چرا نخورده مس۰تی!! کارول دست به سینه وایساد:برای اینکه بانی و فیلیکس نخورن برداشتم ! میبل با قیافه ای به معنی اره جون عمت نگاه کرد.نمیتونست حرفای زشت فامیلی به کارول بزنه،از بدیای اینکه با خواهرت مشکل داشته باشی. بازرس:خوب دیگه باشه نفر بعدی. بچه ها نفس راحت کشیدن،تا اینکه کیف کاترین افتاد دست بازرس:لاک؟!برید دفتر!!
بلخره راشون دادن داخل .راهرو ها تقریبا خالی بود چون زنگ کلاس خورده بود.نور از پنجره ها به راهرو روی کمد های بچه ها میتابید ،صدای پرنده هایی که کلا سحر جیک جیک میکردن میومد. کارول دستشو گذاشت رو شونه ی میبل :خب فرزندم... میبل یهو پرید که دست کارولو گاز بگیره اما کارول ریلکس خودشو کشید عقب .کارول:تغدیتو بخور اون انشای کو۰۰فتی که برای خوندنش خودمو توشتم بخون.میبل دوید سمت کلاسش:فعلا خوداحافظ.کارول نگاه عصبی کرد:بیشور... نصف بچه ها تو این دبستان و ارها و سوگند و الی و ویپ توی راهنمایی..احتمالا از محدود وقت هایی که پیش همنیستن.بقیه هم راه افتادن.کارول:هی سانی آخرش تونستی درسا رو بخونی؟ سانست با چشمای سیاه و هاله ی دور و برش نگاه کرد.کارول:خب فکر کنم خوندی.سانست:کل شب بیدار موندن ولی فایده ندارههههههه یادم نمیمونهههههه .تبی :میخواستی شرط بندی نکنی. سانست پلکش پرید. کلر:تو چی
کارول سان؟با ماهماهنگ میکنی میلینی؟ کارول:خب...معمولا صبح از اینکه معلم بیاد میخونم...ولی الان... نفسشو محکم داد تو و لبخند روشن وپر اراده زد:ولی وقتی داره حضور غیاب میکنه وقت پیدا میکنم!! بقیه ابروهاشون میره بالا و هاله سیاهی دورشون رو میگیره و از طرفی از کارول روشنایی میومد.اونا کارول و ارها رو درک نمیکردن،دوتاشون میگفتن قبل اومدن معلم میخونن ولی نمره زیر ۱۷ نمیوردن،در ازا فوش میقولدن. ولی نگاه ها لبخند رضایت آمیز کارول را پاک نکرد!!وقتی به کلاس کارول اینا رسیدن توی کلاس پخش شده بودن.کاترین در زد و اومد تو:ببخشید. توریل لبخند محبت آمیز تحویلشون داد:اوه بچه ها،کجا بودید؟! تبی سرشو کرد داخل در:به لطف یکی تو صف بازرسی موندیم! کارول لپاشو باد داد:خب میتونستید برید! تبی:سکوت! رفتن نشستن .از شانس سانست اون روز صندلیش کنار"دیمن" بود.توی ذهنش:چه اتفاقی.___. دیمن نیشخند زد:آماده ای؟ سانست قیافه مطمئن گرفت:
کاملا! نمیدونست اطمینانش واسه چیه، خب چرا میدونست چون کرم داشت میخواست بره رو مخ دیمن! توریل:خب بچه ها راستش ورقه ها هنوز آماده نیستن...همه نفس آسوده بلند کشیدن.توریل:پس زنگ بعد امتحان میگیرم! بچه ها نفسشون رو دادن بیرون.واکنش بیشتر از این نامردی بود،چون توریل معلم خیلی خوبی بود و بچه ها دوست نداشتن ناراحت بشه.به هر حال این خبر خوبی برای کسی بود که نخونده،مسابقه هم گذاشته!
*دینننننگ*زنگ تفریح که خورد بچه ها دوباره دور هم جمع شدن. سانست:خدا روشکر اون آیت الکرسی هایی که خوندم باعث شد خداوند متعال بهم یه شانسی بده!.میبل:چه مذهبی شدی._. و کمدشو باز کرد.همه چیز با نظم خاصی چیده شده بود،نگاه بهش حس خوبی میداد. ولی نگاه به کمد خواهر گرامی همه چیزو پروند.تو کمد کارول شتر با بارش گم میشد .__. میبل:ایشالا
تو کمدت گم شی.__. کارول:من که ازش راضیم!!بی نظمیام یه نظم خاصی دارن!!.خودش که مشکلی نداشت.میبل یه تبروشو داد بالا. سانست:کمدو ول کنید! اینجا یکی قراره به چ۰خ بره! فلور:اگه میدونستی قراره به چ۰خ بری چرا... سانست:سکوت!! فلور:.:-:... سانست:یعنی؛-؛..نمیدونستم اینجوری میشه خو؛-؛... میبل :من باید برای انشا هایی که نخوندم و فعالیت هایی که انجام ندادم جواب پس بدم.___....فعلا رفتم .و کتاباشو برمیداره و میره. اوا:چرا قبل امتحان کارشو تموم نمیکنی؟ سانست: نمیشه بچه پولداره زود خبرش پخش میشه=-= .کاترین:یعنی اگه نبود امتحان میکردی؟._...سانست: به امتحانش میارزید._. مورگانا تو کمدش دنبال خوراکی میگشت:دیمن اندرسون،پسر بزرگ خانواده گودرتمند اندرسون که تو این مدرسه کراش اکثر دخترای مدرسه و البته قلدر بزرگوار با دوتا زیر دست پولدار بدون روزنه ی خوبی. کلر:الان اینا واسه چی بود؟ مورگانا با دهان پر از کلوچه:برای کسایی که اطلاعات زیادی ندارن.کارول:باید به عبضی بودنشم اشاره کنی! و نور چشماش کم شد. تبی:اون که تا حالا به تو
کاری نداشته._....کارول:..نکته خوبیه._... کارول:ولی اون ماجرا.... سانست ناراضی:منظورت اون ماجرایی که باعث شد دیر برسم درس بخونم؟ کارول:عاره...وقت نکردم چیزی در موردش بگیم،چرا اون هیولا اون کارو کرد؟ بچه ها سکوت کردن،شاید داشتن فکر میکردن تا ایده بدن. آوا:شاید فقط یه هیول بد بود...؟
خودش جواب حرف خودش رو داد:نه...فکر نکنم... تبی:شاید یه چیزی عصبی کرده بودش؟ مورگانا:نه فکر نکنم ما تمام وقت پیششون بودیم و چیزی نشد. بچه ها همین طور ایده میدادن. باران تو این مدت سکوت کرده بود یه سرفه ی الکی کرد تا بقیه ساکت شدن و سوالی نگاه کردن. باران:بنده یک فرضیه دارم! یهو فضا دارک شد. دخملا:؟! سرایدار:اه باز برق رفت. رفت لامپ جدید بیاره. باران در کمدشو باز کرد،یه نقشه با جزئیات و لکه های صولتی ابنبات به در چسبیده شده بود.باران:فرضیه من اینه...
بچه ها با دقت گوش میدادن.باران:آدم فضایی ها! دخترا:.___. .کاترین:چی؟._. حدیث:از توعم این انتظارو نداشتم.___. باران: عه!!فکرشو بکن آدم فضایی ها آدما رو دوست ندارن چون گورباح آزاری میکنیم! کلر:ولی ما گورباحا رو دوست داریم. اینو در حالی گفت که کارولو ناز میکرد. بچه چن ثانیه خرخر کرد بعد جواب بارونو داد:ببینم شوخی بود دیگه؟.___. نور صبح ار پنجره راهرو به عینک تِبی الکی باران خورد:خیر! سانست:هعی یکم فان... باران:عه یکم فکر کنید!فرضیه به این خوبی. فلور:میدونی فکر نکنم...اخه میتونستی هر چیز دیگه هم بگی چرا آدم فضایی ها؟ باران سرشو بالا گرفت و به سقف نگاه کرد:اون فیلم آدم فضایی...کلر:بیخیول به نصیحت خاله ای گوش بدید:بیخیال شید بزارید یه بارم چن نفر دیگه باعث هرج و مرج باشن. تبی چشماشو چرخوند:خورت میدونی الینا خودش دور و بر هرج و مرجه اینو نمیگه.کلر:ولی من میگم! آدم باشید عه! کارول سان با تو هم هستما! کارول:من که کاری نمیکنم "-"... کلر :گفتم بدونی!
کارول یه نگاهی به کمد میبل انداخت و یهو یکم حالت شوک گرفت:اوه!دفتر انشاشو نبرد. و اشک و قیافه دلسوز گرفت و مشتشو گرفت بالا:خواعر عزیز تر از جانم خیلی دلش میخواست اینو توی جمع بخونه! کاترین:اما اون که.. مورگانا یه تلنگر زد :ساده لوح نباش داره مسخره بازی در میاره. کارول:میرم بهش بدمش .پرید روی میله های راهپله و از رو چند پله پرید .کلر :کــــــــــــــــارول ! آدم بـــــــــــاش! *میبل همین طور که تو راه کلاسش بود :***توش! انقد کارول رفت رو مخم یادم رفت دفتر انشامو بیارم . اشک در چشمانش حلقه زد :چه سرافکندگیای!آه نمیتونم انشامو بخونم! دلم میخواست همه ی بچه های نابغه کلاسم بشنونش!...چن تا سایه افتادن روش،سرشو آورد بالا و دو چشم قهوه ای سیاه دید:سلام!... میبل:برو به عمت سلام بده بی حیا! و با کیفش زد تو صورت دیمن و از کنارش رد شد:ایش. دیمن تو شوک این بود که الان
چی شد؟ هنوز گلطی نکرده بود که زخ۰م زبونی چیزی. دیمن:عا...هی صبر کن ببینم بچه! میبل وایساد و نیم نگاهی کرد:بگو . چشمش خورد به دوتا پسرایی که پشت سر دیمن وایساده بودن و با غرور نگاه میکردن. به نظرش رق۰ت انگیز میومدن.یه نگاه به سر تا پای دیمن انداخت .موها و چشمای قهوه ای داشت .تیپ باکلاسی داشت .رو زانو هاش خم شد و دستشو روشون گذاشت تا مثلا هم قد میبل بشه که باعث شد میبل دلش بخواد ج۰رش بده. دیمن:تو جزو اون اکیپ بیت لندی؟ میبل:اره .و راهشو کشید که بره. دیمن:باید حدس میزدمهمتون یه مشت ****اید. میبل همون جایی که بود وایساد،یه هاله ی سیاه دورش گرفت و از شونش یه نگاهی بهش انداخت. ++++++کارول از روی چرخ وسایل تمیز کاری پرید و اول با انگشت بعد کلا فرود اومد.بعد پاشد و موهاشو یکم تکون داد که باعث شد موهاش پف کنن و کیوت شن .فرود زیبایی بود و چند تا تشویق گرفت:واوووو. بعضیا آروم دست زدت.کارول .پوزخندی زد و یه قدم برداشت که پاش روی آب زمین لیز خورد و وقتی انتظار میرفت باز باحال فرود بیاد...
ولی سرش میخوره به چرخ نظافت و خودشو بهش گیر میده چن ثانیه سکوت کرد که بفهمه چی شد کی شد.سرایدار یه نگاه کرد و آهی از سر افسوس کشید:یه مشت بچه خل تو این مدرسس... چرخشو برداشت که باعث شد کارول با لپ بیوفته
زمین و صدایی مثل وقتی بچه گورباحا رو کتک میزنی در بیاد.
یه دختر سال بالایی تر یه نگاه انداخت:اخی عزیزم...کارول سرخ شد و اتفاق نادری و مظلوم شد:...:-:برم تا ضایع نشودم:-:...فین فین کنان و نامحسوس دفتر انشای میبلو برداشت رفت سمت راهروی کلاس میبل.کارول:میبلی:-:...؟ و صحنه ای دید که خوشش نیومد ،قلدرای بزرگتر داشتن خواهر کوچولوشو اذیت میکردن؟ چشماش تاریک تر شد و لبخند عصبی زد:نه بابا... همون لحظه که انگار میبل باهاشون بحث میکرد افتاد رو زمین...البته خودش پاش لیز خورد! ولی کارول که ندید! پای پشتیشو چرخوند و جای نوک و پاشنه پاشو عوض کرد و با صدا دوید و تو فاصله کمی ازشون پرید بالا.پسرا سرشون رو آوردن بالا و گیج نگاه کردن:؟! .تو یه لحظه کارول پاشو کوبید زمین و صدای بلندی داد و کاشی ها نابود شدن رفت!!
سر جاشون خشک شدن. *چی ؟یا پشم!!
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
آخی چه غـ*ـیرتی😔 ، زیبا بود
آرهههه از بسسسسس که دوست دارم^--------------^
._.
عین ادمممممم پاشو برو پارت بعدو بنویس
چرا؟._.
چون من میگم
تو مسابقم شرکت نکنید تو آتیش میسوزید
وی رفت بکشد. . .
دوزتان یه نگاهی ام به نظر سنجی بنده بندازید😔🤌🏻
دارم در آندرتیل رو می نویسم ولی نیازمند اوسی کلرم
اوسیم موهاش قهوه ای بافته شدست که یه تیکش بنفشه تیپشم بنفشه
اوسیش*
خب لباسش چه شکلیههه
فک کنم رویی بنفش با تیشرک و شلوارک._.
من شلوارک نمیپوشمممممم
موهای قهوه ای بافته که پایینش بنفشه
چشمای فیروزه ای
تیشرت آبی که یه ستاره روشه
کت بنفش
دامن بنفش
جوراب بلند خاکستری
کفش بنفش تیره
فک کنم رویی بنفش با تیشرک و شلوارک._.
به به حافظه بودنت ایمان آوردم
یعد این همه مدت نفهمیدی من شلوارک نمیپوشممممم
اتفاقا شک کرده بودم که گفتی شلوارک میپوشی یانه👐👐
اصلا کلا من با شلوارک حال نمیکنم با شلوار شایدددددد ولی شلوارک اصلا😐
اوکیییییی
فک کنم رویی بنفش با تیشرک و شلوارک._.
به به حافظه بودنت ایمان آوردم
یعد این همه مدت نفهمیدی من شلوارک نمیپوشممممم
این که خوبه من فقط میدونستم موهات بافتس دیه کلا هیچی از اوسیت نمیدونستم(یادم نمیومد)
عاری از خودات باشه👐
حالا در آندرتیل کی میاد؟من همین الان نوشتن داستان جدیدمو تموم کردم به امید اینکه ثبت شه، اون داستانه بود که بیت لند رف تو آبشار جاذبه چن روز پیش نوشتم نمیدونم کیا خوندنش اونو پ*ا*ک کردم یه داستان جدید نوشتم اسمش بیت لند و آبشار جاذبس اومد برید بخونید
عه ثبت شد خداروشکر
این که خوبه من فقط میدونستم موهات بافتس دیه کلا هیچی از اوسیت نمیدونستم(یادم نمیومد)
در آتش جهنم بسوزید.__. تست میسازم.___.
مایل به فعالیتتتتت؟؟؟
مایل که هستم...
ولی بدنم دل نمیده بره ادامه تکپارتیشو بنویسه._.
بدن بی هدب .___.
من کلا پارت ۴ پارت ۴ تا کامنت میدم تا نشون بدم میخونم اما حال کامنت گذاشتن ندارم..🗿😔
خداوند کامنت نذارهارا دوست ندارد._.🤝🤝
سانست با چشمای سیاه و هاله ی دور و برش نگاه کرد.کارول:خب فکر کنم خوندی.سانست:کل شب بیدار موندن ولی فایده ندارههههههه یادم نمیمونهههههه .تبی :میخواستی شرط بندی نکنی. سانست پلکش پرید.
ساعت الان ۶:۴۷ دقیقست و برای امتحان ادبیات بیدار شدم که بخونم اما اومدم اینجا یکم سرم گرم شه و اینو دیدم....🗿💔
جهرر آخی
نترس تو واقعیت سرنوشت امتحانت به شومی داستان نخواهد شد🤝🤝
ههههه enfp تو پروفته...منم enfpعم
همچنینD:✨
پس طبق محاسبات من یه جورایی پروفایلت خودت و سوگندی🤝🤝
۱۰۰ امتیاز به کارولک
بهل 🤝
تایپ شخصیتی شما ها معلومه لاقل
من هیچیم معلوم نی همچین نصفش
خلاصه به همین دلیل متوجه شدم که تایپم p ئه :|
قبلا گفته بودم estpئه بعدش گفتم enfpئه ولی واقعا هیچ تایپی به من نمیخوره تست که میدم همش یه چیز متفاوت در میاد دوستمم تحقیق کرده هیچ کدوم از تایپا نمیخورن بم هیچیم معلوم نی کلا واس همین شدم p :")فقط اینکه بداهه پردازم(p ینی بداهه پرداز اگ نمیدونین) معلومه :")
به نظر من که estp میباشی._.🤝🤝
اوکی نمیفهمم چرا تو این داستانم:| (مورگانا هستم•_•)
زیرا از اول بودی
اوکی متوجه نشدم:/
از فصل قبل بودی د من گفتم یه چیزاییو رعایت کنم._.
آها اوکی فهمیدم:-:
عععردردد
پروفایلت چه کیوتهههه
تشکرررررر ولی اصل کاریش چشماش بود تار شدTwT
اتفاقا نعلومهههههه
خیلی نازههههه۶
تشکوررررررر:W:
عه سلومممممم
زنده ای چه خوببب