

مگنس چیس و اساطیر آزگارد جلد یکه - اول خلاصه خود کتابو بگم: "مگنس چیس به اندازه کافی دردسر کشیده!دوسال پیش و درست از آن شب وحشتناکی که مادرش به او گفت جانش را بردارد و فرار کند،به تنهایی در خیابان های بوستون زندگی میکند و از دست پلیسان و ماموران دار التادیب،گریزان است.یک روز مگنس متوجه میشود عمویش راندولف به دنبالش میگردد.مردی که مادرش همیشه درمورد او به مگنس هشدار داده بود.سرانجام مگنس به دام عمویش می افتد.راندولف کلی در مورد تاریخ اسکاندیناوی حرف میزند و میگویید مگنس یک میراث دارد:سلاحی کا از هزاران سال پیش گم شده.داستان هایی از اساطیر ازگارد و گرگ ها در اعماق خاطرات مگنس ظاهر میشوند ، اما او وقت زیادی برای فکر کردن به این ماجراها ندارد؛خیلی زود مجبور میشود بین امنیت خودش و زندگی صد ها انسان بیگناه دیگر،یکی را انتخاب کند.گاهی اوقات،تنها راه شروع یک زندگی تازه،مردن است."

خلاصه که : مگنس یه پسر ۱۶ ساله بی خانمانه که ۲ سال قبل مادرشو از دست داده _یه سری گرگ جادویی تو خونه کشتنش_ و از اون وقت مگنس فراری از عالم و آدمه. یه روز صبح میبینه دایی ش _ترجمه کتاب غلطه عموش نیست_ رندولف که مامانش میگفته دورش نپلکه دنبالشه. میره خونه رندولف یه سر و گوشی آب بده که .. رندولف از ناکجا ظاهر میشه و یه عالمه درمورد اساطیر ازگارد حرف میزنه و میگه تو یه میراث داری و...

و یه بخش از کتاب م میذارم:) "تی.جی بلند شد و دستم را گرفت. «بالاخره اومدی. بیا بشین پیش ما. دیشب حسابی سَروصدا به پا کردی!» همان لباس دیروزی را پوشیده بود: کُت پشمی آبیرنگ نظامی که زیر آن، یکی از تیشرتهای سبز هتل بود. ایکس، همان غول غارنشین دورگه، ملروی کینِ موقرمز و یک نفر دیگر هم که حدس میزدم هفبورن گاندرسون باشد، کنارش نشسته بودند. ظاهر هفبورن گاندرسون به رابینسون کروزوئه با هیکل ورزشکاری شبیه بود، پیراهنش از تکههای پوست حیوانات دوخته شده بود، شلوارش پارهپاره بود و حتی در دنیای وایکینگها هم ریشهایش بیشازحد نامرتب و در هم ریخته بود و یک عالمه املت و پنیر رویشان ریخته بود. همسایههایم کمی جابهجا شدند تا برای من هم جا باز شود و این کار حالم را کمی بهتر کرد. سالن ۱۹ در مقایسه با سالن غذاخوری جای خیلی دنج و راحتی بود. دورتادور اتاق چندین میز چیده شده بود که بیشترشان خالی بود. آتشی توی شومینهٔ گوشهٔ اتاق با صدای تَرَقتَرَق میسوخت و مبل کهنهای هم جلوی شومینه قرار داشت. میز دیگری هم گوشهٔ دیگر اتاق بود که هر نوع صبحانهای که فکرش را بکنید، روی آن چیده شده بود (چند خوراکی هم بود که حتی در خواب هم ندیده بودم). تی.جی و دوستانش مقابل پنجرهای نشسته بودند که منظرهٔ دشتی از یخ و بوران از آن پیدا بود. اصلاً با عقل جور درنمیآمد، اما توی سالن ورودی اتاق من که آخر همین راهرو قرار داشت، تابستان بود. البته قبلاً فهمیده بودم وضعیت جغرافیایی این هتل عجیبغریب است. تی.جی گفت: «به اونجا میگن نیفلهایم، یعنی سرزمین یخ. منظرهٔ پشت پنجره روزانه عوض میشه. هر روز، یکی از نُه جهان رو میبینی.» «نُه جهان...» شروع کردم به خوردن نیمروی صبحانهام، و همینطور که از خودم میپرسیدم اینها در کدام منظومهٔ شمسی زندگی میکنند، گفتم: «همه دربارهٔ نُه جهان حرف میزنن. باورش سخته!» ملروی کین، پودرقندهای روی پیراشکیاش را فوت کرد و گفت: «باورت شه، تازهوارد! من شیشتاش رو از نزدیک دیدهم.» هفبورن گفت: «من پنجتا!» و بعد با دهانی که پُر از املتِ نجویده بود، خندید و ادامه داد: «البته میدگارد که حساب نیست؛ اونجا دنیای آدماست، ولی الفهایم، نیداوِلیر، یوتونهایم...» ایکس گفت: «دنیای دیزنی»"
خلاصه که اگه دوست دارین بخونین قشنگه:))
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظریه کم طرفدار: مگنس چیس واقعا از پرسی جکسون بهتر_
اره ولی بیا صداشو در نیاریم-
ببین یکی از پیشرفتای عمو ریکی همینجاست. مگنس بر خلاف بقیه دلش پیش اولین دختری که میبینه گیر نمیکنه (خدا نکنه. سم و مگنس؟نه نه نه)
راستش مشکل اینه که من تو ایران نیستم
جداا؟منم بیا ببر با خودت.. دیگه شهر کتاب اصفهان به کار نمیاد..کجایی؟چه ربطی داره؟نمیدونم چرا نسخه انگلیسی شو نمیگیری؟ تازه سانسورم نداره..🤝
من این کتابو خیلی دوست دارم ولی نتونستم دانلود کنم و کتاب اصلی و فیزیکی هم اینجا پیدا نمیشه
از دیجی کالا بخر..شهر کتابم داره.. البته تو اصفهان🤝
راستش مشکل اینه که من تو ایران نیستم
من خوندمش یکی از بهترین کتاب هاست عالیه 😍😍😍😍😍