
هاااااااا ها ها ها هااا هااااااا ها ها ها ها ها ها ها ها ها هااااااو هاح«وی به خواندنش ادامه میدهد😆😂👌🏻😐»
دیدم &د.ا.د& زد:🖤چیییییییییییییییییییی ولی من سر و وظعم این طوریهههههه😐😨 🧡به من چه خودت گفتی خواستی خودتو یه اب بزنی😐«داره &یادا&مری رو در میاره» 🧡بعد وارد اتاقش شد و وقتی اومد بیرون لباسشو عوض کرده بود یه تیپ یین یانگ بود دختره عینهو &هام& شده بود انقدر زیر لب بهش &شحف&دادم که نگو.رفتم بیرون سریع ماجرا رو برای زویی و کلویی توضیح دادمو رفتم لباسامو عوض کردم...
*پرش زمانی*از زبان مری:🖤به در عمارتشون رسیدیم و وارد عمارت شدیم یه پسر ما رو به سمت پشت راهنمایی کردو گفت اینجا سالن &یتراپ& ها هست گفتم ممنون و رفتم تو🖤 💚سلام &مناخ& جوان🖤زبون نریز💚ولی خدایی خیلی &لگشوخ& شدی🖤مرسی راستی اینجا میخوای &یتراپ&رو بگیری خیلی خاک داره💚اره خیلی وقته &یتراپ& نگرفتم قبلا اینجا هیچوقت خاک نمیگرفت از بس ازش استفاده میکردیم🖤سری تکون دادم و گفتم بگو وسایل تزیینی جدید رو بیارن بهتره همه عوض شه💚چشم راستی تمیز نمیکنیم اینجا رو؟🖤مگه خدمت کار نداری؟💚چرا دارم زیادم دارم یعنی داشتم چند تا از اون کَنه هاشون رو بیرون کردم چند تا که مونده بودن هم یا حال خانوادشون خوب نیست رفتن یا من بهشون برای کارای زیادی که کرده بودن مرخصی دادم🖤حالا چرا میگی کنه؟💚چون خیلی چسبونک بودن همش بهم میچسبیدن و مثلا ناز میکردن🖤خندیدمو گفتم دلم برات میسوزه به مولا نگاهی کرد و بعد یه مکث گفت💚خودمم دلم واسم میسوزه 🖤بعد چند نفر رو صدا زد که من چون داشتم میخندیدم فقط اسم اخری که ارتان بود رو شنیدم...
بعد سه نفر با کارتُن هایی که دستشون بود اومدن داخل و بعد گذاشتن کارتُنا وسط سالن بالاخره قیافشون رو دیدم یکیشون نینو بود ولی اون دوتا رو نمیشناختم و خوب حداقل میدونستم اسم یکیشون ارتانه یکی از اونا تا منو دید سریع نزدیکم اومدو گفت:سلام خانم &ابیز& من رایان هستم و از اشناییتون خوشبختم از زبان ادری:💚رایان میخواست &تسد& مری رو &س.و.ب&کنه که مری دستشو کشید و گفت:ببین اقا رایان من دوست صمیمی ادری ام و از این به بعد ممکنه کلا اینجا باشم پس باید منو بشناسی اولین چیزی که باید بدونی اینه که از ادمایی که میخوان با زبون &نتخیر& &خم& &ننزب& خیلی بدم میاد و اصلا هم &لوگ&شون رو نمیخورم دوم اینکه...
اصلا دوست ندارم دور و برم بپلکی و از این کارا کنی سوم ایکنه من ادم رکی ام پس بزار راستشو بگم اصلا از دیدنت &لاحشوخ& یا &تخبشوخ& نشدم و از کنارش رد شد از قیافه رایان خندم گرفت اون خواست نزدیکش بشه که گفت میدونم میدونم اسمت ارتانه تو ام عین رفیقت بعدم &سپ&ش زدو رفت سراغ کارتنا واقعا ازش خوشم میاد💚از زبان مری:🖤داشتم میرفتم حس کردم همه دارن بهم نگاه میکنن بزار نگاه کنن تا چشاشون &رد& بیاد داشتم با کارتنا و وسایل توش ور میرفتم که یهوو...

تیمامم ناظرررر عزیز و محترم چرا رد میکنی؟ چراااااا؟ایندفعه رو به خواطر هر کی دوست داری رد نکن🙏🏻🙏🏻😭
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بسی جاذاب و پرفکت🐾🖤
تو مسابقه آخرم شرکت کنید
عالیییییییییی بود
تنکس🙂🐾