من عضو هشتم بی تی اسم (پارت 2)

اینم‌ پارت دوم. قرار شد این داستان رو ادامه بدم پس لطفا حمایت بکنید تا منم زود پارت هارو بزارم. مرسی.

مدیر برنامه: گروه بی تی اس به تو درخواست داده که عضو گروه بشی. چشمام چهارتا شد. گروهی که 2 ساله طرفدارشم داره بهم درخواست میده که باهاشون کار کنم و این از رویاهای من هم فراتره. ا.ت: قبول میکنم. مدیر برنامه: مطمئنی؟ این گروه هیچ دختری نداره و فقط 7 تا پسر هستن. تو تنها دختر این گروه میشی. ا.ت: مهم نیست. این پیشنهاد عالیه. درخواست رو قبول میکنم. مدیر برنامه: خب موفق باشی. باهاشون یک قرار کاری میزارم که باهم اشنا بشید. ا.ت: ممنون. خبرشو بهم بده. مدیر برنامه: مرخصی. ا.ت: میبینمتون. من میرم دوش بگیرم و برم استراحت کنم. مدیر برنامه: باشه. فعلا باهات کاری ندارم برو. (بعد از رفتن به اتاق خودش) وای اخه کی الان حال دوش گرفتن داره؟ ولی باید برم‌ دوش بگیرم چون نباید زیر حرفم بزنم و اینجارو باش کلی عرق کردم بخاطر تمرین رقص. وقتی دوش گرفتم میرم به معلم رقصم میگم که چه اتفاقی افتاده. (بعد از دوش گرفتن ساعت 8) خب کدوم لباسو بپوشم؟ اها این یکی خوبه.

لباس خواب بپوشم چون خیلی خسته ام و بعد اینکه به معلم گفتم بیام بخوابم. (عکسش بالاس) لباسمو پوشیدم و روتین پوستیم رو انجام دادم مرحله به مرحله. اول تونر، حالا ماسک ابرسان، پچ لب و پچ زیر چشم، سرم پوستی و ابرسان. این روتین شبانه من بود. حالا وقتش بود برم پیش معلمم تا بهش خبر جدید رو بدم. رفتم توی اتاق رقص ولی کسی نبود پس رفتم از مدیر برنامه بپرسم کجاست. مدیر برنامه: توی اتاق سلامت داره وزن خودشو بررسی میکنه. ا.ت: ممنون. مدیر برنامه: ا.ت اعضای بی تی اس گفتن... ا.ت: بعدا بهم بگو الان باید با معلمم حرف بزنم. مدیر برنامه: باشه پس قبول میکنم که فردا بری خونشون برای اشنایی. (رفتی تو اتاق سلامت و چیزی نشنیدی) ا.ت: معلم معلم! معلم: اروم باش ا.ت مگه چیشده؟ ا.ت: بی تی اس بهم درخواست همکاری دادههه. معلم: خوبه شوخی بامزه ایه. اگه واقعی بود الان تو سکته کرده‌ بودی. قیافه جدیم رو که دید باور کرد و هردومون باهم داشتیم میپریدیم هوا. حال میکنید چه معلم پایه ای دارم؟ ا.ت: معلم مطمئنید واسه فردا این لباس رو بپوشم مناسبه؟ معلم: اره بنظرم کاملا مناسبه و خیلی هم خوشگله به تو هم‌ میاد. ا.ت: باشه هرچی شما بگید. واسه ی فردا اینو میپوشم.

(فردا ساعت 7 صبح) از خواب پاشدم و یادم افتاد که مدیر برنامه دیروز کارم داشته. رفتم دم در اتاقش و در زدم و بعد مجوز ورود رفتم توی اتاق. ا.ت: صبحتون بخیر. ببخشید دیروز انقدر خسته بودم یادم رفت ازتون بپرسم چیکارم داشتید. مدیر برنامه: سلام. یک ساعت دیر پاشدی و میدونی من حساسم و بله دیروز کارت داشتم. دیروز لیدر گروه بهم پیام داد و گفت که واسه ی ملاقات فردا بری خونشون و منم قبول کردم. ا.ت: وات؟؟؟؟؟؟ مدیر برنامه: ساعت 10 اماده شو و واسه ساعت 11 اونجا باش. ادرس رو برات پیامک‌ میکنم. ا.ت: فقط یک سوال. مطمئنی چیز دیگه ای نگفت مثلا اینکه ما پشیمون شدیم و نمیخوایم قبولش کنیم و از این حرفا؟ مدیر برنامه. اها یک چیز دیگه هم گفت. گفتش که یک اتاق خالی دارن و ازم خواستن که بری اونجا زندگی کنی و منم با خودم فکر کردم چرا که نه عالی میشه و قبول کردم. ا.ت:😳. میتونستم بفهمم دهن از تعجب چسبیده کف زمین و با همون حالت بدون تشکر رفتم بیرون. اخه برای چی بدون اینکه من بخوام جواب مثبت بدم همه چیو قبول کرده. عصبانی بودم و همچنین تعجب کرده بودم و از طرفی خوشحال بودم. فازم چیه واقعا؟ خودم هم نمیدونم. اه چقدر زود میگذره ساعت 9:30 برم دوش بگیرم و بعد اماده بشم. (بعد از حمام) خب این لباس فکر کنم گزینه مناسبی باشه و همچنین دیروز معلم بهم گفت اینو بپوشم (عکس بالا). حالا نوبت میکاپ. از اونجایی که خیلی اهل ارایش کردن نیستم زیر چشمم رو سفید کردم و روی دماغم هایلایتر زدم و یک تینت لب صورتی به لبام یکم هم سایه اکلیلی صدفی پشت چشمام. عالی شد. موهامو خشک کردم و باز گذاشتم و تصمیم گرفتم راه بیوفتم.

اینم پارت دوم. امیدوارم خوشتون اومده باشه. حمایت یادتون نره همچنین یادتون نره نتیجه رو چک کنید. (نتیجه جالش گذاشتم)

بای بای. (نتیجه رو چک کن)