مشتاقه لبخند.

یه افسانه خودساخته اس.واقعی نیست ولی از افسانه های واقعی'هم قشنگ تره..

که میگه تو زمان قدیم ک شاهزاده ها تو قصرشون در حال تانگو رقصیدن بودن. پرنس'ی به زیبایی فرشته هر صبح به بیرون قصر میومده و پرنده های در حال اواز خوندن رو تماشا میکرده.

بین اون پرنده های اواز'خوان. چند پروانه طلایی و سفید بوده ک همیشه برای دیدن اون پرنس به نزدیکی اون قصر می اومدن.

البته نه برای دیدن خود پرنس. بلکه برای دیدن لبخند زیباش.. اون پروانه های کوچیک با هر بار دیدن اون لبخند زیبا ک روی لب های نازک اون فرشته کوچولو نقش میبنده. به قسمی از بالاهاشون رنگ جدیدی اضافه میشه. و جالب اینجاست ک پرنس هیچ وقت متوجه اون پروانه های عاشق لبخندش نشد....