ببخشید مدت زیادیه که پارت جدید نمیزارم 🥲🥺 ناظر ممنون وقت میزاری بررسی میکنی اگه صلاح بود منتشر کن عزیز💗🥺🥺🥺
(تالون) با پنی درحال مسابقه بودم و اینور و اونور پرواز میکردیم. وقتی برمیگشت بهم نگاه میکرد و میخندید انگار صورت مهربون مامانم میومد جلو چشمم. به لطف پنی میتونم همه دردامو فراموش کنم.
دلم میخواد همینجوری فقط بخنده یک لحظه اشکشو نبینم. سرعت کفشامو زیاد کردم و بهش رسیدم. وقتی دستامو دورش حلقه کردم سرشو برگردوند و با تعجب نگاهم کرد. لب تر کردم و گفتم : هیچ وقت نمیزارم از پیشم بری. پنی لبخند ملیحی زد : میدونم منم نمیزارم بری. اگه بری خودم دخلتو میارم.
منم به شوخی گفتم : وای وای ترسیدم. نکشیمون دختر. _نترس بچه نمیکشمت حالا حالاها پیش من هستی. بعد دوتایی زدیم زیر خنده. بعد از سه چهار ثانیه سکوت خواستم چیزی بگم ولی همین خواستم بگم پنی خودشو از من جدا کرد و گفت : رسیدیم! رفت دم در و کلیدشو دراورد. منم پایین پله واستادم. کلید و انداخت و درو باز کرد. _عمو گجت برایان من اومدم خونه. انگار چراغای خونه خاموش بودن. رفتم جلوی پنی و تقنگمو دراوردم. از بالا تا پایین خونه رو چک کردم ولی کسي نبود. پنی چراغارو روشن کرد و یک دفعه جیغ زد. با سرعت جت رفتم سمتش و دیدم گجت واستاده رو به روی پنی. _عمو گجت! منو ترسوندین.برای چی قایم شدین. گجت: با برایان داشتیم قایم با شک بازی میکردیم معلوم نیست کجاست. یک دفعه برایان هم از یه جایی در اومد بیرون و رفت سمت پنی.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
سلامممم . عالی بود چرا پارت نمیدی؟
سلام مرسی گلم چشم پارت جدید به زودی اماده میشه منتظر باشید
عزیزم کجایی😭چرا داستانتو ادامه نمیدی
پارت جدید اماده کردم تا امشب منتشر میشه با حمایتاتون دلگرمم کنید عشقا🫠🤗
خدایاااااا داستانت عاایههههههههههه
ممنون عزیزم😍
آجيييي سلاااااام چه طوريييي؟
واي نميدوني چقد دلم برات تنگ شده بوووووووووود
داستانت عاليه حتماااا ادامه بدههههه
سلاممم عزیزممم کجاهایی تو دلم برات یه ذره شده بوددد هی سر میزدم میدیدم نیستی 🥲
چشم حتمن ادامه میدم سرم خلوت بشه گلم😍
عالیییییییییییییی بعدی
قربونت عزیز چشم پر قدرت ادامه میدیم🙌💪😍
عالی بود ادامهههههههههههههه
مرسییییی حتمن ادامه هم داره🤩
بی صبرانه منتظرم