
بله و بالاخره پارت دوم 😂😔 ناظر عزیز... میدونستی اگه تستمو منتشر کنی زیر پات پول میریزم؟😂😔💰
یه صدا گفت بیا بشین اینجا! برگشتم به سمت صدا دراکو مالفوی بود پسر همکار بابام.چن باری که با بابام رفته بودم سرکارش دیده بودمش.رفتم دم کوپه شون دوتا پسر گنده و هیکلی یه طرف نشسته بودن و دراکو و سع دختر با موهای قارچی که خودشو چ.س.ب.و.ن.د.ه بود به دراکو یه طرف.با خنده گفتم اینجا که جا نیس بیام بشینم رو سر تو؟😂یه کم خودشو کشید اون ور تر و گفت نه میشینی اینجا رفتم نشستم اون دختره داشت بهم چشم غره میرفت ولی اهمیت ندادم.بعد یه مدت که ساکت موندم دراکو سر صبحت رو باز کرد پس امسال اولین باره میای هاگوارتز نه؟ هنوز نمیدونی تو کدوم گروهی ؟ _نه ولی بابام میگه با توجه به اخلاقیاتی که دارم یا میرم گریفیندور یا اسلیترین اون دختره گفت:اصیل زاده ای؟ یا مامان بابات از اون ماگل های بی سر و پان؟عصبانی شدم من دورگه بودم پدرم با خواهر برادراش همه جادوگر بودن ولی مامانم که وقتی هشت سالم بود مرده بود ماگل بود.و من با بابا و عمم زندگی میکردم و ازین متنفر بودم کسی به مامانم توهین کنه خواستم بهش یه چیزی بگم ولی دراکو که حساسیت منو در این مورد میدونست جلومو گرفت گفت:هرچی باشه به تو مربوط نیس پانسی!
همینطوری گذشت و گذشت تا اینکه رسیدیم هاگوارتز خیلیییی خوشگل و باشکوه بود از شدت ذوق و هیجان پاهام میلرزید.همراه بقیه رفتم سرسرای اصلی ولی چون نمیدونستم چه گروهیم یه گوشه پشت کلاس اولیا وایسادم همه رو گروه بندی کردن و مک گوناگل گفت سلنا چیس! حس کردم که دامبلدور حواسشو بیشتر جمع کرد و به جلو خم شد.آروم آروم رفتم سمت جلو پچ پچ بچه هارو میشنیدم . رفتم و نشستم.کلاه گروهبندی گفت:خیلی باهوشی و تو سخت ترین شرایط بهترین کارو انجام میدی ولی مهربون و احساسی هستی و از از دست دادن عزیزانت خیلی میترسی. خیلی خیلی شجاهی و از شکستن قانون نمیترسی و ریسک کردن رو دوست داری جاه طلبی و خیلی راحت میتونی خودت رو به دیگران ثابت کنی حاضری بقیه ازت متنفر بشن ولی کار درست رو انجام بدی گریفیندور میتونه گروه مناسبی واست باشه...ولی اصالت زیادی رو درونت میبینم.اصالتی که بع تنهایی میتونه تو رو بهترین عضو اسلیترین کنه...اسلیترین! همه دست زدن و منم رفتم سمت میز خودم دراکو واسم دست تکون داد تا بیام اونجا رفتم نشستم.با اونا حرف زدم شام خوردم و دامبلدور دربارهی دمنتور ها و سیریوس بلک بهمون هشدار داد. نمیدونم چرا ولی اسم دیوانه ساز ها هم تنم رو میلرزوند.بالاخره رفتیم سمت خوابگاه ها.رو تختم نشسته بودم که دوتا دختر درحال خندیدند و حرف زدن اومدن داخل.یکیشون که قد بلند و چشمای عسلی داشت و موهای فندقی حالت دارش تا کمرش میرسید بهم گفت:تاحالا ندیدمت تازه واردی؟ سرمو به علامت آره تکون دادم اون یکیشون که کوتاه تر بود و موهای کوتاه لخت و صاف مشکی با چشمای قهوه ای تیره داشت ادامه داد:پس نباید جایی رو بشناسی دوباره سرمو تکون دادم ادامه داد:پس میتونی روی ما برای کمک حساب کنی ما همه جارو بهت نشون میدیم.من کاترینم ولی میتونی کتی صدام کنی اونیکم گفت منم اسمم امیلیه .بعد جلوم تعظیم کرد و گفت امیدوارم راهنمای خوبی براتون باشم بانو...؟ خندیدم: سلنا اسمم سلناس ادامه داد :بانو سلنا
اون شب کلی حرف زدیم و تو دو روز دیگه که تعطیل بودیم کاترین و امیلی همه جارو نشونم دادن بالاخره دو شنبه شد و رفتم که اولین روزمو توی هاگوارتز بگذرونم.همه کلاسا برام جذاب به نظر میرسیدن حتی تاریخ جادوگری بعد ناهار رفتم سر کلاس هاگرید.امروز یه هیپوگریف آورده بود و هری سوارش شد.خیلی بهش حسودیم شد.وقتی هری پایین اومد دراکو که میخواست هری و هاگرید رو مسخره کنه رفت سمت هیپوگریف و گفت که میخواد سوارش بشه وای که این پسر بعضی وقتا چقد خ.ر میشه! هیپوگریف خواست بهش حمله کنه که من دوییدم جلو بهش گفتم آروم باش ! اون کاری بهت نداره هیچکس نمیخواد بهت آسیب بزنه. بعد دستم رو آروم بردم جلو تا نوازشش کنم.چن لحظه وایساد ولی بعد خودش گذاشت سرشو ناز کنم.هاگرید گفت خیلی خوب بود سلنا! تا حالا کسی رو ندیده بودم که با این سن یه هیپوگریف عصبانی رو رام کنه!۲۰امتیاز برای اسلیترین! کلاس تموم شد و منو امیلی رو یه نیمکت نشسته بودیم.دراکو اومد و با خجالت بهم گفت:کارت سر کلاس حیوانات جادویی خیلی خوب بود جونمو نجات دادی بی نهایت ازت ممنونم .لبخند زدم: اوه خواهش میکنم من کاری نکردم. +نه من واقعا یدونه کمک بهت مدیونم🙂 بعد که دراکو رفت امی خم شد طرفم و گفت:خب این آقاپسر محترم کی بودن؟😂 _نگو نمیدونی که خودمو پ.ا.ر.ه میکنم😂 --نه میدونم کیه...نسبتش با شما چیه؟ چون معلوم بود همو میشناسین 😂 _چن باری که با بابام رفته بودم سر کارش دیدمش بابام با باباش همکاره. میشه گفت یه آشنایی داریم --مطئنی فقط آشنایی دارین؟😂 خواستم بزنمش که هرماینی عین برق از جلومون رد شد.شبیه جن زده ها اونجا نشسته بودیم که هری و رون اومدن.از هری پرسیدم: چرا هرماینی اونطوری رفت؟ جواب داد: حتما باز کلاس داشته. راستی کار امروزت فوقالعاده بود سرخ شدم:مرسی ولی باعث نمیشه دیگه سر اینکه تو میتونی جارو سواری کنی بهت حسودی نکنم.خندید و گفت:خب میتونی یه روز سر تمرین کوییدیچ بیای و سوار جاروی من بشی. _واقعاااااا؟ «اره فردا از ساعت چهار تا شیش و نیم تمرین داریم اگه بخوای میتونی بیای» _وای مرسییی از ذوق داشتم میمردم نا خود آگاه ب.غ.ل.ش.ک.ر.د.م از خجالت سرخ شده بود و رون سعی داشت پوزخندشو قایم کنه.هری گفت: باشه دیگه...فردا میبینمت و رفت امیلی با چشم رفتشون رو دنبال کرد و بعد با یه لبخند موذیانه گفت: به به...یه آقاپسر محترم دیگه😂 الان که دیگه کسی نبود که عین جن از جلومون رد بشه، تا جون داشتم زدمش
تاماممممممم🦋
لطفا لایک بوکولید و کومنت بیزارید🎻
میدونستی اگه بری نتیجه از گوشی شوکولات میریزه بیرون؟🍬 ناظر گشنگ اگه توهم منتشر کولی (به خدا هیچی نداره😐🎻) از گوشی واست کیک و شوکولات میریزه🍬🍰
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعد یه ماه بالاخره اومدم😂😔
این مدت درسام خیلی سنگین بود😔😂
پارت د
بعدو بع احتمال خیلی زیاد امروز بزارم
پارت بعددددد الان دیدم چرا نذاشتییی
پارت بعددددددددد
تست آخرمو میبینی ؟ :)
خیلی قشنگ بود پارت بعدش هم بزار زودتر
پاااارت
وایی عالیییی منتظر پارت بعدم3>
خیلی عالیه بود 🥺❤
مرسییییی💞🦋
خیلی خوب بود واقعا میگم:)
پارت بعدو حتما بزاریا^^
وای مرسییی🦋💞
باشه میزارم:-)