
اینم پارت 9 امیدوارم خوشتون بیاد🌹

از زبان مرینت👈ما در خونه رو باز کردیم که یهو تمام بچه های کلاس پریدن جلوم و گفتن : تولدت مبارک من خودم یادم رفته بود که امروز تولدمه +ممنونم بچه ها واقعا غافلگیرم کردین حتی خودمم یادم نبود که امروز تولدمه همه : خواهش میکنیم آلیا : راستش همه ی این برنامه ریزی هارو آدرین انجام داد یه نگاه به ادرین کردم +ممنونم آدرین _خواهش میکنم .......... بعد کیکو آوردن منم با چاقو کیکو بریدم بعد نینو موزیک مورد علاقه منو گذاشت و همه شروع کردن به رقصیدن آدرین دستشو سمتم دراز کرد _افتخار میدید بانوی من +با کمال میل. و من و آدرین شروع کردیم به رقصیدن............ بعداز رقص ناتالی کیکو آورد و بین همه تقسیم کرد و همه شروع کردن به خوردن کیک............. بعداز خوردن کیک نوبت باز کردن کادوها شد من اول کادوی آدرینو باز کردم و دیدم یک لباس خیلی خوشکله(عکس پارت) +ممنون آدرین خیلی خوشکله _خواهش میکنم.................. و خلاصه کادوی همه رو باز کردم که یهو

آقای اگرست با یه جعبه کادو تو دستش از اتاق کارش اومد بیرون و اومد پیش من. گابریل : تولدت مبارک مرینت. و جعبه کادو را بهم داد من در جعبه رو باز کردم و دیدم توش یک تبلت طراحی فوق پیشرفته است +ممنون آقای اگرست. گابریل : خواهش میکنم.......................... خلاصه بعداز تموم شدن جشن همه رفتن خونشون منم رفتم تو اتاقم و تلویزیونو روشن کردم و فیلم نگاه کردم............ (10دقیقه بعد)من داشتم فیم میدیدم که یهو آدرین در اتاقمو باز کرد و اومد داخل +چندبار باید بهت بگم در بزن _تو صدبارم بگی من بازم در نمیزنم +انگار تنت میخاره _بله چجورم. من سریع پریدم رو آدرین و قلقلکش دادم _ب..... بسه....... غلط... کردم +آفرین پسر خوب _هنوز تموم نشده +منظورت چیه. که یهو آدرین پرید روم و قلقلکم داد +ب......ب......بسه...باشه..... تو...... بردی _آفرین دختر خوب. آدرین از روم بلند شد. +حالا که اومدی بیا فیلم ببینیم _باشه................... (30دقیقه بعد) از زبان ادرین👈ما داشتیم فیلم میدیدیم که دیدم مرینت خوابش برده برای همین من بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت و پتو روش کشیدم و تلویزیونو خاموش کردم و رفتم تو اتاق خودم و رو تخت دراز کشید و خوابیدم

(2هفته بعد) از زبان مرینت👈امروز روز مسابقه مد بود و من برای آدرین یک کت و شلوار اسپرت طراحی کردم و آقای اگرست هم برای کاگامی و لایلا طراحی کرده بود و الان وقت نمایش بود من لباس پوشیدن و همراه بقیه رفتیم به محل برگزاری مراسم اونجا خیلی شلوغ بود خلاصه بعداز چند دقیقه مسابقه شروع و تمام شرکت ها از لباسای جدیدشون رونمایی کردن و الان وقت نتیجه بود و یک خانم اومد روی سنت و گفت : برنده مسابقه شرکتی نیست جزء شرکت اگرست یهو کل سالن رفت رو هوا ما از جامون بلند شدیم و رفتیم روی سنت و یکم سخنرانی کردیم بعد رفتیم سر جامون نشستیم........... بعد مراسم ما رفتیم خونه بعد آقای اگرست اومد. پیش ما گابریل :مرینت من برای امشب ساعت 7 بلیط برای نیویورک گرفتم +باشه آقای اگرست ما الان میریم تا معجزه گرارو بیاریم. گابریل : باشه

منو آدرین رفتیم خونه استاد فو و معجزه گر طاووس. پروانه. زنبور. مار. روباه و لاکپشت رو گرفتیم و رفتیم پیش ناتالی و آقای اگرست +آقای اگرست این معجزه گر پروانه و لاکپشت رو بگیرین و موقع جنگ باهم ترکیبشون کنین گابریل : باشه +ناتالی این معجزه گر طاووس و روباه رو بگیرین و موقع جنگ باهم ترکیبشون کنین ناتالی : باشه +منم معجزه گر کفشدوزک و زنبور رو ترکیب میکنم _منم معجزه گر گربه و مار رو ترکیب میکنم(نکته : الان ساعت 5 عصر است) (2 ساعت بعد) از زبان ادرین👈ما سوار هواپیما شدیم و حرکت کردیم سمت نیویورک وقتی تو راه بودیم مرینت خستش شد و سرشو گذاشت رو شونم و منم سرمو گذاشتم رو سرش و خوابیدم.................. (10ساعت بعد) ما رسیدیم نیویورک وقتی رسیدیم سوار تاکسی شدیم و رفتیم سمت هتل وقتی رسیدیم چهارتا اتاق رزرو کردیم و هرکدوممون رفتیم تو اتاق خودمون ما قرار بود ساعت 9 به سمت موزه حرکت کنیم (نکته : الان ساعت 5 صبحه) من چون خستم بود برای همین گرفتم خوابیدم
جک : تو هواپیما از مرز ایران که خارج شدیم شلوارمو درآوردم که با شلوارک راحت باشم دیدم همه دارن بد نگاه میکنن گفتم : چتونه مگه نگفت از مرز خارج شدیم؟! کناریم گفت : چرا اسکل ولی داریم میریم عراق سفر زیارتیه😅😂

(3ساعت بعد) من از خواب بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و رفتم تو سالن غذا خوری هتل که دیدم مرینت و پدرم و ناتالی اونجان _سلام +سلام آدرین گابریل : سلام پسرم. ناتالی : سلام آدرین. خلاصه بعداز صبحانه ما با معجزه گرا تبدیل شدیم و رفتیم داخل موزه نیویورک و دیدیم که روغن شیر در انتهای موزه گذاشته شده ما اومدیم بریم سمتش که یهو

ده تا از قهرمان نیویورکی از سقف اومدن و جلومون وایسادن و گفتن : اینجا چی میخواید _ما اومدیم که روغن شیر رو با خودمون ببریم اونا گفتن : برای چی میخواید _برای اینکه بتونم مادرم باهاش زنده کنم اونا گفتن : هرگز و جلومون گارد گرفتن و من فرصت دوم رو فعان کردم و شروع کردیم به مبارزه(10 دقیقه بعد) از زبان مایورا👈ما درحال مبارزه بودیم که من یه فکری به سرم زد من یواشکی رفتم پیش کت نوار و نقشه رو بهش گفتم اونم قبول کرد (نقشه : قراره که مایورا از معجزه گر روباه استفاده کنه و یک توهم از کت نوار بسازه که اونا حواسشون پرت بشه و کت نوار اصلی از پشت سرشون بره و روغن شیر رو برداره و از اونجا فرار کنه) از زبان کت نوار👈 مایورا نقشه رو به من گفت منم قبول کردم اون از من یک توهم ساخت و منم از پشت اونا رفتم سمت روغن شیر

وقتی بهش رسیدم سعی کردم شیشه دورشو بشکونم ولی هرکاری کردم نشکست برای همین منم از پنجه برنده استفاده کردم و شیشه رو شکوندم و روغن شیرو برداشتم و از اونجا رفتم بیرون و به مایورا زنگ زدم _سلام مایورا نقشه انجام شد بیاید بیرون مایورا : باشه از زبان مایورا👈من به هاکماث و لیدی باگ گفتم : کت نوار روغن شیر رو بدست آورد باید از اینجا فرار کنیم. هاکماث : باشه +باشه........ ما از اونجا فرار کردیم و رفتیم پیش کت و همه به حالت اولمون برگشتیم و رفتیم هتل و هرکدوممون رفتیم تو اتاق خودمون و گرفتیم خوابیدم
تموم شد
لطفا لایک و کامنت بزارید🌹
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوب بود نه خوب نبود عالی بود کلا داستانات عالی هستن🌺🌺🌺🌺
لطفا به داستان های منم سر بزن
مرینت و آدرین ❤️❤️
اما خیلی کم بود
من اولین نفر بودم و عالی بود