یک داستان کوتاه زیبا
امروز روز تعطیلش بود و میتوانست از فضای تلخ کارش دور شود. اکثر مردم زمانی که مرخصی میگرفتند به تفریحگاه ها میرفتند یا هتلی اجاره میکردند و آنجا میماندند ولی او نمیتوانست هیچکدام از این کار ها را انجام دهد. مطمعن بود اگر کسی متوجه شود که او کیست فورا از هتل یا اقامتگاه بیرونش میکند البته بیشتر آنها وحشت میکردند و التماس میکردند که کاری به احساساتشان نداشته باشد و همین موضوع او را به شدت ناراحت میکرد. در مرخصی های قبلی معمولا خانه دوستش میماند یا دوستش برای او یک جا در یک بعد برای ماندن پیدا میکرد اما اینبار تصمیم گرفت او را در زحمت نیندازد و خودش برای تعطیلات یک مکان را انتخاب کرد و چه مکانی بهتر از یک جنگل تاریک دور از شهر، جایی که هیچکس او را نمیبیند و میتواند با احساساتش تنها باشد.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
قلمت خیلی خوبه، خودت نوشتی؟ اگه اره عالیه اینطوری ادامه بدی اینده درخشانی رو خواهی داشت حتما
اره خودم نوشتم ولی این حتی نصف قبلی ها هم خوب نشده و لطف دارید! منم میدونم اگه تلاش کنم موفق میشم و امیدوارم بقیه از نوشته هام خوششون بیاد
خیلی خوبه امیدوارم موفق باشی