من عضو هشتم بی تی اسم (پارت14)

ناظر لطفا منتشر کن🥺 هایییی. ببینید چقد زود میزارم براتون. شنبه اگه تعطیل نباشه ما چهار درس اجتماعی و دو درس هدیه ازمون داریم😭 شش درسسسس

وقتی رسیدم پیاده شدم و چمدونمو برداشتم. زنگ زدم و جونگ کوک در رو باز کرد. رفتم داخل و سلام کردم. فهمیدم مدیر برنامم بهشون همه چی رو گفته. ا.ت: کدوم اتاق خالیه؟ نامجون: اون. وسایلت رو بچین و راحت باش. ا.ت: باشه. ممنون. رفتم داخل اتاق و وسایلمو چیدم. اتاق خوبی بود و تقریبا مثل اتاق خودم بود. دوستش داشتم. لباسمو عوض کردم (عکسش بالاست) رفتم روی تختم دراز کشیدم. به جیمین فکر‌ کردم. تصمیم گرفتم برم باهاش حرف بزنم. رفتم بیرون و دیدم کل اعضا توی سالن نشستن. جین: ا.ت بیا اینجا. رفتم نشستم و فهمیدم لایو گرفتن. تا دیدم لایوه سریع فرار کردم. اخه من لباس خونگی پوشیدم اومدم تو لایو ببینید وضعیت منو اخه. نامجون: کجا رفتی؟؟؟؟ ا.ت: بر میگردم یکم صبر کنید. رفتم توی اتاقم و در رو بستم. اخه چرا انقدر یهوییییییی. روتین پوستیمو انجام دادم سریع و بعد ارایش کردم. زیر چشمامو سفید کردم و تینت لب زدم. مژه هامو هم با مژه فر کن فر کردم و ریمل زدم. موهامو یک ساعت داشتم شونه میکردم تا کاملا بدون گره بشه. بعدش هم یک ساعت گشتم دنبال مو فر کن (بابیلیس) تا موهامو فر کنم.

بعدش لباسمو عوض کردم (عکسش بالاست) و رفتم نشستم پیش اعضا. نامجون: ارمی ها این عضو جدید گروهمونه. ا.ت: سلام همگی. من ا.ت هستم عضو هشتم بی تی اس. داشتم با ذوق نگاه کامنتا میکردم که دیدم چند نفر دارن بهم هیت میدن. خیلی خورد تو ذوقم. صورتم از حالت خوشحال در اومد و به روزمره تبدیل شد. تهیونگ متوجه شد و بهم پیام داد. تهیونگ: ا.ت بیا اونور کارت دارم. ا.ت: باشه. بعدش هم به بچه های لایو گفتم که باید برم و بعدش رفتم کنار. تهیونگ هم به یک بهونه ی اومد. تهیونگ: هیت هارو دیدی نه؟ ا.ت: اره🙂💔 تهیونگ: واسه چندتا هیت خودت رو ناراحت نکن یک سری از مردم میان و به ما ایدل ها هیت میدن. ما هممون از این هیت ها گرفتیم مطمئنم کسایی هم هستن که از تو خوششون بیاد و حتی تو بایسشون بشی. ا.ت: مطمئنی؟ تهیونگ: کاملا. ناخوداگاه رفتم و بغلش کردم. اعضا با تعجب نگاهمون میکردن و بعد که دقت کردم دیدم جیمین اونجا نیست پس به تهیونگ گفتم و رفتم دم در اتاق جیمین.

در زدم و بعد تایید ورودم رفتم داخل اتاق. جیمین روی تختش دراز کشیده بود و بیحال با گوشیش کار میکرد و اصلا حالش خوب نبود. ا.ت: جیمین خوبی؟ جیمین: مگه مهمه؟ ا.ت: چرا مهم نباشه؟ ما هنوزم دوستیم. جیمین: اگه قراره دوست معمولی باشیم بهتره دوست نباشیم. ا.ت: (سکوت) جیمین: اگه میشه برو بیرون میخوام تنها باشم. با قیافه ی 😧 و 😭 رفتم بیرون و اعضا هم نگران نگاهم کردن. تهیونگ: چیشد؟ ا.ت: هیچی. نامجون: جیمین چرا اینشکلی شده؟ ا.ت: داستانش طولانیه خیلی مهم نیست. البطه برای جیمین مهمه. تهیونگ: براشون تعریف میکنم. تو برو استراحت کن. ا.ت: باشه. من میرم تو اتاقم. صدای حرف زدن اعضا رو میشنیدم و میدیدم همه از تهیونگ سوال میپرسن و خیلی تعجب کردن. واسم سخت بود که دل یکی رو بشکنم. شاید فقط باید قبول بکنم باهاش قرار بزارم نه؟ باید از یکی مشاوره بگیرم. یجی بهترین گزینست. بهش زنگ زدم و شروع کردم با گریه براش توضیح دادم که جیمین چی گفته و من از کی خوشم میاد. یجی هم گوش میکرد و از تعجب شاخ در اورده بود. نمیدونستم باید چیکار کنم ولی یجی روشنم کرد. یجی: باید...

حیحیحیحی

بای بای