
اوه.....رمانم ۱۵ پارته شد هیچ وقت این اتفاقات نیوفتاده بود=)همشون حوصلع نداشتم زود زود تمومش میکردم
از زبان ادرین/با دیدن همسر فیلیکس قفل کردم و مغزم از کار افتاد.....این همون دختر چشم ابی با موهای موج دار و زیباس.....هنگ کرده بودم و مث ع.ق.ب مون.ده ها زل زدم بهشون داشتم با فیلیکس حرف میزدم با دیدن اون دختر قلبم شرو به ت.ن.د زدن کرد و قصد در اومدن از قفسه سینم رو پیدا کرد نفسم بند اومد و هزاران اتفاق دیگه عرق کرده بودم و احساس بدی بود...میخواستم برم اما نمیشد سردردم تمدید شده بود و هنوز اون صدا ها تو سرم بود بدنم بی جون شده بود اما تمام تلاشم رو کردم کسی متوجه این اتفاقات و تغیرات من نشه....صدا های اون پسر تو سرم اکو شد اما اون حرفای سابق نه....حرفای جدیدی_ادرین.....منم ارمان.....چرا اینجوری شده..... و این صدای خودم بود_مگه چمه؟ ارمان_چته؟؟شبیه ل.ول.و خور.خو.ره شدی....خودتو تو اینه ببینی عق میزنی..... و این تصویر خودم بود با پسری چشم ابرو مشکی چشم غره ای برای پسر رفتم که.....
که صدایی تقریبا نازک اومد که میگفت"سلام"برگشتم سمت صدا و با کاگامی رو به رو شدم......اومد کنارم نشست همه بهش خوش امد گفتن و با گرمی جوابش رو دادن لبخند زدم اون اتفاقات دوباره اومد جلو چشمم و حرفایی جدید بود:هع.....اگر دوستشداشتی اینکار رو نمیکردی....صدای همون پشر بود با گفت کلمه با اجازه به سمت سرویس رفتم ابی به دست و صورتم زدم و از اینه به خودم نگاه کردم سرم داشت منفجر میشد.........نمیدونستم چی کار کنم چی کار نکنم....؟از وقتی همسر فیلیکس رو که حالا میدونم اسمش مرینته رو دیدم اینجوریه حالم چرا همچین میشم اخه؟چشمام رو به هم فشار دادم که دوباره اون در سفید اومد جلو چشمم حالا که میدیدمش اشنا تر بود وقتی بهش دقت کردم همون در سفید قدیمی ای بود مه تو اون محله امریکا دیده بودمش.....و تصمیمم رو گرفتم شاید خیلی چیزا رو متوجه بشم.....
وقتی به خونه برگشتم رفتم توی اتاقم یه ساک کوچیک برداشتم و به دست کت و شلوار با یه سری وسایل ضروری برداشتم یه تیشرت مشکی پوشیدم با شلوار زغالی و کتونی اسپرت مشکی موهان رو که در اثر پوشیدن تیشرت خراب شده بود درست کردم گوشیم رو با عینک افتابی و ساک رو برداشتم و رفتم پایین مامان و بابا هاج و واج نگام میکرد بابا اب دهنش رو قورت داد و گفت_پسرم کجا؟؟ ادرین_بابا منفردا برمیگردم فرانسه. و بدون توجه به حیرت در نگاهشون زیر سنگینی نگاهشون بیرون رفتم و به سمت فرودگاه راهی شدم
(تو مقصد ادرین) سوار ماشین شدم و به گفتم به ادرسی که خودمم دست و پا شکسته یادم بود بره ولی خوشبختانه درس بود پول تاکسی رو دادم و پیاده شدم.......جلوی در سفید خونه بودم که پیر مردی پیر کنارم ایستاد درو با ضرب دست و بدون کلید باز کرد داهل رفتیم و با دیدن اون خونه رویایی چشمام برق زدب گفت:بیا بریم داخل.رفتم داخل رو تاپ فلزی و سرد کنار حیاط نشست و با حرکت دست گفت کنارش بشینم و شروع کرد. پیر مرد:ادرین تو در گذشته فرزند دختر من بودی اون خیلی خوب از تو محافظت میکرد ولی پدرت....یعنی ئداماد من و همسر دخترم آیکو.......تو رو دوست نداشت و همش تو و دختر من رو اذیت میکرد.....من توانایی محافظت ازتون رو نداشتم و اون مرد هر کاری دلش میخواست میکرد اون یه مع.ت.ا.د بیش نبود......دخترم به غیر از اینکه خرج خونه رو در بیاره باید پول م.و.ا.د اون مر.دک رو هم میداد. با دیدن دستای مشت شدش کمی ترسیدم نکنه چیزیش بشه دست های ناتوانش رو باز و با لرزش بالا اورد و رو سرم گذاشت:ولی دخترم اون و تو رو دو.ست داشت هر کاری اون میخواس میکرد ولی مراقب تو هم بود آیکو(دختر پیرمرده یعنی مادر ادرین اسمش ایکوعه و اسم باباش دیاکو)زندگی سختی داشت.....در اون روزها دیاکو تصادف کرد و مردو ایکو موند و طلبکار های دیاکو باید پولشون رو میداد که یکی از اون روز ها طلبکار های دیاکو اومدن و مادرت رو به ق.ت.ل رسوندن نمیدونی چقد حس بی مصرفی داشتم و بدترین حس دنیا بود اون روز خواستم به پیشت بیام....ولی دیدم نیستی خیلی ترسیدم ولی ادرین دختر من......ایکو مادر واقعیت نبود....اون توانایی مادر شدن رو نداشت و تو رو یکی از این روز ها در کنار خیابون پیدا کرد و به سن ۶ سالگی رسوند(یادم نیس تو اون توضیحات گفتم چند سالش بود)و بعد تئ به پیش حانواده واقعیت برگشتی اگر هم ازمایش بدی میفهمی که اونا هم خونت هستن شاید یادت نیاد چون اون موقع خعلی بچه بودی ولی من به خونه شما اومدم و کار کردم و اون موقع یه تار موی تو و پدر و مادرت رو برداشتم و متوجه این اتفلق شدم و برات خوشحالم. با حیرت نگاهش میکردم اب دهنم رو قورت دادم و گفتم:اما چرا تو بچگی رهام کردن؟ پیرمرد:اینا رو نمیدونم هر چی میدونستم بهت گفتم خداحافظ پسرم مراقب خودت باش گ.ر.گ به کم.ین نشسته زیاده چه برا دختر چ پسر
سرمو تکون دادم رفت از در خونه بیرون رفتم سرم درد میکرد...سر درد شدیدی هم بود چشمم به اون جیگرکی اوفتاد و به سمتش پرواز کردم بعد از یه دل سیر خوردن به سمت خیابون حرکت کردم هیچ ماشینی از اینجا عبور نمیکرد گوشیم رو در اوردم و اسنپ گرفتم بعد از یه ربع اومد به سمت یه هتل رفتم به ساعت که نگاه کردم هفت بود کش و قوسی به خودم دادم و یکم چُرت زدم.... (مرینت) لباس هام رو با یه تاپ صورتی حلقه و یه شلوارک تا ر.و.ن پام که صورتی بود عوض کردم موهام رو باز گذاشتم ارایشم رو پاک کردم یه کفش روفرشی صورتی و کیوت هم پوشیدم و گفتم که موهام میره تو غذا بخاطر همین یه هد زدم و رفتم پایین فیلیکس رو مبل های راحتی نشسته بود عینک زده بود و روزنامه میخوند یه ست ااحتی طوسی هم پوشیده بود به سمت اشپز خونه رفتم سیب زمینی ها رو برداشتم شستم و پوست کندم بعدش خلالی(خلالی بود دیگه؟)خرد کردم و سرخشون کردم بعد داخل سینی ماکروفر ریختم و یکم روش اویشن و نمک و پنیر پیتزا ریختم و توی ماکروفر گذاشتم و ۵ دقیقه گذاشتم بمونه وقتی درش اوردم پنیراش اب شده بودو صحنه هیجان انگیز و خوشمزه ای ساخته بود رو اُپن گذاشتم وبعد از اوردن ظرف داخل ظرف ریختمش سینی رو داخل ماشین ظرف شویی گذاشتم و سس قرمز و سس سفید رو برداشتم بادو تا چنگال گذاشتم رو میزو به به اینم از سیب زمینی پنیری خوشمزمون....فیلیکس رو صدا زدم و نشستم پشت میز اونم اومدنشست کنارم و با دیدن سیب زمینی پنیری چشاش برق زد نشست رو به روم اول سس قرمزو بعد سس سفید رو به صورت زیکزاکی روش ریختم فیلیکس چنگال رو برداشت و اول تیکه رو با لبخند داخل دهنش گذاشت:اومممم.....خیلی خوشمزس...لبخند زدم و خواهش میکنمی گفتم و بعد ادامه دادم:از تو هم ممنون امروز واقعا خوش گذشت نمیدونی چقدر دلم برای پاریس تنگ شده بود ک......خیلییی ممنون.لبخند زد و گفت خواهش میکنم با لبخند غذامون رو خوردیم و بعد از شام دو تا قهوه شیرین و پر کف درست کردم و همراه با کیکی که درس کرده بودم گذاشتم داخل سینی و بردم سمت پذیرایی روی میز گذاشتم و رو کاناپه جلوی فیلیکس نشستم یه کیک خیس و کاکائو خوشمزه.......
بهترین رفیقم ،بامعرفتم 🙂💛 فردا روز جهانی £ℓσⓥهست اگه اینو گرفتی یعنی یکی دوست داره💛🙂 اینو برای بیست نفر حتی من اگه دوسم داری بفرست امیدوارم امشب عشق واقعیت ثابت کنه چقدر دوست داره بفرست برای بیست نفر از بهترین رفقات معلم گفت: «ر»💛💛 گفتم:«رفیق» گفت:«ب» گفتم:«بارفیق» گفت:«پ» گفتم:«پیش رفیق» گفت:«ج» خواستم بگم:جداازرفیق🥲 باخودم اومدم گفتم:«اگرنباشه میمیرم»🥲 پس گفتم:«جانم فدای رفیق»🙂💛 روزرفیق.مبارک🤤💛 بفرست برای رفیقایی که دوسش داری🤤💛 میگن مرغ عشق اگرعشقش بمیره خودشم میمیره🥲 ماکه عشقی نداریم💔 عشق مارفیقامونه❤🔥 پس به سلامتی هرچی رفیق.بامعرفته🙂💛 که یکیش.خودتی🤤💛 بفرس واس رفیقای با معرفتت🤤💛 اگر 5تا پس گرفتی یا کمترن بدون بی ارزشی اگر بالای 6تا بود بدون کمی ارزش داری فقط کمی اگر بالای 9تا بود یعنی عاشقتن رفیقات اگ دوست داری واس منم بفرس❤😊 تو پیام رسانا برا رفقاتون بفرستین و روز رفیق مبارکککک
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پرام
خیلی نایس بوددد
سریع بزار بیب:)♡
مرسی=]
چشم....این چند روزه تستچیم بالا نمیومد:(
عالیییییی
قشنگ بود ...