
با اینکه اصن کامنت ندادین و لایک نکردین من دارم پارت میدم ایندفعه شرایط پر نشه نومودم:/
)۱ سال بعد! بلند شدم و به سمت سر.ویس رفتم دست و صورتمو شستم و اول از اتاق خارج شدم و بعد از پله ها پایین رفتم و در اخر به سمت میز صبحانه رفتم انقد گشنم بود که نگم براتون😀 بعد از خوردن یه صبونه مفصل خواستم از رو میز بلند شم که پدرم گفت:ادرین.....ازت میخوام برای این پروژه جدید همراه من به خارج از کشور بیای.ادرین_به روی چشم.....فقط کـِی میخواید برید؟ گابریل_اوم هفته بعد🥰ادرین_چشم.و رفتم تو اتاقم هنوز کلی وقت برای چمع کردن وسایل داشتم و ته تهش دو روز اونجاییم.تو این فکرا خوابم برد (یک هفته بعد😀) فقط منتظر بودم به هتل برسیم خودمو پرت گنم رو تخت و تخت بخوابم🥲جلو هتلی نگهر داشت پیاده شدم و همراه با پدرم به سمت هتل رفتیم بعد از انجام کار ها و گرفتن کارت به سمت اتاق ها رفتیم(اتاق جدا دارن😀)کارت رو اروم روی جایگاهش کشیدم در با صدای تیکی تقریبا اروم باز شد در رو کامل باز کردم
و طبق خواستم با همون کت و شلوار به خوابی عمیق فرو رفتم با صدای خش داری بیدار شدم بادیگاردی که هیچ وقت اسمشو نفهمیدم🥲😂_اقا لطفا بیدار شین پدرتون کارتون دارن. در خواب و بیداری بودم و باشه ای گفتم و به خوابم ادامه دادم(عههه همزاد😀😂)که دوباره ثدام کرد با حرص بلند شدم که اونم رفت بلند شدم و جلوی اینه ایستادم موهام به هم ریخته بود کت و شلوارم هم چروک شده بود یه دست کت و شلوار به کل سفید برداشتم و پوشیدم موهام رو مرتب کردم و کفشم رو پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون به طبقه پایین هتل رفتم که پدرم رو دیدم به طرفش رفتم بعد از یکم حرف به سمت شرکت رفتیم که مامان زنگ زد ادرین_جانم قربونت بشم:).امیلی_سلام پسرکم.ادرین_ببخشید سلام.امیلی_رسیدین دیگه؟ادرین_بله عزیزم رسیدیم.امیلی_خوبه چطوری؟.بعد از یکم حرف زدن رفتم تو اناق جلسه همه اونجا بودن رفتم کنارشون نشستم (یک ساعت بعد)با خستگی رو تخت نشستم حوصلم سر رفته بود بخاطر همین بلند شدم و رفتم سمت ماشینم(نمیدونم چشکلی ماشینش از اینجا سر در اورد ولی در اپرد دیگر😂😭😂)و به نمیدونم کجا رفتم ته تهش با گوشیم ادرس هتل رو پیدا میکنم
انگلیسی هم که بلدم به خودم که اومدم تو یه محله پر از مردای گنده و زن هایی اخمو و دخترایی مبهوت و پسرایی مشکوک که از همه بدتر به منه بدبخت زل زده بودن بود انگار پایین شهر بود که با دیدن تیپ و قیافم اینجوری نگام میکردن چشمم به جیگری ای افتاد خیلی گشنم بود بنظر خیلی کثیف میومد ولی با خوردن جیگرش جیگر خودم حال اومد(😂)بلند شدم میخواستم برمحساب کنم که سر درد شدیدی به سراغم اومد چیزی شبیه به خاطره جلوی چشمام نقش بست دختری با چشمای ابی و موهای سرمه ای پوستی گندمی و چشمای درشت و کشیده دختری لاغر که موهاش لخت و خیره کننده بود البته با وجود سر دردم نمیتونستم بهشون توجه کنم صدای پسر جوونی تو سرم اکو شد:ادرین.....بست کن.....هم خودتئ هم اون دختر بیچاره رو اذیت میکنی.صدا اشنا بود ولی هر چی فکر میکردم یادم نمیومد دوباره همون صدا:ادرین.....مرینت اینجوری بیشتر اذیت میشه بخاطر خودش بست کن.و دوباره بعد مکثی:ببین مگه من بهت نگفتم اینجوری هم خودت هم مرینت رو عذاب دادی.صدا ها تمام شد سر دردم کمی بهتر شد(بچه ها الان ادرین همچین جستی گرفته:کمی خم شده و دستاش رو سرشه و پاهاش سست بودو هر ان ممکن بود پخ.ش بر زمین شود😂🖇)که دوباره شروع شد اما صدای اون پسر نه صدای زنی که ض.ج.ه میزد....جیغ میزد....داد میزد.....کمک میخواست.....اسممو صدا میزد.....اشنا......ولی بدون خاطره.........زیبا.....ولی پر از خش......بهم ارامش میداد.....ولی درد گشیدنش عذابم میداد......اون در سفید تقریبا قدیمی جلو.چشم هام رنگ گرفت و بعد تمام اون خاطرات تلخ تمام اون دردا خاطره پس از خاطره گذشتم بود....ولی یادم نمیاد......بخشی از وجودم بود.......ولی.....نمیدونستم......نمیتونستم و.....یک خاطره خیلی توجهم رو جلب گرد پسر بچه کوچکی با ته تهش ۵ یا ۶ سال سن مردی با چشمای سبز و موهای قهوه ای روشن داشت ک.ت.ک.ش میزد چرا؟پسر در حال جون دادن بود و گریه هایی ناجور و بد مبکرد در هر لحظه هزاران اشک از چشمانش جاری میشد زنی اومد با چشمای ابی و موهای طلایی گریه میکرد و داد میزد دقیقا شبیه صدای ان زن که فقط صدای جیغش میامد زده شدن زن و فرار بچه به اتاق همزمان شد با افتادنم و از هوش رفتنم
وقتی بهوش اومدم به یه سِرُم تو دستم و تختی سفت به علاوه ااقی شبیه به اتاق بیمارستان رو به رو شدم چرا اینجا بودم اونا چی بودن چرا حالم بد شد؟آه😰که پدرمو دیدم به سمتش برگشتم که گفت:ادرین به هوش اومدی نمیدونی چقد نگرانت بودم. (دو روز بعد)داشتم ناهارمو تموم میکردم ولی به اون صدا ها به اون گریه هاو.......فکر میکردم گذشتم بودن ولی.....نمیفهمیدم هیچی نمیفعمیدم که با احساس دستی رو شونم به دست نگاه کردم دست پدرم بود بهش نگاه کردم که با تعجب نگام میکرد گابریل_به چی فکر میکنی پسرم؟ ادرین_عا چیز خاصی نیست چیزی میگفتین؟ گابریل_اره....قراره پسر عموت و همسرش بیان اینجا و فردا میخوایم برای دیدنشپن به پیش زنعموت بریم. ادرین_عاو.....چع خوب:)من سیر شدم. رفتم تو اتاقم و انقد به اون اتفاقات و صدا ها فک کردم که خوابم برد:/ (فیلیکس) شک رو میشد از تو چشمای مرینت خوند انگار نمیخواست با اون خانواده رو به رو بشه ولی بالاخره که میخواست رو به رو بشه بالاخره که باید رو به رو بشه
(بالا رو خوندی؟😐💔)به صندلی تکیه دادم فیلیکس_مرینت......چرا اینجوری میکنی...؟بلاخره که....... مرینت_فیلیکس میدونم.....اما میدونی که اگر برم اونجا ففط تعنه میشنوم. میدونستم بهانست اما دلداریش دادم:من که کنارتم تا وقتی که کنارتم نیاز نیست ازشون بترسی. لبخند زد که هواپیما نشست پیاده شدیم و به سمت راننده رفتم چمدون ها رو گرفت و اورد بعد از یک سال برگشتم فرانسه (راهنمایی:یک ساله فیلیکس و مرینت رفتن خارج از کشور بخاطر اینکه مرینت،ادرین رو فراموش کنه ولی اینطور که معلومه فراموش نکرده)خیلی دلم برا خیابوناش تنگ شده بود به مرینت نگاه کردم داشت از پنجره بیرون رو نگاه میکرد....... با استادن ماشین به خودم اومدم پیاده شدم و همراه مرینت رفتیم داخل خونه........(نکته:داخل خونه خودشون)و همون لحظه خودم رو پرت کردم رو کاناپه مرینت هم اومد کنارم نشست و دیگه نفهمیدم چی شد فقط صدا زدن های پی در پی مرینت بود که وادارم به بیدار شدن میکرد با زورش به اتاق رفتم و رو تخت خوابیدم برعکس تصورم وادارم به عوض کردن لباسای بیرونیم نکرد و خودش هم با لباسای بیرونیش کنارم رو تخت به خواب رفت *** با صدای زنگ گوشی بیدار شدم مرینت هنوز خواب بود و اخم کرده بود تلفن رو جواب دادم(فیلیکس*مادرش+) *بله؟ +سلام پسرکم.تازه فهمیدم مامانه *سلام مامان جان. +رسیدی؟. انگار میخواست بگه مرینت رو ادم حساب نمیکنه. *بله مامان رسیدیم. +نمیخوای بیای اینجا؟. *نه مامان......امروز نه.......مرینت خستس وقتی خستگیمون در رفت میایم امروز خستگی سفر تو تن.مونه.انگار حرصی شده بود،به چهره معصوم مرینت نگاه کردم اخه این بیچاره به کی صدمه میزنه که اینقد باهاش بدین؟ +فیلیکس....بسته اون دختر.... *مامان این دختر زن منه😡. خودمم از تن بالای صدام ترسیدم ولی نمیتونستن اینجوری باهاش رفتار گنن که ادامه دادم.... *مامان من این دختر رو انتخاب کردم و ازتون میخوام به انتخابم احترام بزارین اگر اینکار کوچیک رو هم نمیتونین بکنین پس دیگه نه بهم زنک بزنین نه کاریم داشته باشین ، اگرم بخواین اینجوری باهاش رفتار گنین فردا که سحله(درسته؟)سال دیگه هم نمیام پیشتون😡. هنوزم تن صدام بالا بود بدون اینکه منتظر جواب باشم قطع کردم و دوباره خودم رو پرت کردم رو تخت که با چشمای باز و خیس مرینت رپ به رو شدم با تعجب نگاش کردم که شُـر و شُــــر اشک میریخت کامل برگشتم سمتش که هق هقش بالا رفت
انچه خواهید خواند...... _سوالی رفتم سمت گوشیم...کلی تماس بی پاسخ از مامان داشتم _که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم مامان اخمی کردم..... _صدایی داشت که بر اثر گریه دو رگه شده بود....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعدییییییییییییییییییییییییی
داره بررسی میشه از دیشب گذاشتم😃💗
زیبا و پرمعنی🖤🐾
ولا من دارم گیج میشم مرینت با ادرین یا فیییییی....اهم...اهم«وی صدایش را صاف میکند»
فییییییییییییییی...لییییییییییییی.......ککککک....«وی تلاش بر ان دارد که اسم طرف را بگوید»
اه خودت میدونی کیه دیگه
اسمشو نمیتونم بگم به خواطر خیانتش به لیدی اینا و همدست شدنش با گابی😒😕
مرینت همسر فیلیکسه😂💔
و ادرین حافظش رو از دست داده و اون روزا رو فراموش کرده و بخاطر همین ح..ی به مری نداره😭
میدونممممممممم😩😭😭😭