بالاخره شنبه شد یعنی همون روزی که قرار بود کانر برای جشن بیاد ولی یعنی واقعا باور کرد؟ هر جوری بود آماده شدم و راهی مدرسه شدم، وقتی رسیدم آیانا رو دیدم که یک گوشه نشسته و گریه میکنه رفتم پیشش و گفتم《 ببینم چیزی شده؟》گفت《یادت هست بهت گفتم کانر رو دوست دارم؟》گفتم《آره چطور مگه؟》گفت《ببین الان کی داخل بغلش هست》 اولش منظورش رو درست نفهمیدم ولی بعد که سرم رو بر گردوندم یک دختر جدید رو دیدم. دوباره همون حس اون دفعه بهم دست داد و سرم گيج میرفت ولی خودم رو کنترل کردم چون فقط من نبودم و الان آیانا هم به کمکم نیاز داشت.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی بود:)))
ج چ: پایان تلخ:// از پایان تلخ بدم میاد ولی به نظرم آخرش تلخ میشه...
😂 منم بدم میاد ولی معلوم نیست🤷♀️
ممنون💫