پارت 7 فصل دوم ناظر پلیز منتشر 💚🎵
جیمز: رز کجا بودی.... رز : رفته بودم جنگل جیمز : با اسکورپیوس رفتی نه ؟ رز : از کجا می دونی نکنه دنبالم بودی ؟ جیمز : آره دنبالت بودم چون نگرانتم.... هر لحظه نگرانم اون تو رو پیدا کنه..... رز : نمی خواد نگران باشی..... جیمز : رز وایسا.... رز : چیه خوابم میاد جیمز : مرا..مراقب خودت باش... رز : شب خوش:| در اتاقو باز کردم و نشستم رو تخت چی شده... همه نگران من شدن.. مخصوصا جیمز و اسکورپیوس... عجیبه رو به بالا دراز کشیدم و به سقف نگاه می کردم خمیازه ای کشیدم و چشمامو بستم...... اسکورپیوس : حس..حس می کنم واقعا دوسش دارم.... باید..باید بهش بگم.... یه نامه نوشتم -~ رز : صبح بیدار شدم یه نامه کنار پنجره بود پنجره رو باز کردم و برش داشتم..... بازش کردم نوشته بود : امروز بیا جنگل می خوام باهات حرف بزنم.... از طرف اسکورپیوس... یه بلوز کاموایی صورتی با شلوار مشکی پوشیدم رفتم بیرون جیمز : جایی میری؟ رز : آره واسه چی.. جیمز : کجا رز : این دیگه به تو مربوط نیست جیمز : به من مربوطه حق دارم بدونم... رز : درسته بهترین دوستمی اما دلیلی نمی بینم که بگم کجا میرم و کجا نمیرم....خدافظ جیمز : رز وایسا.. رفت.. رز : تو راه جنگل بودم نمیدونم چرا دلشوره عجیبی داشتم.... رسیدم کنار دریاچه سیاه فعلا نیومده... به دریاچه خیره شدم یهو درد شدیدی تو سرم حس کردم و چشمامو سیاهی رفت......... اسکورپیوس : یه هودی مشکی و شلوار مشکی پوشیدم و موهامو شونه کردم و از ادکلن روی میزم زدم و گل رز قرمزی که رو میز بود و برداشتم و راه افتادم..... رسیدم کنار دریاچه سیاه ولی نبود... یعنی هنوز نیومده..... کمی منتظر موندم...اما نیومد ... برگشتم هاگوارتز رفتم سمت اتاقش در زدم کسی جواب نداد درو باز کردم کسی داخل نبود... رفتم سمت سالن غذاخوری آلبوس ... آلبوس وایسا... آلبوس : چه عجب یادی از ما کردی... حالا چی شده چرا نگرانی؟.... اسکورپیوس : رز .. رز کجاس؟ آلبوس : امروز ندیدمش.... اسکورپیوس : باشه... رفتم طرف جیمز....رز و ندیدی ؟ جیمز : دیدمش گفت میره بیرون ولی نگفت کجا احتمال زیاد رفته جنگل... اسکورپیوس : اینو که گفت گل رزی که تو دستم بود از دستم سر خورد و افتاد رو زمین.....
با بیشترین سرعتی که داشتم می دویدم فقط به این فکر می کردم پیداش می کنم... فقط به رز فکر می کردم..... تقریبا نصف جنگل و گشتم تا حدی که به نفس نفس افتاده بودم.... رز.. رز تو ...کجایی همه جارو گشتم اما... اصلا هیچ جا نیست رز ویزلی کجایی......صدای رعد و برق شدیدی به گوشم خورد و قطره های بارون روی موهام فرود می اومد با قدم های آروم و خسته برگشتم هاگوارتز فقط به این امید که برگشته باشه... الان تو هاگوارتز باشه.... آلبوس : اسکور چی شد؟ اسکورپیوس : چ..چی نیو..نیومده؟ جیمز : دختر دیوونه بهش گفتم بگو کجا میری حیف که لجبازه اسکورپیوس : نه... رز .. رز کجایی اشکام با آب بارون ترکیب شده بود و بغض گلومو گرفته بود جیمز : حالا تو چرا انقد نگرانشی؟ ها ... اسکورپیوس : چون...چون دوسش دارم جیمز : چی داری میگی مطمئنی حالت خوبه ؟ اسکورپیوس : (با داد ) منظورت چیه دِ بگو جیمز : من.. من رز و دوست دارم... اسکورپیوس : چی نه .. دروغ نگو... تو و اون فقط دوستین دوستای معمولی.... آلبوس : بس کنید با هر دو تونم اسکورپیوس خیس آبی الان سرما می خوری برو داخل ... اسکورپیوس : واسم مهم نیست ... تنها چیزی که واسم مهمه اینه که اون همین الان بیاد اینجا.... آلبوس : شاید کار اونه ... همون که تهدیدش کرده بود..... اسکورپیوس : نه.... نباید.. نباید اینطوری می شد نباید بهش می گفتم بیاد جنگل..... آلبوس : باید به پروفسور دامبلدور بگیم بیاید با هردوتونم.... وارد هاگوارتز شدیم و به دفتر پروفسور دامبلدور رسیدیم... در زدم دامبلدور : بفرمایید داخل... آلبوس : پروفسور... رز.. رز گم شده دامبلدور : چطور ممکنه.... جیمز : چند وقت پیش یکی تهدیدش کرده بود که پیداش می کنه...اسکورپیوس : خواهش میکنم. .. خواهش میکنم یه کاری کنید....دامبلدور : میگم دنبالش بگردن.... آلبوس : ممنون.. پروفسور اسکورپیوس : سریع بلند شدم و رفتم بیرون آلبوس : اسکور... کجا میری اسکورپیوس : انتظار که نداری همینطور منتظر بمونم ببینم پیدا میشه یا نه.... خودم میرم دنبالش.. آلبوس : خطرناکه.... اسکورپیوس : واسم مهم نیست من میرم....
آلبوس : باید یه نامه واسه دایی بنویسم..... هرماینی : هوا خیلی سرد بود رفتم پنجره رو ببندم که یه نامه دم پنجره دیدم... سریع بازش کردم نوشته : رز گم شده رفته جنگل و بر نگشته... از طرف آلبوس پاتر... رون .. رون بیا.. رون : چی شده هرماینی : رز.... گم شده رون : چی داری.. میگی یعنی چی گم شده... هرماینی : آلبوس نامه فرستاده و گفت رفته ... جنگل و بر نگشته... باید.. باید بریم هاگوارتز... همین الان.... هوگو : مامان کجا می خواین برید؟ هرماینی : ما باید بریم یه جایی ولی قبلش تو رو میزاریم خونه هری باشه ؟ هوگو : قبوله بریم... هرماینی : یه پالتو پوشیدم و همراه رون سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه هری... زنگ خونه رو زدم... هری : سلام هرماینی چطوری ؟ هرماینی : مشکلی نیست هوگو چند ساعتی اینجا بمونه؟ هری : نه چه مشکلی فقط کجا میرید؟ هرماینی : رز.. رز گم شده الانم داریم می ریم هاگوارتز هری : خب وایسا منم بیام... رون : هری نمی خواد بیای فقط مراقب هوگو باشید خدافظ..... رون با بیشترین سرعت ممکن رانندگی می کرد.... رون یکم آروم تر برو خطرناکه.... رون : نمی تونم آروم باشم.... باید زود برسیم..... تقریبا 2 ساعتی گذشت که رسیدیم و رفتیم داخل...... آلبوس : اومدین.... رون : مطمئنی رفته جنگل ؟ آلبوس : اسکورپیوس گفت می خواسته تو جنگل ببینش..... هرماینی : الان اسکورپیوس کجاس؟ آلبوس : رفته...رفته جنگل سراغ رز... هرماینی : چی اما.. رون بیا بریم....اسکورپیوس : تا هر جا جلوتر می رفتم حس ترس بیشتری داشتم ولی...باید.. باید پیداش کنم رز تو کجایی... هر چی اسمشو صدا می زدم....نه جوابی می شنیدم و نه سر نخی فقط بدون فکر... جلو می رفتم...... دیگه کم کم... نا امید شدم و راهی که رفتم و برگشتم.....هرماینی : اون اسکورپیوس نیست ؟ اسکور وایسا..... اسکورپیوس : بهتره جلو تر نرید چون هیچ اثری از رز نیست ... رون : رز... رز تو کجایی.... اسکورپیوس : برگشتم هاگوارتز و رفتم تو اتاقم و رو تخت دراز کشیدم..... رز....کجایی
رز : چشمامو باز کردم سرم خیلی درد می کرد... من..من کجام.. اینجا کجاست؟ یه نفر نیست؟.... من کجام...
ناظر لطفا لطفا منتشر کن لایک و کامنت فراموش نشه ⚡🌌
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میدونستید 🤎🧸
داستان (طلسم شده) در انتظار شماست؟!
و اینکه نیترو، داره عاشق میشه،❤ متیو داره خواهرش رو پیدا میکنه.........👫
سیرشا یک لیوان خون نیاز داره که بخوره، تا اعتماد کنه؟!!
و اینکه این اولین داستانی هستش که نوشتم!
و اگه لایک کنی، باعث میشه که من نویسنده بشم🧚🏻♀️
عالییییی بوددددد💕
ممنوووون💙🌌🌙
پارتتتتتت بعددددددددددددددد
مرسییی🌌💙 اگ وقت کنم اوکی...
هیقق
پارت بعدیییی:>
مرسییی💛🌌🌙